شوهرم بچه نمیخواد!

09:00 - 1399/05/04

باسلام حالم خیلی بده خسته شدم دیگه نزدیک چهار ساله ازدواج کردم شوهرم هنوز میگه باید تکلیف زندگیو مشخص کنیم شاید قرار باشه طلاق بگیریم مشکلی نداریم ولی میگه دوست ندارم میگه از اول نداشتم اصلا امید و انگیزه برا آینده بهم نمیده حال روحیم خرابه عصبی میشمو احساس گناه میکنم هیچوقت بهم ابراز احساسات نکرده همیشه رکو واضح میگه نیاز جنسی داشتم ازدواج کردم

اسم بچه میارم میگه نمیخوام یا بهم وعده وعیده الکی میده و بعد حسابی ناامیدم میکنه دارم افسرده میشم از تو خونه موندنو با این فشار روانی دستو پنجه نرم کردن خیلی بلاتکلیفم.

دلم طلاق نمیخواد ولی اینجوریم زندگی کردم آزارم میده آخه چ کنم اقدام به طلاق گرفتیم ولی نشد چندبار رفتم خونه بابام تا تکلیفمو مشخص کنن یا با دروغاش گولم زد یا خانوادش مانع شدن

مامانش میگه هرچیم اون میگه دوست ندارم تو بگو من دوست دارم:)

هرچند من بهش میگم دوست دارمو باهاش مهربونم بهش میرسم.

تا بهش میگم تو باهام خوب نیستی میگه مگه من چیکارت دارم غذا بهت نمیدم یا کتکت میزنم؟هرچند چندباریم کتکم زده

تاحالا هیچوقت برام هدیه نخریده هیچوقت ابراز احساسات نکرده هیچروزیو تبریک نگفته

درضمن خیلی مذهبیو مقیده برا همه دست بخیرو دستو دلبازه ولی به من سخت میگیره .

میگه شاید قراره طلاق بگیریم من ۲۵سالمه و خسته شدم از عمری که هدر رفته .

دارم واقعا افسرده میشم صبح که بیدار میشم غم عالم رو دلمه چ جور امروزو شب کنم.

وقت طلاق توافقی گرفتیم ولی ۶ماه دیگه وقت دادن تا اون روز من روانی میشم باید باهاش زندگی کنم خسته شدم ۶ماه خیلی زیاده.

چیکارررر کنممممم؟؟؟؟؟

-------------------------------------

کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: www.btid.org/fa/user/register

 

http://btid.org/node/153560

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 2 =
*****
تصویر mostafavi
نویسنده mostafavi در

با سلام به شما کاربر محترم

حس و نگرانی شما قابل درکه، ولی آیا قبل از ازدواج درباره مسئله بچه دار شدن صحبت نکردید؟ 
شما باید بررسی کنید که علت اینکه شوهرتون از بچه فراری است چیه؟ آیا کلا از بچه داری بدش میاد؟ یا به خاطر بحث مسئولیت و هزینه‌های مادی اون اجتناب می‌کند؟ یا اینکه واقعا نسبت به ادامه زندگی با شما مطمئن نیست؟

وقتی علت یا علل اصلی رو تشخیص بدید اون وقت شاید بتونید راهکاری برای حل اون داشته باشید. اشاره کردید که چند بار با قهر به خونه پدری رفتید ولی همسرتون یا خانواده‌اش، شما رو برگردونده است. پس اگر در این زمینه واقعا خواهان شما نیست، چهار سال این ازدواج ادامه پیدا نمی‌کرد! با این حال نیاز به بررسی بیشتری هست.

