وقتی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از دار دنیا رخت بربستند بلافاصله عمر بن خطاب، به انکار وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) پرداخته و اصحاب و مردمی را که به وفات حضرت قائل شدند تهدید به گردن زدن نموده و آنان را منافق و فتنهگر خوانده است. این عمل عمر تا آن زمان ادامه یافت که ابوبکر خود را به مدینه برساند و آنگاه که عمر، ابوبکر را در مسجد نزد خود حاضر دید با دو آیهای که ابوبکر در تایید وفات حضرت خواند از ادعای خود دست کشید و گفت من به وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) یقین کردم. تفصیل این ماجرا را در این مقاله بخوانید.
اما جالب است که برخی از عالمان اهل سنت مانند قرطبی، این عمل ابوبکر را دلیل بر شجاعت و افضلیت ابوبکر دانستند و گفتند: ابوبکر در مصیبت عظمای وفات پیامبر، آنقدر بر خود تسلط داشته است که توانسته هم این مصیبت را تحمل نماید و هم جنجال و شبهاتی که برای برخی از اصحاب پس از وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) پیش آمده بود برطرف سازد. این نوع رفتار و ثبات ابوبکر، بهترین دلیل بر شجاعت و جرأت اوست؛ از اینرو، او شایستهترین فرد برای خلافت بود.
قرطبی سخن خود را اینگونه توضیح میدهد: «تعریف شجاعت و جرأت، ثبات و قرار قلب در هنگام مصیبت است و هیچ مصیبتی بزرگتر از مصیبت وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نبوده است پس شجاعت ابوبکر در هنگام این مصیبت بزرگ، آشکار شد در حالیکه مردم گفتند: "پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نمرده است" که یکی از آنان عمر بود؛ و عثمان گنگ و لال شد و علی(علیهالسلام) پنهان شد و موضوع وفات بر اصحاب، آشفته شد اما ابوبکر با آن دو آیه، این وفات را بر دیگران آشکار ساخت»[1].
پاسخ ادعای قرطبی
اما در جواب قرطبی باید گفت: این کلام شما کاملا نادرست است چون:
أول: قرطبی گفت: «حضرت علی(علیهالسلام) پنهان شد» ولی حلبی و دیگران میگویند: «حضرت علی(علیهالسلام) در یک جا نشست».[2]
دوم: در مقالات متعددی[3] به طور کامل بیان کردیم که انکار وفات پیامبر توسط عمر، یک تظاهر و انکار صوری برای پیشبرد نقشه غصب خلافت بوده و هرگز یک انکار واقعی نبوده است تا ابوبکر بخواهد او را از این شبهه خارج کند و افتخاری برای او به حساب آید تا اهل سنت بر این اساس، برای او فضیلتتراشی کنند و او را شجاعترین و باتسلطترین اصحاب بر نفس خویش در هنگام مصیبت بدانند.
راحتترین راه برای فهمیدنِ اینکه عمر در انکار وفات، تنها یک نقش بازی کرده این است که اگر بر فرض بپذیریم: "عمر به خاطر وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) دچار شوک شده و تسلطش را بر حال خویش از دست داده و به قول قرطبی، عقلش زائل شده است و از اینرو نمیخواست وفات پیامبر را باور کند و اصرار داشت که پیامبر هنوز زنده است" خب در اینصورت میپرسیم وقتی عمر، وفات حضرت را باور نکرده بود حالش اینگونه بود اما چرا آنگاه که وفات را باور کرد حالش خوب شده و به حال طبیعی برگشت؟!! انسانی که مصیبتی را هنوز نپذیرفته و باور نکرده حالش اینچنین میشود طبعا وقتی با واقعیت روبرو شود و مصیبت را بپذیرد قطعا باید حالش بدتر شود نه آنکه کاملا خوب شود.
اما در مورد عمر میبینیم که وقتی او به وفات حضرت یقین یافت خود را بهگونهای در حال طبیعی نشان داده که گویا اصلا اتفاقی نیافتاده است تا آنجا که اصلا به فکر غسل و کفن و دفن و عزاداری برای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نبوده و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را رها کرده و تنها به فکر غصب خلافت بود و به سقیفه رفت و آن داستان غصب خلافت را پیش آورد.
