من علی ام...

21:58 - 1393/04/25

«من علی ام...
اگر بگویم، گویند خلافت را آزمندانه خوهان است و اگر خواموش باشم، گویند از مرگ هراسان است. هرگز! من و از مرگ ترسیدن، پس از آن همه جنگیدن؟! به خدا سوگند پسر ابوطالب به مرگ، از مادری که به سینه ی مادر دل بسته است، مأنوس تر می باشد. نگریستم و دیدم مرا یاری نیست و جز کسانم، مددکاری نیست. دریغم آمد که آنان دست به یاری ام گشایند، مبادا که به کام مرگ درآیند. ناچار، خار غم در دیده شکسته، نفس در سینه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشیدم و جرعه تلخ شکیبایی نوشیدم...

جایگاه من به خلافت، جایگاه قطب است که سنگ آسیاب به گرد آن چرخد. کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغم ریزان است و مرغ از پریدن به قله ام، ناتوان و گریزان. دامن از خلافت چیدم و پهلو از آن پیچیدم و ژرف اندیشیدم که چه باید کرد و از این دو کدام شاید؛ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم... چون نیک سنجیدم، شکیبایی را خردمندانه تر دیدم و بر صبر گراییدم در حالی که خار در چشمم نشسته بود و استخوان، راه گلو بسته [بعد از آن همه سال... ] ناگهان دیدم مردم از هر سو رو به من نهادند چندان که حسنین(ع) زیر دست و پا ماندند و دو پهلویم به هم فشرده و آزرده شد... و چون به کار برخواستم، گروهی پیمان شکستند و گروهی دیگر با ستمکاری دلم را خستند... به خدایی که دانه را شکافت و جان را 
آفرید سوگند، اگر حضور حاضران نبود و یاران به واسطه یاری حجت بر من تمام نمی کردند و اگر خدا از دانایان و عالمان پیمان نستانده بود که بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده تاب و قرار نداشته باشند، افسار شتر خلافت را بر پشت کوهانش می افکندم که دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی ارزش تر است.

«من علی ام...
به خدا اگر ببینم بیت المال به مهریه زنان یا بهای کنیزکان رفته باشد، آن را باز گردانم که در عدالت گشایش است و آنکه عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر یابد.
... پیشوای شما از دنیا به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است. بدانید که شما چنین نتوانید کرد امّا مرا یاری کنید به پارسایی و سخت کوشی و پاکدامنی و درستی ورزیدن... و اگر می خواستم، می دانستم که چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابریشم را به کار برم، امّا هرگز هوای من بر من چیره نخواهد شد، چه، شاید در حجاز یا یمامه، کسی حسرت گرده نانی برد یا هرگز شکمی سیر نخورد. من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته و جگر هایی سوخته؟! آیا به این بسنده کنم که مرا امیر مؤمنان گویند و در ناخوشایندهای روزگار شریک آنان نباشم یا در سختی زندگی نمونه ای برای شان نشوم؟ مرا نیافریده اند تا خوردنی های گوارا سرگرمم سازد، چون چارپای بسته که به علف پردازد یا آن که واگذاشته شده  و خاکروبه ها را به هم زند و شکم را از علف های آن بینبارد... آیا چرنده شکم را با چرا کردن پر سازد و بخسبد و گوسفند در آغل سیر از گیاه بخورد و بیفتد و علی از توشه اش بخورد و آرام بخوابد؟! چشمش روشن باد که از پس سالیانی دراز، چون چارپایی به سر برد رها یا چرنده ای سر داده به چرا...