اما باتوجه به اینکه ایشون گرایشان دینی و مذهبی دارد می‌تواند درباره رزق آوری بچه با ایشون صحبت کنید اعم از رزق آوری مادی و رزق آوری معنوی که می تونه شامل ایجاد الفت و صمیمیت و محبت بین شما و ایشون شود. لذا اگر دغدغه مادی در این زمینه دارد می توانید حساسیتهای دینی ایشون رو در زمینه رزق آوری فرزند توضیح دهید. جهت مطالعه بیشتر در این زمینه می توانید به لینک ذیل مراجعه کنید.
https://btid.org/fa/news/12480

اگر هم واقعا ایشون از بچه داری بچه داشتن بدش میاد باید به روانشناس یا مشاور مراجعه کند تا این مسئله رو درمان کند. 

اما درباره تصمیم تون مبنی بر طلاق، توصیه می کنم کمی با احتیاط بیشتری پیش برید و قطعا قبل از اعلام حکم طلاق، دادگاه شما و ایشون رو به یک مشاور در این زمینه ارجاع می‌دهد. لذا شما می توانید درباره مسئله تون با مشاور صحبت کنید و ایشون هم طبیعتا باتوجه به درخواست منطقی و طبیعی شما، از همسرتون می خواهد که دراین باره توضیح دهد. اگر توضیحات ایشون قانع کننده برای مشاور دادگاه نباشد، ایشون رو برای حل این مسئله به یک مشاوره یا روانشناس ارجاع می دهد تا این مسئله رو درمان کند. اگر همسرتون در این مدت هیچ تلاشی برای حل این مسئله یا برگردوندن شما به این زندگی نکرد، احتمال اینکه ایشون اصلا تمایلی به این زندگی نداشته باشد بیشتر خواهد بود تا چیز دیگر!

اما اگر ایشون تلاش کرد که شما رو به زندگی برگرداند در اون صورت می توانید با جدیت به این نتیجه برسید که ایشون با زندگی کردن با شما مشکلی ندارد و تنها مشکلش علاقه نداشتن به بچه است و در اینجا حق انتخاب به عهده شماست که در نهایت با توجه به شرایطی که دارید چه تصمیم منطقی و درستی رو بگیرید!

درباره 6 ماه انتظار هم چاره ای ندارید جز اینکه در این مدت تحمل کنید یا نهایت به خانه پدری بروید ولی این راه رو اصلا توصیه نمی کنم چرا که احتمال حل مسئله رو به شدت کاهش می دهد و امید به حل شدن قضیه کمتر می شود. لذا چاره ای جز تحمل کردن این 6 ماه رو ندارید.

موفق باشید.

تصویر k_n
نویسنده k_n در

خیلی مچکرم از راهنماییتون ووقتی که گذاشتین.

تصویر mostafavi
نویسنده mostafavi در

خواهش می کنم. موفق باشید.

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

عزیزم نویسنده سؤال، چون شما میگید همسرتون رو دوست دارید و دلتون به طلاق نیست، و از طرفی هم میگید که هربار خونه پدرتون رفتید شوهرتون اومده دنبالتون... بنظرمن تو این مدت 6 ماه مشاوره برید و ببینید نظر کارشناسان چیه؟ البته تو این سایت هم بهتون جواب میدن. ولی مشاوره حضوری اگه نیاز ببینن با اقاتون هم صحبت میکنن و فرصت بیشتری برای طرح و حل مساله دارید.

راستش رو بخواهید اگر نهایتا راه شما، طلاق باشه باید خدا رو شکر کنید که همسرتون نذاشتن بچه دار شید. معذرت میخوام اگه این حرفم خیلی شما رو ناراحت میکنه. ولی پدر و مادر من هم چهل و خرده ای سال پیش با هم ازدواج کردند و مادرم از همون اول پدرم رو دوست نداشتن، و بالاجبار پدربزرگ مرحومم با پدرم ازدواج میکنن و بعد از چند سال جلوگیری از فرزند آوری، با این ذهنیت که بچه بیارم شاید زندگیم درست شه و مهرش به دلم بیفته و خلاصه همین حرفهایی که عوام میزنن، منو بدنیا میارن و بعد از چند ماه متوجه میشن که اشتباه کردن و درخواست طلاق میدن و طلاق میگیرن.

