ماجرای سید مهدی قوام و دختر خیابانی

20:16 - 1392/12/17

زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود.
دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند…
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.
استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…
چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.
آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش.
جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…
آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…
دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن…
حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه…

*زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود.
دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند…
*
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.

استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است…
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟

سبحان الله…
سید مکثی می‌کند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!

حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.

به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله می‌گوید.
- خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.
زن، با تردید، راه می‌افتد.

حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!…
زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…
دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟

شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:
حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم…

سید؛ ولی مشتری بود!
پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:
این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است…
تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نه ایست!…
سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…

انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد…*چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!
سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد،

نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی.
زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.

مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد
که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:
آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت…
آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!
این بار، نوبت باران چشمان سید است…

sad

خدایا به زنان ما عفت زهرایی و به مردان ما غیرت علوی عنایت بفرما....sad

http://btid.org/node/26926

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 17 =
*****
تصویر saha
نویسنده saha در

اشکم درامد 

خیلی قشنگ و تأثیر گذار بود

 

تصویر afsooooos
نویسنده afsooooos در

اخی.....

قشنگ بود.......

تصویر سیتاخانم

مجبوریش خوبه اما اختیاریش بد!

الان خیلی وضع بدتر شده. همین تیپای بد جامعه چقدر روابط بین زن و شوهرها رو تیره و تار می کنه خدا فقط می دونه!

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

سیتا خانوم این چه حرفیه که میزنید؟ مجبوریش خوبه؟؟؟؟!!!!!!!!angry

خوبه والا !!!!!angry

لا اله الا الله....

یه نگاه به سرگذشت ائمه ی اطهار بندازید. این همه درس و عبرت و .... که آخر برگردیم بگیم مجبوریش خوبه؟؟؟!!!! angry

نه خواهرم!!!! همه جورش بده. اختیاریش بده. مجبوریش بدتر. اونی که اخیاری میره خدارو ندیده. ولی اونی که مجبوری میره خدا رو نادیده گرفته. (فرق هست میان ندیدن و نادیده گرفتن)

شما رو به خدا قبح این چیزا رو به همین راحتی از بین نبرید. یعنی چی که مجبوریش خوبه؟!!!

والا

تصویر سیتاخانم

از جملات بعدیم مشخص بود نظرم چیه! 

منظورم این بود که الآن متأسفانه اختیاریشو داریم می بینیم! اما اون موقع بیشتر جنبه جبر داشت تو جامعه تا اختیار.

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

اما این بازم توجیه جمله ی اولتون نمیشه.

به نظرم حتی در عبارات هم نباید اجازه ی سوء استفاده بدیم. خیلی حساسه این قضیه

توروخدا بیشتر دقت کنید

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

اصلاح میکنم: angry

اختیاری

تصویر sedighe
نویسنده sedighe در

لا اله الا الله

تصویر sza4441370115

سلام عالي بود . اي كاش جوان هاي الان هم به جاي اينكه از دخترهاي اين شكلي به اسم مسكن استفاده كنن يه كم غيرت به خرج مي دادن . متاسفانه الان ناموس براي پسرا ، نميگم همشون ولي اكثرشون ، شده خواهر و مادر خودشون و دخترها و زنهاي ديگه رو ناموس خودشون نمي دونن.

تصویر ali18
نویسنده ali18 در

اخوی الان خیلی ها خواهر و مادر خودشونم ناموس نمیدونن!

وگر نه این وضعیت حجاب نبود...

تصویر آقا سعید

خیلی خوب و جالب و تامل برانگیز بود.خدا کنه ما هم با یه تلنگر آدم بشیم !!
 

تصویر ترنم
نویسنده ترنم در

سلام و از اين مطلب شما مانند ساير مطالبي كه ميذاريد استفاده كردم.

خيلي ممنونم.

اما كاش كه ما آدما دست از قضاوتهاي زود هنگاممون برداريم ....

و هميشه يادآور خودمون باشيم كه خدا بهترين قاضي است و مهربان و رئوف در مقابل حتي گناه بنده هاش ...

خدا ست كه ميبينه يه انسان به نظر ما سياه و غرق گناه

چه باطني داره كه منتظر يه هدايته و گاهي شرايطه كه از اون يه انسان بد ساخته

و گرنه اونم درون خودش همون خدايي رو ميشناسه كه ما سالهاست ادعاي شناختشو داريم

ولي هنوز  اندر خم يه كوچه مونده ايم .

تصویر ha3ti
نویسنده ha3ti در

عالی بود ......

ممنون.........

تصویر متفکر
نویسنده متفکر در

سلام محشر

واقعا محشر بود.خیلی خوب بود

خصوصا دعای آخرش بذار یه آمین بگم که ....

آم____________________ین