نامزدم یهو بدون هیچ حرفی تصمیم به طلاق گرفت؟؟؟

09:58 - 1400/06/21

من یه سال در دانشگاه با پسری ب اسم علی دوست شدم،علی چون شغل نداشت مثل من دانشجو بود نمیگفت ک دوستم داره و قصد ازدواج داره چون نظرش این بود که یه وقت وابستش میشم و نمیتونه منو بگیره و منم نمیتونم ب خواستگار دیگ جواب بدم.بعد از چندماه از تربیت معلم گفتن قبول شده و ب من ابراز علاقه کرد و گفت قصد ازدواج دارن.ولی وقتی ک بخانوادش گفت،نمیدونم چرا مخالفت ب ازدواج کردن،علی متولد ۷۷و من متولد۷۸هستم،خانوادش گاه یه چیز میگفتن،اینکه من شاغل نیستم،خانواده ها بهم نمیخورن ولی خانواده ی من ،مادرم همسر شهید بود و خانواده ی اونا فرهنگی.و گاه گفتن کوچیکی.و باعث شد فرار کنیم ک راضی شدن ولی ب مدت دوسال ک نامزدیم،یه سال و نیم اذیتم کردن،بهم محل ندادن،بی اخترامی کردن،ولی همسرم همیشه پشت من میبود و جواب میداد و نمیذاشت کسی از حدش بگذره.بعد عید قرار شد عروسی کنیم.ولی خانوادش گفتن ک امادگی نداریم قلان،عقب انداختن،درطول این یک سال اصلا منو علی مشکلی نداشتیم،نه دعوای جدی نه چیزی،فقط گیر دادنای خانوادش بود،رابطه ی ما طوری بود ک علی بهم خیلی ارزش میداد،حرف حرف من بود،مدیریت مالی دست من بود وحرف من اولویت بود,خیلی همو دوست داشتیم و ازهرلحاظ کم نمیذاشت و چون بهم علاقه داشتیم وقتی تنها جایی میبودیم یا کاری میکردیم بهم گیر میدادیم.و تو عید ک قرار بود بعد عید عروسی کنیم باهم رابطه داشتیم چون یک درصدم فک نمیکردیم طلاق بگیریم.و خواهرم ک شش ماهه نامزد کرده ،فردی خبر چین و شیطان و فقط دوبهم زنی میکرد،اختلاف داشتن با خواهرم ک تصمیم ب طلاقشون شد،اون هم از فرصت استفاده کرد و میدونست ک خانوادش دوسم نداره رفت باخانوادش دست ب یکی کردن و اوناهم دنبال بهانه بودن و نامزد خواهرم هرچی راز بود بین منو علی ب خانوادش گفت و همچنین ب خانوادش گفت ک علی وسایلای ازدواجشم خریده،و علی رو مجبور کردن تا وسایلاشو از منزل ما ببرع،الان دوماهه علی ب کل بامن قطع ارتباط کرده،با جادو و دعا و تهدید علی رو از من سرد کردن بطوری ک یک ماه ب من جواب نمیداد حتی ب خانوادم. ک دلیل کازشو بگع،مادرش براش وکیل گرفته الان و درخواست طلاق دادن،الان چند هفتس علی میاد میبینه منو و میحرفه و جواب پیامامو میده،دراین مدت من و خانوادم خیلی تلاش کردیم ک ببینمش و بحرفم باهاش و دلیل کارشو بدونم ولی اصلا پا نمیداد و میومد ک ببینه میگفت این زندگی ته نداره و جدا شیم بدون دلیل،نامزد خواهرم علی رو قانع کرده بود مدیریت مالی دست زن نمیشه و زن ذلیلی فلان.الان این چیزا رو دلیل ناسازگاری کرده و درخواست دادع

نمیدونم چیکار کنم

از طرفی ب نظام ثبت نام کردم ک افراد مطلقه رو رد میکنن خواستم ب اون دلیل علی بگم شکایتتو پس بگیر برم کارم بعد طلاق بده.گفت باشه ولی از مادرش ترسید و پس نگرفت ولی ب من گفت که پول وکیل و دادگاه داده.گفتم فدا سرت فوقش طلا میفروشیم و حل میشه ولی قبول نمیکنع

میگم حداقل ازدواج کنیم بریم خونمون ابروم نره اونم قبول نمیکنه

اصلا یهو بدون دعوا رفت

نمیدونم الان خجالت میکشه و نمیتونه حرفشو پس بگیره یا از مادرش میترسه یا میخواد طلاق بگیرع،ب من جواب نمیذه اصلا،نمیحرفه باهام حل کنه مشکلو

-----------------------------
کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: https://btid.org/fa/user/registe+635

http://btid.org/node/182458

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 0 =
*****
تصویر به تو از دور سلام

سلام بر شما دوست خوب ما

بنظر میرسه در همه مراحل خیلی عجولانه عمل کردید!!!