«من علی ام
شکایت خود را با خدا می کنم از مردمی که عمر خود را به نادانی به سر می برند و با گمراهی رخت از این جهان می بندند. کالایی خوارتر از کتاب خدا نزد آنان نیست، اگر آن را چنان که بایست خوانند و پرسودتر و گرانبها تر از آن نباشد، اگر آن را از معنای خویش برگردانند. نزد آنها ناشناخته و ناپسند تر از «معروف» و شناخته شده و پسندیده تر از «منکر» نیست... ای مرد نمایان نامرد! کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم، که به خدا پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدایتان بکشد! که دلم از دست شما پُر خون است و سینه ام مالآمال خشم شما مردم دون. که پیاپی جرعه اندوه بر کامم می ریزید و با نافرمانی و خواری، رأی من تباه می کنید تا آنجا که قریش می گوید پسر ابوطالب دلیر است امّا علم جنگ نمی داند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! کدام یک از آنان بیشتر از من در میدان جنگ بوده و بیشتر از من نبرد دلیران را آزموده؟! هنوز بیست سال نداشتم که پا در معرکه جنگ گذاشتم و اکنون سالیان عمرم از شصت فزون است امّا آن را که فرمان نبرند، سررشته ی کار از دستش بیرون است... هیچ زمانی نشد که منتظر پیمان شکنی شما نباشم، پیوسته منتظر بودم و نشان فریفتگی را در چهره تان می دیدم... می رفتید و راهنمایی نمی دیدید. می کندید و به آب نمی رسیدید... روی رستگاری نبیند آنکه خلاف من گزیند؛ چه، از آن روز که حق را دیدم، در آن دو دل نگردیدم. بیم موسی نه بر جان بود که بر مردم نادان بود، مبادا گمراهان به حیلت چیره گردند و بر آنان امیر شوند.

«من علی ام...
نشسته بودم که خواب بر چشمم مستولی شد. پس رسول خدا بر من گذر فرمود. گفتم: «ای فرستاده خدا! از امت تو چه ها دیدم و از کج بازی و دشمنی آنان چه ها کشیدم.» فرمود: «دعایشان کن!» گفتم: «خدا بهتر از آنان نصیب من کند و بد تر از من بر آنان بگمارد...» خدایا اینان از من خسته اند و من از آنان خسته. آنها از من به ستوه اند و من از آنان دل شکسته. پس بهتر از آنان را مونس من بدار و بدتر از من را بر آنان بگمار! خدایا دل های آنان را بگداز، چونان که نمک در آب گدازد.

«من علی ام...
کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغم ریزان است و مرغ از پریدن به قله ام ناتوان و گریزان.
نگریستم و دیدم مرا یاری نیست و جز کسانم، مددکاری نیست. دریغم آمد که آنان دست به یاری ام گشایند، مبادا که به کام مرگ درآیند. ناچار، خار غم در دیده شکسته، نفس در سینه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشیدم و جرعه تلخ شکیبایی نوشیدم... .»

انجمن‌ها: 
http://btid.org/node/33446

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 0 =
*****
تصویر حلما
نویسنده حلما در

دلم شده غرق سرور و شعف
کعبه شده بهر علی یک صدف
مرغ دلم رها شده به سوی
ایوان باصفای شاه نجف

تصویر راحله
نویسنده راحله در

سلام آقای بصیرت
خوبین؟
مطلب جالبی بود کلا همه مطلبی از امام علی قشنگه

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

سلام

ممنون از لطفتون cheeky

شما همون راحله خانومی نیستید که میخواستید در مورد موضوعی با بنده صحبت کنید تو اتاق گفتگو؟؟!!

اون موضوع چی بود؟

تصویر afsooooos
نویسنده afsooooos در

یا علی بن ابی طالب.... مددی
قربون مظلومیتت اقا... :-(

تصویر محشر
نویسنده محشر در

ناچار، خار غم در دیده شکسته، نفس در سینه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشیدم و جرعه تلخ شکیبایی نوشیدم...

تا آنجا که قریش می گوید پسر ابوطالب دلیر است امّا علم جنگ نمی داند...

همین دو جمله برای اثبات مظلومیت و تنهایی امیرالمؤمنین‌ کافیه... :'((