سلام.پسری تقریبا20ساله ام.مشکل من دخترداییم هستش.در واقع نمیدونم شاید مشکلم خودمم.پست "تو کفشم گل گذاشته بود"رو من نوشتم .هر کی میخواد قشنگ قضیه من رو متوجه بشه اونو بخونه.دخترداییم از بچگی با من بزرگ شد.اون از بچگی خیلی منو قبول داشت و اگه بچگانه نباشه شاید دوستم داشت.مثلا بچه که بودیم با این که از من فقط دو سال کوچیکتره.اما همیشه حرفمو گوش میکرد.اکثرا اون کوتاه میومد. خلاصه بگم همیشه میومد پیشم.البته منم باهاش سرد برخورد نمیکردم.هرچی من دوس داشتم اونم میگفت منم اینو دوست دارم. مثلا یادمه یه بار بحث استقلال و پرسپولیس شد. اون گفت من استقلالی ام تو چی .من گفتم پرسپولیسی ام. اونم سریع گفت منم پرسپولیسیم.البته میدونم این چیزا ملاک علاقه عاشقانه شاید نباشه. وشاید من انقدر جوگیرم. ولی به هر حال این چیزا رو باید میگفتم.گذشت و همون چیزی که تو پست "تو کفشم گل گذاشته بود" اتفاق افتاد و اون تقریبا 4سال پیش بود که گفت دوستم داره. البته میدونم اون 4سال پیش 13ساله بود و کاملا احساسی.البته منم اونوقتا احساساتم به عقلم غلبه داشت و منم قبول کردم . به هم اس ام اس میدادیم و بعضی وقت ها که خانواده داییم به خانمان میامدند با هم تنهایی در اتاق حرف میزدیم.البته او بعضی وقت ها خجالت میکشید برای همین حرف هایش را روی کاغذ مینوشت حتی وقتی با هم تنها بودیم.به هر حال گذشت.الان او دیگر بزرگ شده.وخیلی با من سرد شده.راستیتش من چند بار دلش را شدید شکستم.حتی یکبار هم غرورش را شکستم .ولی باز انصافا وقتی به خودم نگاه میکنم. میبینم با اینکه در حقش نامردی هایی کردم.ولی واقعا بهش علاقمندم.من خودمو خوب میشناسم.اطرافیانم منو آدم عاقلی میدونند.خودمم همینطور.راستش اون الان که بزرگتر شده خیلی فرق کرده. قبلا خیلی حالمو میپرسید.خیلی منتمو میکشید.میومد خونه ما با من ریاضی کار میکرد.الانم میاد ولی دیگه با من کار نمیکنه.با برادرم که 10سال از من بزرگتره کار میکنه. با هم میرن تو اتاق و صدای خنده هاشون میاد.برادرم مجرده.دیگه انگار با من سرد شده.من حتی چندین بار ازش عذر خواهی کردم.الان مشکل من همینه.این که اصلا با من خوب نیست.این که با من سرده.راستش یه ذره احساس سرخوردگی میکنم.اعتماد به نفسم اومده پایین.اون به من دیگه اعتماد نداره.البته بهش کمی حق میدم.ولی من دیگه انقدر هام غیر قابل اعتماد نیستم.االان همش میترسم.اون دختر احساساتیه.دختر ساده ایه.تازگیا یه خواستگار سمجم پیدا کرده.میترسم عاشق یکی دیگه بشه.بازم بهش حق میدم.دختر داییم چون تو ناز ونعمت بوده و خیلی نازشو کشیدن.دوس داره من نازشو بکشم.البته اکثر دخترا اینجورین.ولی من متاسفانه خیلی اهل ناز کشیدن نیستم.من تقریبا آدم خشک و مغروری هستم.محبتمو سعی میکنم به جای حرف با کارم نشون بدم.شاید واسه همینه که از من سرد شده.نمیدونم.هر کاری میکنم بهش فکر نکنم نمیتونم.بعضی رفتاراش عذابم میده.