علاقه شدید یا ضعیف!

20:13 - 1393/03/18

سلام
23 سالمه و مدت 5 ساله با پسری آشناییت دارم،از همه لحاظ شناخت پیدا کردم.شدیدا بهش علاقه مندم،از لحاظ مالی و تحصیلات و خانواده خوبه،اما وقتی خواستگارای مناسب تر و مقبول تری رو میبینم حس میکنم خیلی احساسی تصمیم گرفتم.مدتی هست که علاقه م کمی کمرنگ تر هم شده!
به نظرم با یکی از خواستگارام میتونم زندگی موفق تری رو داشته باشم،اما از طرفی نمیتونم از شناخنی که توی این چند سال از اون پسرم پیدا کردم بگذرم و واقعا بهش وابسته ام!
حالا بین دو راهی موندم...
( آون پسر تا 2-3 سال آینده امکانات ازدواج رو نداره و میدونم بخاطر شرایطش نسبت به این خواستگار کمتر مقبول خانواده خواهد بود)
موندم چیکار کنم.عقلم یا قلبم؟

انجمن‌ها: 
http://btid.org/node/30790
تصویر sepideh71
نویسنده sepideh71 در

cheeky ممنون سانی عزیز.میدونین آدم بعضی وختا فکر یه جاهایی رو نمیکنه،اما وختی با دور و بریاش مشورت میکنه یه چیزایی تازه به مغزش خطور میکنه.مرسی از اینکه راهنماییم کردین.همچنین بقیه:) 

تصویر sepideh71
نویسنده sepideh71 در

سانی:

 به چیزایی که شما گفتین من بارها فکر کردم.الان دو ساله که دارم فکر میکنم،راستش اوایل خیلی احساسی تر با مسئله برخورد میکردم و میگفتم اشکال نداره هرچی بشه تحمل میکنم و من میتونم بخاطرش صبر کنم!

امروز داشتم با چند تا از دوستهام در مورد همین مسئله حرف میزدم...بعضی هاشون میگن خیلی بی انصافی و آرمانی فکر میکنی و فک میکنی باید از اول زندگیت همه چی جفت و جور باشه و ... راستش اگه دو سال پیش بود شاید حرفشونو قبو داشتم اما امروز به نظرم حرف اونا خیلی شعار بود و با خودم گفتم من که نمیخوام توی یه فیلم عاشقانه زندگی کنم،باید عاقلانه تصمیم بگیرم.وقتی شرایط بهتر زندگی کردن و جفت و جور بودن هست چرا که نه! اما باز میگن تو خیلی خودخواهی.به نظرم وقتی بحث همه عمرم در میونه خودخواهی مانعی نداره.

راستش به نظر خودم اصلا معلوم نیست تا 2-3 سال دیگه رابطه ما دووم داشته باشه! چون اخیرا یه سری مشکلاتی داشتیم. واقعا بعضی وختا حس میکنم تحملم تموم میشه و دوست دارم تموم شه همه چی... از طرفی اون خواستگار دو ساله که پیگیره و تقریبا حسن نیتشو به من نشون داده.اماخوب چون من راضی نبودم تا حالا بصورت جدی جلو نیومدن.

حالا نمیدونم چکار کنم.دوست دارم یه مشاوره حضوری برم اما خوب فعلا ایام امتحاناتمه و درگیرم.اما ذهنم واقعا مشغوله.

یه مقدار اگه راهنماییم کنین ممنون میشم.

تصویر a3tila3t0nat0

سلام

اینی که میخوام بگم فقط یجورایی تجربه منه و نمیشه گفت که درسته یا نه . ضمن اینکه از همه کسانی که این پست رو میخونن میخوام که اگه با نظرم مخالفن علاوه بر دادن رای منفی دلیلشم بگن چون میتونه هم به من هم به شما و هم کسایی که بعدا این پست رو میخونن کمک کنه.

