راهنمایی در خصوص مدیریت شرایط

09:17 - 1401/02/25

با سلام و عرض ادب ،بنده خانمی هستم که به تازگی عروسی کرده و با همسرم زندگی مشترک را آغاز کردیم ،حدود ۳ونیم سال نامزد بودیم تا شرایط خونه و ...آماده بشه،مطلب اصلی این هست که بنده در طول دوران تحصیل بهترین شاگرد مدرسه بودم و در دوره دبیرستان ،دبیرستان نمونه قبول شدم ،از اونجایی که دبیرستان نمونه در شهرما با دبیرستان عادی تفاوتی نداشت و تازه تاسیس بود و دبیرهای دوتامدرسه یکی بودند و مهم ترین دلیل اینکه دوست صمیمی داشتم که به شدت بهش وابستگی داشتم و اون در دببرستان عادی بود ،پس تصمیم گرفتم از اونجایی که در سال ورود من به نمونه دوتا از دبیرهای دروس اختصاصی در مدرسه عادی بهتر از نمونه بود و دلیل دوم بخاطر اینکه دوستم در مدرسه عادی بود و دوریش اذیتم میکرد و روحیم سریع بهم میریخت و دلیل سوم اینکه دومدرسه تفاوتی باهم نداشتن  ،بعد از سه روز از شروع مدارس پروندم گرفتم و به مدرسه عادی رفتم که البته یه حس پشیمونی هم داشتم و میونستم درهرحال اشتباهه ،از قضا همون دوستم وقتی در مدرسه نمونه با انصراف من جای رزرو باز شده بود بجای من رفت مدرسه نمونه!!!!!واقعا ضربه بدی خوردم ،هرچند بعد مدتی این کار برام بی اهمیت شد و غرورم جلوی همه خرد شد .

در مدرسه عادی هم پیشرفتهای خودمو کردم ،رتبه کسب کردن در آزمون ها و....به طوری که بین دومدرسه باز هم من جزو نفرات برتر بودم و میشه گفت هیچکدوم رتبه هایی که من داشتمو نداشتن،خلاصه سال کنکور نمیدونم علتش کمکاری و کم تلاش کردن بود یا اینکه مدام بفکر این بودم که بااین رتبه ها و...همه بخصوص خانواده نامزدم توقع رتبه عالی دارن ،قبول دارم با ازدواج زودهنگام اشتباه کردم ولی نامزدمو دوست داشتم و دارم چون خیلی مراعات میکردو بفکر درسم بود،ولی درهرحال ترس ازاینکه نکنه قبول نشم و خانوادش به تمسخرم بگیرن که انقد درس خوند و باما به مجالس  و مهمانی هانمیومد بخاطر اینکه درس بخونه و آخرش هم قبول نشد ،از طرفی هم نمیشد از درسم بزنم و مدام باهاشون در مجلس و مهمانی شرکت کنم،و به همع هم مجبور بودن بگن درس داشته نیومده تا فکر نکنن باهم مشکلی داریم،این وسط مادرشوهرمم در زمینه های مختلف منو با اقوامش مقایسه میکرد و کنایه میزد و اذیت میشدم و فکرم درگیر اینم شد ،شاید بگید تو فکرتو مشغول اون نباید میکردی ولی باید بگم که نمیشد ،در برهه زمانی بدی به سر میبردم و از خانوادم ناراحت بودم که برام دغدغه درست کردن و زود ازدواجم دادن،همسرمو دوست دارم ولی میدونم زود ازدواج کردنم دلیل اصلی قبول نشدنم بود،خلاصه سال اول متاسفانه انتخاب رشته نکردم به امید سال دوم و سال دوم رتبم خوب بود  ولی از بدشانسی از مصاحبه ی اون رشته رد شدم و کلا ضربه بدی بود.انگیزه و اعتماد بنفسم پایین اومد 

حالا این وسط یه دانش آموزی بود که یه سال از من کوچیک تر بود و یه جورایی رقیب من بود ،دختر بدی نیست و خیلی از من کمک گرفت و از کتابهای درسیم استفاده کرد تا مدرسه نمونه قبول شد،حالا اون دختر قراره بشه جاری من و واقعا حس بدی دارم که کنکور قبول شده و حالا میدونم خانواده شوهرم به ویژه پدرشوهرم که بازنشسته آموزش و پرورش هست و این مسائل براش اهمیت داره مدام منو مقایسه میکنن و پشت سرم میگن انقدر درس خوند و باما هیج جا نیامد و گفت درس دارم درس دارم از نمونه هم رفت قبول هم نشد ولی این یکی به آرزویی که تو داشتی رسیده  

از اونجایی که همه اقوام شوهرم میدونستن من چقد مسئله قبولی در کنکور و رفتن به دانشگاه برام اهمیت داره الان شرایط بدی را تجربه میکنم،حسادت نمیکنم و دختره رو دوست دارم ،مشکل من روحیه خودمه که ضعیف شده

چیکارکنم؟!

----------------
کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد:  https://btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/208605

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 15 =
*****
تصویر maleki
نویسنده maleki در

باسلام خدمت شما کاربر گرامی

درس خوندن و پیشرفت یکی از زیبایی هست که در فکر هر کس باشه مطمینا ادم رشد یافته ای هست. 

بله درسته، همینکه به فکر پسشرفت و درس هستید نشون دهنده ی اینه که موفقیت های زیادی را در پیش رو دارید پس معطل نمونید.

اما نکته ای که باعث خواهد شد از این موفقیت ها چشم پوشی کرده و ممکنه حتی بهش نرسید اینه که شما برای زندگیتون اولویت ها را بدون در نظر گرفتن شرائط قرار می دید.

یعنی الان تشخیص اینکه باز هم درس، کنکور، فکر به مدرسه، پرداختن به دیگران... آیا اولویت اول زندگی شماست؟

دقیقا به این راحتی مشکل شما حل میشه. کافیه ببینید الان هم مثل قبل درس و کنکور و ادامه تحصیل برای شما می تونه یه زندگی آروم در کنار همسرتون خلق کنه؟ 

درسته که نظر دیگران و یا حتی مقایسه و در مواردی هم قضاوت هاشون ممکنه اثر بذاره ولی همین اثرگذاشتن ها را هم شما معین میکنید، هم درجه و میزانش را و هم‌محدوده ی اونا. 

خیلی راحت به همه به طور غیر مستقیم برسونید که اگر یه روزی مساله ی اول و اولویت مهم و اول زندگی من درس بوده الان دیگه نیست و حتی به نوعی این تغییر ها برگرفته از تغییر اولویت های شماست. 

ثابت کنید زندگیتون را و همسرتون را دوست دارید و الان فقط به اونا فکر می کنید. و دلیلی هم نداره چون برای پدرهمسرتون مساله ی درس مهم هست برای شما هم باشه. هر شخصی با توجه به شرائط زندگی خودش مهم بودن و یا نبودن یک کاری را مشخص میکنه و شما از این به بعد باید این کار را انجام بدید.

درمورد اینکه چگونه می تونید اولویت ها و کارهایی با درجه ی اهمیت بالا را تشخیص بدید، یادداشت جداگونه بذارید تا کارشناسان ما با افتخار در خدمت شما باشند.

موفق باشید

تصویر maleki
نویسنده maleki در

در حال پاسخگویی...