چه عقلی باور میکند که عمر به خاطر شدت محبت به رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) دچار شوک شود و عقلش زائل گردد و به انکار این مصیبت و تهدید مردم بپردازد اما وقتی ابوبکر آمد با سخن کوتاهِ ابوبکر، به حال طبیعی برگردد و پیامبر و مصیبت وفات را فراموش کند و همهچیز را رها سازد و فقط به فکر عملی کردنِ غصب خلافت باشد!!!
هر عقل و وجدان بیداری که چنین تناقض آشکار را در رفتار عمر میبیند نمیتواند آن را جمع کند. این جز تعصب نیست که عقل را نادیده گرفته و به هر طریقی میخواهد اعمال ناپسند عمر و ابوبکر را توجیه کند آنهم با توجیهات واهی و سستی که هرگز نمیتوان آن را پذیرفت.
سوم: آیا ابوبکر غیر از آن دو آیهای که خواند چیز دیگری در اثبات وفات پیامبر برای عمر آورده است؟! حالا خواندن دو آیه، چه ارتباطی با شجاعت دارد؟!
چهارم: ابن ام مکتوم نیز همین آیاتی را که ابوبکر در اثبات وفات پیامبر خواند قبل از ابوبکر، برای مردم و عمر در مسجد خوانده بود. حال، چرا ابن ام مکتوم را شجاع نمیخوانید و فقط ابوبکر را به خاطر خواندن این دو آیه از شجاعترین مردم به حساب میآورید؟!
پنجم: چگونه میتوان فرض کرد که ابوبکر در مصیبت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بسیار غمگین و محزون بوده است در حالیکه فقط به فکر کودتا و غصب خلافت بوده و اصلا به طور کل پیامبر را رها کرده و در مراسم غسل و تجهیز و تدفین رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) حضور نداشته است؟!!!
این سخنمان در مورد اینکه ابوبکر از وفات پیامبر غمگین نبوده مویدی از روایات اهل سنت نیز دارد. آوردهاند: وقتی حزن و اندوه از وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در چهره امیرالمومنین(علیهالسلام) پدیدار شد ابوبکر، حضرت علی(علیهالسلام) را مورد اعتراض قرار داده و به ایشان میگوید: «چرا تو را محزون میبینم؟ علی(علیهالسلام) فرمود: "مرا رنجاند آنچه که تو را نرنجاند" [یعنی وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مرا اندوهگین ساخت ولی تو را اندوهناک نساخت] ابوبکر با شنیدن چنین سخنی از امیرالمومنین(علیهالسلام)، ناچار به انکار شد و تظاهر به حزن و اندوه در مصیبت وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نموده و گفت: «[ای مردم!] شما را به خدا قسم میدهم آیا احدی را حزینتر از من در این مصیبت میبینید؟!».[4]
این روایات، آشکارا دلالت میکند بر اینکه ابوبکر از مصیبت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آنچنان اندوهگین و ناراحت نبود تا بخواهند بگویند او در اوج مصیبت، حال طبیعی خود را از دست نداده و بلکه دیگران را نیز در این مصیبت مدیریت میکرده است. قطعا این ناراحت نبودن و بی اعتنایی نسبت به یک مصیبت، هرگز شجاعت محسوب نمیشود تا بخواهند ابوبکر را شجاعترین مردم بنامند.
ششم: پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) بر مصیبت عثمان بن مظعون بلند میگریست و نالهکنان اشکها مانند سیل بر گونههای ایشان جاری بود. حضرت بر مصائب عمویش حمزه و جعفر بن ابیطالب و فرزندش ابراهیم و رقیه و زینب و... گریسته و اشک ریخته است. آیا میتوان فرض کرد که ابوبکر از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) شجاعتر بوده است؟! چون پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در مصیبت برخی صحابه و نزدیکانش نعرهزنان گریست اما ابوبکر در مصیبت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) خیلی مثاثر نشده است.
