سلام .منم یه کسی ام که حاضره یه خاطر معشوقش هر کاری بکنه.من یه پسری رو دوست دارم .بابام یه روز بهم گفت که بابای این پسر تورو میخواد بعد از اون جریان منم توی اون سه چهار بار که دیدمش تمام اخلاقاش رو زیر نظر داشتم .خیلی خوب بود ساکت ،مهربون،کارداشت،هیز نبود ،همه چیزش خوب بود زیبا بود منم به کسی که تا لحضه ای که بابام اون حرف رو زد فکر نکرده بودم علاقه پیدا کردم خیلی زیاد .من حتی به اون سلام هم نمیکردم .خیلی دوست داشتم بهش بگم. ولی چون خانواده آبرو داری بودیم نگفتم.از وقتی فهمیدم دوسش دارم یک بارم ندیدمش دارم دیونه میشم.بقیه هم بعد از یه مدت اخلاقاشون تغییر کرد مسخره کردن،میگفتن فراموشش کنخواهش میکنم پیشنهاد فراموش کردنش رو ندید چون نمیتونم
-------------------------------------
کاربران محترم ميتوانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
همچنين ميتوانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال و از طریق کدپیگیری که دریافت میکنید پاسخ را مشاهده نمائید: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران ميتوانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگهدارند و به آن استناد کنند و همچنين نظراتشان جهت نمايش بعد از فعالیت مفید، ديگر منتظر تاييد مديرانجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: www.btid.org/fa/user/register
با سلام به شما کاربر محترم
حس و حال شما رو متوجه هستم، ولی اگر پدرتون اون حرف رو نمیزد، شاید هیچ گاه به اون پسر توجهی نمیکردید و زندگی طبیعی خودتون رو داشتید! به نظر میاد گفتن اون مطلب توسط پدرتون، باعث شده که شما ذهنتون رو نسبت به ازدواج با فرد موردنظر فعال کنید. وقتی ذهن انسان نسبت به موضوعی فعال بشه، همینطور به اون شاخ و برگ میده و این باعث بوجود اومدن حس خوشایندی میشه که تکرار این رویه توی ذهن منجر به ایجاد علاقه مندی شدید در انسان میشه، بدون اینکه شخص نسبت به فرد موردنظرش شناخت کافی داشته باشه!
پس باید اول توجه داشته باشید که علت این علاقه مندی و ... در شما به خاطر چه چیزی بود و چرا همچین اتفاقی افتاد. بعد برای حل این مسئله لازمه ذهنتون رو کنترل کنید و بیخودی به این موضوع شاخ و برگ ندید. بر فرض که پسر موردنظرتون به خواستگاری شما بیاید، ولی ممکنه به دلایل مختلفی این وصلت صورت نگیرد. پس لازمه ذهن و فکر خودتون رو نسبت به این وضعیت تعدیل کنید و بیش از این احساساتتون رو درگیر این مسئله نکنید وقتی هنوز هیچ چیزی مشخص نیست.
اما برای اینکه تکلیف این قضیه هم روشن بشه، سعی کنید این موضوع رو از باب درد و دل با مادرتون در جریان بگذارید. طبیعتا مادرتون چون که همجنس شماست و سرشار از عواطف است بهتر میتونه وضعیت شما رو درک کنه و اگر هم راه حلی برای این موضوع داشته باشد میتونه به شما کمک کنه! مثلا میتونه از پدرتون بخواد که به صورت غیر مستقیم خانواده پسر رو در جراین بگذارند که اگر قصد جدی دارند برای رسمیت پیدا کردن اقدام کنند.
اما اگر هم به خواستگاری شما بیایند. این به معنای تموم شدن قضیه نیست، بلکه لازمه که شما شناخت درستی از آقاپسر و خانوادهاش داشته باشید و به صرف علاقه شدید تن به این ازدواج ندید بلکه با آگاهی کافی و فعال شدن عقل و منطق دست به تصمیم بزنید.
موفق باشید.
سلام خواهر
با مادرتون راجع به این موضوع صحبت کردید؟؟؟
معمولا مادر ها تو این شرایط خیلی به درد بخور و مورد اعتماد هستند.
ولی اگه با مادرتون صحبت کردید دیگ هرچی ایشون گفتند گوش کنید (من سن شمارو نمیدونم ولی قطعا ایشون صلاح شمارو بهتر از خودتون میدونند)
سلام خواهر خوبم. وقتت بخیر انشاءالله
نگفتید پدر اون پسر شما رو دید چه صحبتی کرد؟