مثلا اینکه با بعضی پسرای فامیل خوش وبش میکنه. حتی وقتی با برادر خودمم خوش وبش میکنه حرصم میگیره.(خواهشا سرزنش نکنید)من دوس دارم اون فقط با من خوش و بش کنه.راستش میدونم خیلی انحصارطلبم وخودخواه. یه اخلاق بد دیگه من اینه که شدیدا غیرتیم.البته غیرت خوبه امامن دست خودم نیست.وقتی توی جایی با داییم اینا هستیم.همه جا رو به دقت نگاه میکنم. تا کسی به دخترداییم نگاه نکنه.وقتی پیش من نیست همش میترسم نکنه الان یکی با نظر بد بهش نگاه کنه.نکنه یکی گولش بزنه.چون خیلی سادس. ما توی یه شهر تقریبا 10000نفری زندگی میکنیم. که اکثرا با هم فامیلند یا همو میشناسن.و جو مذهبی شدیدی داره شهر ما و حرف توش زود میپیچه.از طرفی من به نسبت سنم آدم با احترامی در شهر هستم.زیاد اهل صمیمی شدن وشوخی کردن نیستم.خودمونی بگم زیاد رو به کسی نمیدم. با دیگران با احترام رفتار میکنم ولی صمیمی نمیشم.همین باعث میشه که بعضی وقت ها احساس تنهایی کنم. چون تو با کسی که صمیمی نیستی نمیتونی بیرون بری.نمیتونی شوخی کنی.نمیتونی درد ودل کنی.به خاطر همین احترامی که تو شهر دارم همش میترسم.میترسم به خاطر دخترداییم با کسی درگیر شم و آبروم بره.چون خیلی عصبی میشم وقتی میبینم یکی دیگه بهش فکر میکنه یا دوستش داره. بالاخره اون یه دختر زیباست و پدرش هم پولداره و شناخته شده تو شهر واز همه مهم تر ساده و احساساتی.منم نمیتونم کاری کنم چون نه شوهرشم.و نه برادرش.ولی واقعا دارم حرص میخورم یکی به خاطر رفتار خودش و دیگری به خاطر پسرای شهرم.چون میدونم الان یکی دو نفر چشمشون دنبال دختر داییمه. واین منو خیلی آزار میده.روش احساس مالکیت شدیدی دارم.مدت هاست سعی میکنم به خودم بفهمونم که کاری به کارش نداشته باشم.مثل یه دختردایی معمولی بدونمش.اما نمیشه.عاشقش نیستم.بهش علاقه دارم.این دو تا خیلی با هم فرق داره.مدتی ام هست که خواستگارش برام شده دردسر.اون یه پسرپولدارو شر و دعواییه و اهل رفیق بازی و...داییم چند بار ردش کرده ولی باز خودش و مادرش خیلی سمجن.ول کن نیستن. میترسم آخرش نتونم خودمو کنترل کنمو یه کاری دست خودم و خودش بدم.ولی باز هر طوری شده سعی میکنم عادی رفتار کنم چون نمیخوام تو شهر بپیچه.به هر حال من فقط 20 سالمه تازه اونم تقریبا نه کاملا اصلا نمیتونم به ازدواج باهاش فکر کنم .پدرشم پولداره و اینم شده قوز بال قوز.تازه من تا بخوام درسمو تموم کنم و دو سال سربازی برم بعد از اون یه پولی فراهم کنم تا بتونم باهاش ازدواج کنم8سالی گذشته.تا اون وقت شاید ازدواج کنه.از طرفی هیچ پشت وتکیه گاهی از نظر مالیم ندارم .یعنی اگه هم داشتم باز میدونم که این غرور لعنتیم اجازه نمیداد.بعضی وقت ها با خودم میگم انقدر که من برای دختر داییم حرص میخورم و میترسم. واقعا الان براش مهم هستم. الانم که دارم این چیزا رو میگم نمیخوام بهم بگید چیکار کنم.چون جواباتون کاملا مشخصه و دردی از من دوا نمیکنه. فقط خواستم یه کم خودمو سبک کنم.ولی باز نظراتتونو بگید.چون ممکنه توش استثنا هم باشه.یاعلی