بله ما هم قبول داریم ابوبکر پس از رحلت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)، حال طبیعی داشته است اما قبول نداریم که این حال طبیعی او به خاطر اوج ثبات و قرار ابوبکر باشد بلکه ما میگوییم این حال طبیعی او ناشی از مثاثر و محزون نشدن در مصیبت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) است بهگونهای که به راحتی توانسته فارغ از فکر غسل و کفن و دفن جنازه حضرت، به سقیفه رود و طرح جانشینی خود را اجرایی سازد[5]
هفتم: چه کسی گفته که فقط ابوبکر کشف کرده که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) وفات کرده است؟! عباس عموی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و برخی همسران پیامبر و برخی صحابه نیز قبل آمدن ابوبکر به وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) اذعان نمودند و حتی عباس پیش از آمدن ابوبکر، در ملأ عام به مردم میگفت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) وفات کرده و او را دفن کنید. حال، ابوبکر مگر چه کار شاقّی کرده است که عباس و ابن ام مکتوم نکردهاند؟! چرا ثبات حال ابوبکر را دلیل فضیلت او بر دیگران میشمارند اما ثبات حال عباس را دلیل فضیلت ایشان بر سایر اصحاب برنمیشمارند؟!
هشتم: اما بسی جای تعجب دارد که چرا میخواهند به هر قیمتی و با هر توجیهی ابوبکر را افضل صحابه نشان دهند تا او را پس از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، تنها فرد شایسته خلافت بلافصل بدانند؟!! شجاعت را به تحمل مصیبت چکار؟!! ضعف و ترس ابوبکر آنجا مشخص میشود که در هنگام مهاجرت از مکه به مدینه که به همراه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در غار بود آنقدر ترسید و حزن و اندوه داشت که خدا در این رابطه آیه نازل کرده و فرموده: «وَ لا تَحزَن إنَّ اللهَ مَعَنا [توبه/40] نگران مباش زیرا که خدا با ماست» اما در مقابل، امیرالمومنین(علیهالسلام) با شجاعت تمام خود را به جای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در بستر ایشان قرار تا دشمنان بپندارند که این، رسول خدا است که در بسترش خفته است و نیت کشتن پیامبر به خانه ایشان هجوم بردند تا ایشان را ترور کنند پس خطر ترور امیرالمومنین(علیهالسلام) به جای پیامبر در آن شب وجود داشت که این، نهایت شجاعت و بیهراسی حضرت را میرساند.
در ضمن، چرا در جنگ خندق، وقتی عمربن عبدود سه بار هماورد میطلبید ابوبکر برنخاست و به جنگ با او نرفت؟! در حالیکه هر سه بار، امیرالمومنین(علیهالسلام) اعلام آمادگی نمود که در نهایت، بار سوم پیامبر به ایشان اجازه میدان داد؟![6] یا چرا در جنگ احد پا به فرار گذاشت؟![7] آیا فرار از جنگ و ترس و وحشت، با شجاعت همخوانی دارد؟! چرا ابوبکر را اشجع الناس اعلام میدارید در حالیکه شواهد بسیاری بر عدم شجاعت او وجود دارد؟! فضیلتتراشی به چه قیمتی؟! بدیهی است که با این توجیهات هرگز نمیتوان ذهنهای بیدار را منحرف ساخت.
_____________________________________
پینوشت:
[1]. «فإن الشجاعة و الجرأة حدّهما ثبوت القلب عند حلول المصائب، و لا مصیبة أعظم من موت النبی(صلیاللهعلیهوآله) فظهرت عنده شجاعته و علمه، و قال الناس: لم یمت رسول اللّه(صلیاللهعلیهوآله) منهم: عمر، و خرس عثمان، و استخفی علی، و اضطرب الأمر، و کشفه الصدیق بهذه الآیة». الجامع لاحکام القرآن یا تفسير القرطبی، محمد بن أحمد الأنصاری القرطبی(671ق)، بیروت، دار الفكر، سوره آل عمران، ذیل آیه 144، جج4، ص211، متن کتاب.
[2]. السيرة الحلبية یا إنسان العيون فی سيرة الأمين المأمون، أبوالفرج نورالدين ابن برهان الدين علي بن إبراهيم بن أحمد الحلبی(المتوفى: 1044هـ)، بیروت، دارالكتب العلمية، چاپ دوم، 1427ق، ج3، ص500، متن کتاب.
