رفت تا دیگه فرموش کنه....

11:04 - 1393/11/24

 ...

قصه ، قصه اونی هست که مثل همه،  پشت در خونه خدا ایستاده بود...!!

هی درمی  زد و درمی زد .... ولی کسی در رو به روش باز نمی کرد...

 می دید هر کسی  در میزنه  ،  سریع آرزوهاشو  می ذارن تو مشتشو  و میره...

و اون باز مدام  در می زد و در میزد .......

کم کم عصبانی شد ...ناراحت شد ... یه سنگ برداشت و شیسشه رو شکست ...

ایستاد یه گوشه ... با اخم بهش نگاه کردن و لی اون هنوز ایستاده بود ...!!

همه  می اومدن و می رفتن  و آرزوهاشونو بدون هیچ زحمتی می گرفتن ومی  بردن و باز کسی به اون  توجه نمی کرد ... خسته شد ...

نشست یه گوشه  یه دل سیر گریه کرد ..

فریاد زد ...

التماس کرد ولی بازم کسی بهش توجه نکرد....

اون هنوز نا امید نشده بود....

فقط خسته شد .........!!خسته ....

خیلی منتظر شد ،کسی در رو به روش باز کنه ولی .........

دیگه طاقت دیدن این همه بی اعتنایی رو نداشت .. پس یه برگه برداشت و روش نوشت  ((بابت همه چیز ممنون)...و رفت

رفت تا دیگه هیچ وقت اون آرزو رو نداشته باشه ...

رفت تا آرزوشو  برای همیشه فراموش کنه...

رفت تا دیگه هیچ وقت حرفی از آرزوش نزنه..

رفت و خستگی هاش برای همیشه پشت اون در موند ......!!

برای همیشه...

خسته از انتظار ...

خسته از بی اعتنایی....

http://btid.org/node/56111

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
12 + 2 =
*****
تصویر سروناز20

 فکر میکنم همون روزا که پشت در بودم خدا آرزومو گذاشته بود کنار که به وقتش بهم بده ومن .......

تصویر رایحه
نویسنده رایحه در

من بندگی نکردم تا بنده ام بخوانی

تو کی بدین کرامت از خود مرا برانی

بار گنه به دوشم لاتقنطوا به گوشم

عفوت نمی گذارد در دوزخم کشانی

پا در دو سوی گورم دردا که از تو دورم

شاید تو از کرامت خود را به من رسانی

در عین روسیاهی خواهم ز تو الهی،

هم من تورا بخوانم هم تو مرا بخوانی

تصویر هانا
نویسنده هانا در

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

 

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

 

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

 

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

 

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

 

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

 

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

 

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

 

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

 

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

 

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

 

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

 

تصویر باران
نویسنده باران در

بسیار دلگیر و زیبا
ان شاء الله که خستگی ها جاشون رو ميدن به شادی ها
...................

خیلی منتظر شد...خیلی
منتظر بود و منتظر
دلش گرفته بود نمیدونست عاقبتش چیه... کجاس... کیه
هر چه میگذشت بیشتر خسته میشد
گریه هم دیگر طاقتش طاق شده بود
دل به هیچی خوش نمیشد
در تنهایی خودش تنها خداشو صدا ميزد
یه بنده کوچکت داره صدات میزنه
اما
نمیدونه چی میخواد ولی خوب نیس

یا انیس من لا انیس له

الهی و ربی من لی غیرک
من که غیر تو کسی رو ندارم

میدونم شاید اصلا قرار نیس اتفاقی بيفته ولی خودت گفتی از رحمتم ناامید نشو
منو دست خالی برنگردون دلم میشکنه
نميدونم
ولی یکاری کن خدا
یکاری که دلمو گرم کنه خستگی امونمو بریده
خواب دیگه آرومم نمیکنه
گریه دیگه سبکم نمیکنه
فقط خودت
من انقد ضعیفم که حتی نميتونم بفهمم دردم چیه
خودت کمکم کن
خدایا
اگه خواستم به صلاحم نیست خودت ارومم کن
تکیه گاهی بیشتر و بیشتر از قبل باش واسه دلتنگی ها واسه خستگی ها
بهت نیاز دارم خدای من
تق تق تق
منتظرم الحمدلله رب العالمين