من کاملا شما رو درک میکنم.میدونم چه حسی داری میدونم که الان فشار امتحاناتم بهش اضافه شده یعنی چی.منم این شرایط رو تجربه کردم البته نه دقیقا مثل شما ولی میتونم به جرات بگم که سر دوراهی موندن رو تجربه کردم اونم تو شرایطی که کنکور ارشد داشتم.خیلی ها مثل شما هستن و شما اولین و آخرین فرد هم نخواهید بود.همگی هم حق دارن که نگران باشن چون بحث زندگی و آینده شونه.

حالا ازین حرفا بگذریم.اینکه با دوستاتون صجبت کردین هم خوبه هم بد.خوبه چون هم سنتونن و شما رو بیشتر درک میکنن ولی بده چون همونطور که گفتین مثل خودتون احساسی عمل میکنن.اما این که گفتن بی انصافیه من دقیقا منظورتون رو متوجه نشدم بی انصافی از اینکه ترکش میکنین یا اینکه توقع دارین همه چیز کامل باشه و سختی نکشین؟من به هر دوش جواب میدم.

شما هیچ تعهدی به این آقا ندادین و تعهدی هم ندارین چون ایشون نه رسما خواستگاری کردن و جواب مثبت ار خانواده تون گرفتن(البته با حدس من که خواستگاری نیومدن)و نه اینکه شرایط گذروندن یه زندگی معمولی رو دارن(اینجور که شما گفتین)پس ازدواج شما با فرد دیگه ای بی انصافی محسوب نمیشه.

از طرفی اینکه توقع دارین همه چیز کامل باشه بنظرم تا یه حدیش منطقیه.هر کسی بنا به تواناییش یه طاقتی در تحمل سختی ها داره.مثلا فرض کنیم دختری توی یه خانواده مرفه زندگی میکنه.مثلا پدرش کارخونه داره.این دختر قطعا نمیتونه با یه کارمند ساده یه شرکت با ماهی 2000000زندگی کنه! در ضمن وقتی دختری بین دو خواستگار با سطح درآمد بالا و سطح درآمد پایین،پایین تره رو انتخاب میکنه که بالاییه مشکل دیگه داره مثلا اخلاقش خوب نیست.

حالا هرجوری هم که حساب کنیم و به فرض شما نخواین بی انصافی کنین و با ایشون ازدواج کنین و بعد چند سال به این نتیجه رسیدین که دیگه نمیتونین تحمل کنین و تصمیم به جدایی بگیرین اونوقت چی؟اونوقت در حقش بی انصافی نکردین؟جدای از اینکه زندگیتون تباه شده زندگی اونم تباه میشه اونم بخاطر اینکه شما نخواستین بقول دوستاتون بی انصافی کنین.

پس فکر اینکه در حق اون آقا ظلم کردین رو از سرتون بیرون کنین چون بظاهر ظلم الان بهتر از ظلمی که بعدا درحق خودتون و ایشون و شایدم بچه هاتون می کنین.

در مورد خواستگارتونم ازشون با احترام بخواین که تا زمان تموم شدن امتحاناتتون مهلت بدن تا با آرامش خیال در مورد آینده تون تصمیم بگیرین.

 

ازین که صحبت هام طولانی شد واقعا معذرت می خوام.

تصویر hadiis
نویسنده hadiis در

عاقلانه ازدواج كن عاشقانه زندگي كن...

 

تصویر tanha72
نویسنده tanha72 در

عقلت

تصویر a3tila3t0nat0

سلام

ازتون چندتا سئوال دارم

ایشون به خواستگاری شما اومدن؟اگر بله نظر خانوادتون چی بوده؟اگر نه شما از کجا مطمئن هستید که ایشون هم به شما علاقه دارن؟از کجا مطمئنین که 2-3 سال دیگه شرایط ازدواج رو دارن؟از کجا مطمئنین که به خواستگاری شما میان(شاید تو این مدت اتفاقاتی بیفته که نظرشون عوض بشه)؟از کجا میدونین که خانوادشونم شما رو به عنوان عروسشون خواهند پذیرفت؟