[3]. مقاله اول: انکار وفات پیامبر، اولین اقدام برای غصب خلافت؛/ و دوم: شواهدی بر سناریوی غصب خلافت؛/ و سوم: چرا خلیفه دوم رحلت پیامبر را انکار میکرد؟؛/ و چهارم: انکار وفات پیامبر اولین قدم برای پیشبرد سناریوی غصب خلافت؛/ و پنجم: عذرهای بدتر از گناه برای رفتار ناشایست عمر؛/ و ششم: توجیهات ابن ابی الحدید برای رفتار زشت عمر پس از رحلت پیامبر.
[4]. «جَاءَ عَلِيُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ يَوْمًا مُتَقَنِّعًا مُتَحَازِنًا، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَرَاكَ مُتَحَازِنًا، فَقَالَ عَلِیٌ: إِنَّهُ عَنَانِی مَا لَمْ يُعْنِكَ قَالَ أَبُو بَكْرٍ: اسْمَعُوا مَا يَقُولُ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَتَرَوْنَ أَحَدًا كَانَ أَحْزَنَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(صلّىاللهعليهوسلم) مِنِّی؟». الطبقات الكبری، أبوعبدالله محمد بن سعد بن منيع الهاشمی معروف به ابن سعد(م230ق)، محقق: إحسان عباس، بیروت، دار صادر، چاپ اول، 1968م، ج3، ص312، متن کتاب؛/ و كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، علاءالدين علی المتقی بن حسام الدين الهندی البرهان فوری(975ق)، محقق: بكری حيانی و صفوة السقا، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1401ق-1981م، ج7، ص230، ح18749، متن کتاب.
[5]. الصحیح من سیره النبی الاعظم(صلیاللهعلیهوآله)، جعفرمرتضی العاملی، نشر: سحرگاهان، ۱۴۱۹ق_۱۳۷۷ش، افست از روی چاپ بیروت: دار السیره، ج33، ص269-270.
[6]. السنن الكبرى، أبوبكر أحمد بن الحسين بن علي بن موسى الخُسْرَوْجِردی الخراسانی البيهقی(458ق)، المحقق: محمد عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ سوم، 1424ق-2003م، ج9، ص222و 223، تصویر کتاب1، تصویر کتاب2؛/ و التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، فخرالدين محمد بن عمر التميمی الرازی الشافعی(604ق)، بیروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1421ق-2000م، ج32، ص31، تصویر کتاب؛/ و كتاب المواقف، عضدالدين الإيجی(756ق)، تحقيق: عبدالرحمن عميرة، بیروت، دارالجيل، چاپ اول، 1417ق-1997م، ج3، ص628، تصویر کتاب؛/ و شرح المقاصد فی علم الكلام، سعدالدين التفتازانی(791ق)، پاکستان، دارالمعارف النعمانية، 1401ق-1981م، ج2، ص301.
[7]. مسند أبی داود، أبو داود سليمان بن داود الفارسی الطيالسی البصری(204ق)، بیروت، دار المعرفةف چاپ اول، ج1، ص3، تصویر کتاب؛/ و فضائل الصحابة، ابوعبدالله احمد بن حنبل الشیبانی(241ق)، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1403ق-1983م، ج1، ص222؛/ و حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، أبونعیم أحمد بن عبدالله الاصبهانی(430هـ)، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ چهارم، 1405ق، ج1، ص87؛/ و المستدرك على الصحيحين، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوری(405ق)، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، بیروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1411ق-1990م، ج3، ص298؛/ و تهذیب الکمال، أبوالحجاج یوسف بن الزکی عبدالرحمن المزی(742ق)، تحقیق: د. بشار عواد معروف، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1400ق-1980م، ج13، ص417؛/ و تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی(748ق)، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ اول، 1407ق-1987م، ج2، ص191،؛/ و الوافی بالوفیات، صلاح الدین خلیل بن أیبک الصفدی(764ق)، تحقیق: أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، بیروت، دار إحیاء التراث، 1420هـ- 2000م، ج16، ص273؛/ و البدایة والنهایة، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء القرشی الدمشقی(774ق)، بیروت، مکتبة المعارف، ج4، ص29.