حداقل اگر زبان خوش و قلب مهربان داشتی شاید با همه چیزت کنار میومدن اما نه وضع مالی خوب داشته باشی نه اخلاق و زبان خوش در اونصورت احتمال موفقیت خیییلی کمه
من گفتم خشک و مغرور هستم.ولی نگفتم قلب مهربانی ندارم.یا بدزبان هستم.اینکه من مهربان هستم یا نیستم رو باید اطرافیانم قضاوت کنن دوست عزیز.ولی تا جایی که از خودم خبر دارم میدونم که همه رو دوست دارم.و دوست ندارم هیچوقت کسی ازم برنجه.به هر حال شما داری قضاوت نادرست میکنی
سلام صادق برادر
من یه دخترم و بهت میگم ازت خوشش میاد هنوز ولی نه به شدت گذشته چون غرورشو له کردی داره عذابت میده میخواد حرصتو در بیاره اساسی
الحق هم که خوب تونسته این کارو بکنه (ای خوشم میاد از این جور دخترا شرمنده دیگه من دخترم ))
اون میخواد تو اقدامی بکنی که تو هم با عقلت داری همه چیو میسنجی (امان امان از این ادمای عاقل )
یه چیزی داییت اگه میخواست دخترشو به ادم پولدار بده به همون پسر پولدار شره میداد که سمج هم هس
شاید داییت منتظر تو هس
یه ادم که رو پای خودش میخواد واسه
تا دیر نشده برو خواستگاری چون دختره ممکنه به خاطر لجبازی شوهر کنه اونوقت هم اون خودشو بدبخت کرده و هم تو تا اخر عمرت خودتو نمی بخشی
برادر عقل خوبه ااما نه همیشه
یه جمله ای یه زمانی خوندم خ خ خوشم اومد ازش
تصمیمات کوچیک رو با عقلتون و تصمیمات بزرگ رو با قلبتون بگیرین
تو الان باید بر اساس قلبت تصمیم بگیری
سلام دوست گرامی
به نطرم با این جمله های فلسفی مثلا خارجکی قشنگ میشه گند زد به یک عمر زندگی.
یعنی چی تصمیمات بزرگ رو با قلبتون بگیرید؟!؟
شما قبل از نوشتن این مطالب دقت بیشتری کنید لطفا
توقعات زیاده
ولی واسه کسی که بهش اعتماد داشته باشن قضیه فرق میکنه
مطمئن باش
مشکل تو اینه که اصن توکل نداری
سلام خواهر عزیز
حرفای شما بعضیاش درسته....اما من از این جهت گفتم پدرش پولداره برای من شده دردسر چون خانواده های پولدار چه بخوای چه نخوای توقعات زیادتری دارند.
با سلام و وقت بخیر
دوست عزیز هیچ کسی مثه خود شما شرایطی که داری رو درک نمیکنه.تنها چیزی که میتونم بگم اینه که همه احتمالات و گزینه ها رو یادداشت کن و با سبک سنگین کردن اونا بهترین تصمیمو بگیر البته سعی کن تصمیم عاقلانه بگیری که بعدا حسرت نخوری.سعی کن با دید باز و منطقی رفتار کنی تا ان شاءالله موفق باشی.
شاد و خوش و خرم باشی.
عشق ی دختر میتونه سالها وفادار باشه..وقتی اون دوستت داره میتونه حتی ۸سال منتظرت باشه..اگه کاری نکنی ب خودت میایو تنها شدیو اون ازدواج کرده..اون وقته ک توی مغرور تو حسرتش میمونی دیگه نمیتونی زندگی کنی..
بلاخره شما باید یاد بگیرین که بعضی جاها نباید غرور داشته باشین
این میتونه شروع خوبی باشه
یه بار همه ی حرفهاتون رو بهش بگین اگر هم نمی تونین نامه بنویسین مثل خودش...
