زود رنج بودن

08:32 - 1401/05/18

سلام شبتون به خیر

خیلی وقت بود که می‌خواستم کمی با کسی درد و دل کنم.

 یه دختر ۱۵ ساله هستم

که سر هر چیز درشت و کوچکی زود گریه میکنه و دلایلشم شاید این مورد ها باشه.

با این وضع زندگی و زودرنجی و کلافگی چیکار کنم، میشعچه وقتی خوندید راهنمایی کنید؟ داستان جالبی داره زندگیم یا مال همه اینجوریه؟

من توی یک خانواده ۵ نفره در گرمترین شهر به دنیا اومدم و  بچه ی آخرم. پدر و مادرم معلم هستن و همین باعث شده حس کنم دائما در حال مقایسه شدن هستم فضای خانوادمون یه فضای کاملا درسی و خشک و متشنج هست. رابطه ی پدر و مادرم به معنی واقعی کلمه افتضاحه! هر وقت مادرم نیست، پدرم پشت سرش کلی لعن و نفرین و ناسزا گویی میکنه. هیچوقت عشق و ندیدم و همش مقصر پدرم هست که تمام توجهاتش برای خانواده پدریش هست. دلایل نفرتم از عمه و عمو هام اینه که گند زدن تو زندگیمون، توجه های افراطی پدرم و بی شرمی اونا...

توی خونه ی ما همه خر خونن چه من چه خواهرم، زورشون به داداشم نمیرسه فقط نمیرسه

ومن سال درسی نهمم رو از تابستون شروع کردم بلکه به امید قبولی در مدارس برتر.

این روزا فقط هدفم تموم شدن تحصیل هست و رفتن زودتر به دانشگاه! همش فکر میکنم که اون بیرون بدون اون فضا پر دعوا و کشکمش خیلی بهتره. فکر می کم روحیه ی بشدت آسیب پذیری دارم، بچه ها که تو مدرسه میگن چشات قشنگه خوشحال میشم از اون ور مادرم خوشگلی و قد و بالای رعنای دانش آموزش میگه، همیشه دلش میخواست من وخواهرم قدمون نرمال بود قدم ۱۵۴ هست، پس دلیل برای غمگین بودن و سرخوردگی وجود داره وقتی که پدر و مادرت نه ازت تعریف و نه دلجویی میکنن.

وقتی تیزهوشان ششم به هفتم قبول نشدم، به معنای واقعی حس شکست بهم درس داد.

کرونا و خونه نشینی و آب و هوای بشدت شهری که توش زندگی می کنیم و اصالتمون اونجایی نیست همه و همه باعث شده کمی کلافه باشم در این ایام تاستون که فقط برام درس بود و درس...

من وقتی بدنیا اومدم یه دختر تپل و نرمال بودم،اما از بس پدرم گفت تو استعداد چاقی داری و خاله هام و خواهرم  همیشه  میگفتن کمتر بخور و اینا...که درست تو سن رشد تصمیم لاغری گرفتم.

لاغر هم شدم و الان با خانواده ای رو به رو هستم که بهم میگن لاغر. یادم میاد سر هر سفره خواهرم بهم میگفت چاق در حالی که نرمال بودم و افکارم هم درگیر تبود

الان با اینکه بهترشدم ولی دیگه  راحتی نمیتونم چیزی و بخرم انگار که عذاب وحدان می گرفتم.

هیچوقت هم نازپروره نبودم که بگم آره از بی دردیه.

فکر می کنم کمبود توجه و وقت گذاشتن، ندیدن عشق و ندیدن محبت پدر و مادر نسبت به هم هست. دارم اینارو با گریه تایپ می کنم

مارم امشب بهم گفت که موهام که تا گردنم هست بازم کوتاه کنم اینجوری راحت ترم واسه حموم

ولی من دوست ندارم، خیلی حس بدیه که هر بار موها مو پسرونه ی ناجور میزد و من همش به انتظار بلند شدن بودم. داد و بیداد کردم اخراش گفت اینا چیه و وج داره قشنگ نیست. ولی خب مگه من دل ندارم؟ عقده کردم از بس دختر مو بلند دیدم

خودکم بینی خیلی حس بدیه...

بعد هم توهین کردم خیلی کم حرفی به مادرم میزنم ولی، حق دارم چون   که این روزا همش تو کلاساشه و وقتی واسه من نداره. من مادرمو دوست دارم چون تونست ما و بابامون رو تحمل کنه، ولی با این اوصاف...

بعد هم وفتی ناراحتم جدیدا عادت دارم چیزی پرت کنم

این خلا چیه؟ عاطفی هست نه؟ دلم همش توجه میخواد، میگن اینجور دخترا زود بازیچه میشن چون عقلشون تو احساساتشون گمه...

ببخشید طولاتی شد، اگر خوندید دمتون گرم. فقط حرفای دلمو زدم...

راهکار بدید خواهشا چیکار کنم حداقل حالم بهتر شه.

----------------
کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد:  https://btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/216775
تصویر maleki
نویسنده maleki در

باسلام خدمت شما کاربر گرامی

یکی از مراحل سختی که انسان ناچاره که با اون روبرو بشه و پشت سربذاره، درک نشدن توسط دیگرانه.

بله درسته، اگر اطرافیان شرایطی که شما در اون قرار دارید را درک کنند به همون نسبت رفتارشون با شما بهتر و مناسب تر خواهد بود. 

اما از جایی که دسترسی به پدر و مادرتون نداریم، زحمت و تلاش شما چندبرابر خواهد شد. ابتدا یه شناخت از خودتون پیدا کنید و در جلسات بعد بهش بپردازیم. 

چه نقطه ضعف هایی دارید و کجاها فکر می کنید نقطه مثبت دارید. نقاط قوتتون را حتما در یک لیستی جدا گونه داشته باشید. 

به عنوان مثال: ممکنه کسی در اثر رفتار بدی که شخصی با شخص دیگه داشته باشه تحت تاثیر قرار بگیره در حالی که نمی دونه حق با کیه و یا حداقل باید به خودش بگه که دعواهای بقیه به خودشون مربوطه.

دقیقا نگاه شما که از فکر شما سرچشمه میگیره به همه باید تغییر کنه تا جایی که به خودتون زمان بدید تا در مورد هر برخوردی، زمان معینی را فکر کنید. 

گاهی انسان اونقده به دیگران مشغول میشه که خودش را فراموش میکنه. پس قدم اول اینه که قبل از هر چیزی به خود بپردازید. چطوری این اتفاق میافته؟

با یک سوالی که جوابش را شما برای جلسه ی بعد آماده می کنید، پاسخ سوال بالا را خواهیم داد:

برنامه ی روزانتون چیه؟ تفریح؟ مطالعه...

برای خودتون و اینکه حال دلتون خوب بشه چه کارهایی کردید...

پایان جلسه اول...

موفق باشید