طی گذشت یکسال دوستی؛ حتی اگه از این عشق هم کاملا مطمئن بودید؛ "تصمیم" به فرار گرفتن هم یک کم عجیب هست؛ چه برسه عملی کردن فرار؟!!! شما بجای اینکه محاسنی از خودت نشان بدی و خانواده ها رو متقاعد کنی که گزینه خوبی هستی و در شأن یک خانواده فرهنگی هم هستی و ...؛ جوری عمل کردی که اونها رو به تثبیت عقیده رسوندی!

میریم جلوتر شما می فرمایی در ایام نامزدی (که فکر کنم منظورتون عقد بود) حرف، حرف من بود. مدیریت مالی دست من بود و ... ؛؛؛ زود نبود عزیزم؟؟؟؟؟ حالا اگه یک خانم هم ناچار میشه در زندگی مقتدرانه رفتار کنه؛ باید حداقل زیر چتر همسرش اقتدار بگیره. یعنی که جوری رفتار کنه که بقول معروف دیگران سوار زندگیش نشند؛ ولی زبانا همه جا بگه هرچی آقامون گفتند.

اون مردی که همه چیزش ازش گرفته میشه؛ اولویتش، مدیریتش و و و چی ازش میمونه؟! 

در ایام نامزدی و عقد هرچقدر هم همسران، عاشق هم باشند؛ ولی خوبیها و بدیها هم رو اندازه میگیرند. ( اتفاقا بدون چشم پوشی هم اندازه میگیرند؛ ولی گاهی احساسات غلبه می کنه و یکسری عقاید مثل اینکه بعدا درستش میکنم؛ یا بعد از ازدواج درست میشه و ... باعث میشه تا آخرش پیش برند.) ولیآدمها یک گنجایشی دارند و وقتی اون گنجایش لبریز شد و چوب خطها پر شد؛ با یک جرقه هم شعله ور میشند. اون شعله یکهو گُر نگرفته. بلکه آتش زیر خاکستر بوده. و شما می بینید که با یک تلنگری از طرف باجناق (زن ذلیلی و ...) بهم میریزه و تا طلاق پیش میره؛ چون عزت و اقتدارش رو از دست رفته می بینه!!!!

بعد دوباره این رفتار عجولانه خودش رو بیشتر نشان میده که شما می فرمایی بعد از عید قرار بود ازدواج کنیم؛ و توی عید کار رو تمام کردیم. چرا؟! مگه چقدر زمان تا ازدواجتون مانده بود؟!

من توی نوشته هات هم نوعی عجله می بینم؛ عزیزم. خب حالا کاریست که شده. ولی شما باید در رفتارت با همسرت تجدید نظر کنی و اطمینانش بدی از یکسری مسائلی که کار رو به اینجا کشونده. چون واقعا یکهویی نبوده و اتفاقا تدریجا به اینجا رسیده.

بنظر من با اتفاق خانواده به خانه ایشان برید و با خانواده وارد ارتباط شو و دل مادرش رو بدست بیار و سعی کن به ایشون اطمینان بدی و نظرش رو جلب کنی و بعد هم بگو که این زندگی رو دوست داری و ...؛ نمیتونی دل بکنی و ... البته نه با تهدید و روشهای غیر معقول و نامطلوب. بلکه جوری که همدلی اونها رو برانگیزه. و بپذیر که یکسری رفتارها رو عجولانه و اشتباه انجام دادی و در صدد جبرانی و ... .

نظر همسرت هم باید جلب کنی؛ نه به این شکل که در نظام ثبت نام کردم و افراد مطلقه رو رد می کنند. این که یعنی نظام برام مهم بوده که دارم میگم برگرد. عزیزم، جوری بگو که حسن نیت درش دیده شه! برگشت خودش برات مهمه یا ثبت نام در نظام؟! جوری بگو اولویتت دیده شه.

ان شاء الله که مشکلت حل بشه.

یاعلی