خوب بوده توی اون سن تحویلش نمی گرفتین چون ممکن بود تصمیمات غیر منطقی پشتش بوجود می اومد
اما الان اون به سنی نزدیک شده که خیلی منطقی تر به ازدواج فکر می کنه و به خاطر همین هم رفتارش متفاوت شده و ممکنه به قول نیوشا خانوم می خواد بگه من محتاج توجه تو نیستم هستن کسانی که به خواست خودشون من توجه می کنن اما ممکن هم هست که معیارش برای اردواج عوض شده باشه ...
اول با خودش حرف بزنین و تصمیم رو بذارین با خودش اگر هنوز هم شما رو قبول داشته باشه بهتون می گه اما اگر نه شما هم باید با خودتون کنار بیایین و دیگه بهش فکر نکنین ...
در ضمن استقلال سرور پرسپولیسه ^_^
6 تاییها
سلام
:-)
کی گفته غیرت خصلت بدیه؟چرا فکر میکنی غیرت و انحصار طلبیت اخلاق بدیه؟ :-)
من اصلن به شخصه مرد بی غیرت رو "مرد" نمیدونم... و به شخصه تنها مردی که شانس اینو داره منو عاشق کنه مرد با غیرته. چون غیرت و شجاعت برای مردها دو خصلت فوق العاده ست در نظر من...
حس انحصار طلبی و غیرت تو نسبت به دختر داییت بخاطر عشقیه که بهش داری.
اما اینکه گفتی آدم خشک و مغروری هستی باید بگم که خشک بودن تو نه تنها توی این عشق بلکه احیاناً در ازدواجت هم باعث میشه به مشکل بخوری. اینکه تو احساست رو در حد منطقی بروز بدی اصلن بد نیست.
ببین من فکر میکنم دختر داییت داره حرصتو در میاره. (شاید) اون دوستت داره و داره با اینکار اذیتت میکنه و بهت غیرمستقیم میگه حالا که رفتارتو طوری نشون میدی که من برات مهم نیستم منم کسایی اطرافم هستن که میتونم بهشون توجه کنم:-)
پس مطمئنم اگر احساستو بهش بگی و غرور مسخرتو کم کنی شانس اینو داری دلشو به دست بیاری
****
البته اینا در صورتی مفیده که تو شرایط ازدواجو داشته باشی. واقعن نمیدونم با توجه به اینکه شرایط ازدواجو نداری میخوای چیکار کنی. حالا با پدر مادرت صحبت کن شاید کمکت کنن.
به نظرم با خود دختر صحبت کنید. حستون رو بهش بگید و بهش بگید چرا تا الان این حس رو کامل بروز ندادید. بهش بگید چون مرد هستید نخواستید غرورتون بشکنه و ازش عذرخواهی کنید که غرورشو شکستید.
بعد دو تایی با هم بشینید و درباره شرایط بهم رسیدنتون صحبت کنید. چون دو فکر بیشتر از یه فکر اثر داره. به نظرم اول از مادرتون شروع کنید چون زن روی فکر شوهرش اثر میزاره از مادرتون بخواید که پدرتون رو متوجه کنه که باید پسرش رو حمایت کنه و پسرش بهش نیاز داره.
نمیدونم.شاید این حرفی که شما میگی درست باشه.باپدر مادرم که اصلا نمیتونم حرف بزنم.پدرم که اصلا توی این فاز ها نیست.اصلا براش مهم نیست من چیکار میکنم.تا حالا یه بارم نپرسیده در چه حالی پسر.دردت چیه .پول از کجا میاری.البته منم ازش انتظاری ندارم.چون هم دیگه پیر شده وهم .....ولش کن. تازه از داییم هم خیلی بدش میاد.اگه بدونه که واویلا میکنه.مادرم هم با ازدواج فامیلی مخالفه چون ممکنه اختلاف بین دختر وپسر تبدیل به اختلافات فامیلی بشه.البته این حرفشو قبول دارم.نباید خیلی عاشق بازی دربیارم که همه فوکوس کنن رو ما.ولی باز توکلم به خداست.به خدا اگه دخترداییم منو بخواد و پشتم باشه این چیر ها نمیتونه جلومو بگیره.