منِ بیچاره 2_3 ماه بیشتر با پدرم زندگی نکردم. ولی ایقد ضربه خوردم که الان با وجودیکه بیش از 40 سال سن دارم وقتی اسم طلاق میاد تمام بدم میلرزه و هنوز اسیبهای روحی که دیدم اثرش هست.

به همه کسانی که بچه دارند توصیه میکنم تا همه راهها رو نرفتید، طلاق نگیرید.

اما شما بچه ندارید؛ تا 6 ماه دیگه تکلیف زندگی یا طلاق شما روشن میشه. ولی ازتون خواهش میکنم که اگر به زندگی برگشتید، و بچه آوردید؛ دیگه به طلاق فکر نکنید.

ببینید خود من هم ایراد بزرگی دارم و همیشه بابت این ایراد شرمنده شوهرم میشم. منم متاسفانه وقتی عصبانی میشم به شوهرم میگم طلاقم بده راحتم کن. ولی من دروغ میگم. در واقع از ترسهام حرف میزنم. شوهرم خیلی ناراحت میشه و حق هم داره. ولی از کوره که در میرم از دهنم بیرون میاد متاسفانه. البته بهش گفتم که من لغو میگم؛ (هرچند آدم عاقل نباید حرفی بزنه که به ضایع شدن خودش ختم بشه). 

آدمهایی رو هم دیدم وقتی عصبانی میشن از این حرفها میزنن و اتفاقا اونا هم دروغ میگن. در واقع بعضیها از دوست داشته نشدن ترس دارن... از طلاق ترس دارن... و اینجوری تو عصبانیت میخوان ترسهای خودشونو انکار بکنن، وگرنه جدی نمیگن. میخوام بگم بعضی وقتها ما ادمها حرفهای لغو میزنیم. ما شوهر شما رو نمیشناسیم. نمیدونیم که چجوری بزرگ شدند و چه مشکلاتی داشتند و دارند که اینجوری بروزش میدن. اینو شما باید تشخیص بدید که همسرتون لغو میگین یا نه!

 از متنی که نوشتید من این رو برداشت کردم که الان در منزل خودتون سکونت دارید؛ من نمیدونم این حرفی که میخوام بزنم درسته یا نه. ولی بنظرم اگر طوری باشه که فرصت خلوت به همسرتون بدید که بشینه با خودش تنهایی فکر کنه ، بهتر هست. البته تا نظر کارشناسان مشاوره چی باشه!

براتون ارزو میکنم اونچه در صلاحتون هست رو خدا جلوی پاتون بذاره.

 

تصویر k_n
نویسنده k_n در

ان شالله هرچی خیره خیلی ممنون از راهنماییتون

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

شما مشاوره خودتون رو بدید ... چکار به مشاوره دادن بقیه دارید؟

اصل در مشاوره دادن ادمهای عادی اینه که مشاوره ای ندیم که زندگی کسی رو بپاشونیم؛ و بقیه اش دیگه تصمیم با نویسنده سوال هست که چه نظری رو بکار بگیره...

ما برای وصل کردن آمدیم ؛ نی برای فصل کردن آمدیم. 

البته هیچکدوم از ما ادمهای معمولی ، مشاور نیستیم و اینو میدونیم که یه نسخه رو همه جا نمیشه پیچید. 

 

تصویر k_n
نویسنده k_n در

درسته ولی گفتم شاید تجربه ای ،امیدی ،انگیزه ای چیزی...شایدم در حد دردو دل وگرنه راهم تقریبا واضحه اما آینده تاریک یکم نگران کنندس

تصویر I d k
نویسنده I d k در

یعنی این سری یکی بیاد بگه عشوه بریز و لوند باش و جذبش کن واقعا دیگه میشورمش.