از طرفی شما خودتون مطمئنین که میتونین شرایط سخت رو با این آقا تحمل کنین؟(چون بعد 3 سال شرایط ازدواج رو دارن پس میشه گفت اول راه اند و خواسته یا ناخواسته شرایط سختی رو تو زندگیشون متحمل میشن)آیا تو زمانی که ایشون دچار (مثلا)مشکل مالی شدن هم همون اندازه دوستشون خواهید داشت و همراهشون خواهید بود که الان هستین؟همه چیز بعد مادی نداره شاید ایشون در رابطه شما با خانوادشون دچار تنش بشن اونوقت چی؟

 

نمیخوام شما رو بدبین کنم ولی همیشه تو قضیه ازدواچ باید نیمه خالی لیوانم دید.اگه همش خوشبین باشیم ممکنه دچار شکست بشیم.خوشبینی مال بعد ازدواجه.

حالا به همین سئوالا درباره خواستگارتون جواب بدین.سعی کنین از عقل بجای احساس برای جواب دادن استفاده کنین.

 

ببینید با کدوم میتونید زندگی کنید.با اونی که الان رسما علاقه شو به شما ابراز کرده و پا پیش گذاشته یا اونی که احتمال میدین بعدا ابراز علاقه کنه و پا پیش بذاره.ببینید صبر کردن بهتره یا جواب دادن به خواستگارتون.اگه این خواستگارتونو رد کنین و مثلا این آقا هم به خواستگاریتون نیومد بازم شانس دارین با کسی که به ایده آل هاتون نزدیکه آشنا بشین؟

 

نمیخوام دخالت کنم (چون مسئولیت انتخاب دو چیز به گردن خود آدمه چه خوب باشه چه بد.یکی ازدواجه و دیگری رشته تحصیلی(چون آینده فرد به هر دوشون وابسته است و یه عمر باید باهاش سر کنه)) اما من اگر جای شما بودم زندگیمو بر پایه احتمالات بنا نمی کردم.

شما میگید که با این خواستگارتون زندگی موفق تری خواهید داشت درسته؟حالا من یه سئوال می پرسم:آیا شما فقط خوشبختی خودتون مهمه یا در کنارش به خوشبختی بچه هایی که در آینده خواهید داشت هم فکر میکنید؟

 

مطمئن باشین علاقه بعد از ازدواج هم میتونه بوجود بیاد بشرطی که عاقلانه و درست طرف مقابلتونو شناخته باشین و انتخابش کرده باشین.اینکه اجساس میکنین که به اون آقا وابسته اید به این دلیله که اونو شریک زندگیتون میدونستینو تو ذهنتون زندگیتونو با اون آقا تصور میکردین و این الزاما به معنای دوست داشتن ایشون نیست بلکه چون کسی تا قبل از این ماجرا بهتون ابراز علاقه نکرده بوده این ذهنیت براتون پیش اومده که عاشق ایشون شدین.یه آدم عاشق حتی حاضر نیست به کسی فکر کنه که بخواد جای عشقشو بگیره چه برسه به شما که ایشونو با یکی از خواستگاراتون مقایسه کردین.

 

پس بنطر من یکبار دیگه بشینید همه چیز رو بررسی کنید با مادرتون یا کسانی که عاقل اند و به دور از احساسات نظر میدن مشورت کتین و به یه نتیجه گیری کلی برسید که منتظر بمونید یا نه.این رو هم در نظر داشته باشین که هر تصمیمی که بگیرین خودتون مسئولین.پس سعی کنین بهترین انتخاب رو بکنین و انتخابی رو بکنین که بعد چند سال حسرت این لحظه رو نخورید.
 

موفق باشین

تصویر آسمان شب

اطلاعات زیادی نگفتین.

در کل وابستگی رو فراموش کنید، هیچکس نمیتونه تضمین کنه با اون فرد خوشبخت بشین، مگر اینکه ارزیابی تون از روی منطق باشه. عقل اگر عقل باشد، خطا نمیکند.