زنده با پرسپولیس و پرسپولیسی
شما نمیشه یک طرفه تصمیم بگیرید ، اگر دوسش دارید باید غرورتون رو کنار بزارید و به دختر دایی تون بگید دوسش دارید و ببینید اون چی میگه .
اگر هم شما رو دوست نداشته باشه حداقل تکلیفتون روشن میشه .
من از داستان شما به این نتیجه رسیدم مقصر خودتون هستید ،اون شما رو دوست داشت ولی شما بهش کم محلی کردید و غرورش رو شکستین . این باعث شده از شما فاصله بگیره .باید براش موضوع رو کامل توضیح بدین و واقعا ثابت کنید که دوسش دارین
آخه گفتم که من اونو کاملا میشناسم. میدونم که اگه برم و بگم دوستش دارم.اونم دقیقا مثل من رفتار میکنه.یعنی کم محلی میکنه. خودشو تحویل میگیره.ولی انگار به غیر از این چاره ای نیست......
اگه اشتباه نکنم شما باید مردادی باشین. درست میگم یا نه؟
جون صادق به این خرافات اعتقاد داری؟
مردادی و شهریوری و ....
نه شهریوری هستم
شما هر ضربه می خورید فقط به خاطر غرورتون هست... احتمالا به خاطر اینکه چند بار دلش رو شکستین و غرورش رو جریحه دار کردین ، به خاطر لج و لجبازی با شما با پسرهای دیگه خوش و بش می کنه، هرچند کار صحیحی نیست اما بعضی ها اینطورین!
احتمالا نقطه ضعفتون دستش اومده..علت رفتار سردش با شما هم همینه، هیچوقت نباید غرور یک دختر شکسته بشه، هرچند توضیح ندادین با این بنده خدا چه برخوردی کردین که تا این حد تغییر رویه داده و دلسرد شده..!!
از حرفها و توجهات بیش از حدتون و اینکه نمی تونید بهش فکر نکنید معلومه که عاشق شدین ، اما باز به خاطر غرورتون می گید عاشق نیستید و فقط علاقه دارید.. به نظر من اول تکلیفتون رو با خودتون معلوم کنید..
اسم کاربری جدیدتون سوسولی و دخترونه ست.
واقعا؟؟؟ خودتون خواستین که عوضش کنن یا خودشون اینکارو کردن؟
مدیریت سایت زحمت کشیدن نام کاربریم رو عوض کردن
نظر بالا متعلق به منه
با خودم موافقم
با سلام
دوست گرامی به نظرم رفتار دختر دایی شما معمولیه و نه نسبت به شما احساس خاصی داره و نه اینکه ازتون بدش میاد و حتی با اشخاص دیگر هم معمولی بر خورد می کند اما چون شما وی را زیر ذره بین گذاشتید تمام حرکات وی را جهت دار می بینید مثلا گفتید با برادرتون صحبت می کنه و می خنده! این کار ممکنه از هر فرد عادی سر بزنه و در بین حرف خندش بگیره ولی این بدان معنی نیست که وی خنده اش معنی دار است! روزانه در دور بر ما صدها نوع از این اتفاقات می افتد اما چون طبیعی هستند و بر خورد ما جهت دار نیست اصلا توجهی نداریم.
اما در مورد خود شما عرض کنم اینکه وی در گذشته با شما چه بر خوردی داشته، دلیلی بر علاقه فعلی نیست لذا شما اگر نسبت به وی علاقه ای دارید می توانید ازش خواستگاری کنید آن هم به طور رسمی و از طریق بزرگترها در این صورت نظر وی نسبت به شما مشخص می شود و الا او از کجا باید بفهمد شما قصد ازدواج با وی دارید و لذا اگر خواستگار خوبی داشته باشد حتما ازدواج می کند.
در مورد مشکلات مالی و سنی هم مطالب زیادی در سایت نوشتیم از جمله این مطلب را مطالعه کنید.
با تشکر