چکیده: هشت محرم (روز ناياب شدن آب در خيمه هاي سيدالشهدا(ع))
سلام و عرض ادب
وقایع روز هشتم محرم الحرام:
1- قحط آب در خیمه های حسینی
در این روز آب در خیمه های سید الشهدا(ع) نایاب شد. امام حسین(ع) به برادرش عباس(ع) دستور داد با چهل نفر سوار و پیاده به شریعه ی فرات برود وآب به خیمه ها بیاورد، عباس(ع) طبق فرمان با افراد خود تاخت و مأموران شریعه را متفرق نمود و مشک ها را پر از آب کرد و به خیام آورد
.2- حفر نمودن چاه در پشت خیمه گاه:
به نقل از محدّث قمی و برخی دیگر، آخر روز هشتم و شبنهم، کار عطش سخت شد و آب در خیمه گاه نایاب گردید. امام حسین (ع) پشت خیمه ای که مخصوص بانوان برپا شده بود تشریف برد و دستئر دارند، نه قدم به سوی قبله پیش روند و زمین را بکنند، در اثر کاوش مختصری، چشمه ی آبی گوارا پدیدار گردید. امام حسین از آن آب آشامید آنگاه چشمه از انظار غایب گردید، این خبر به عبیدالله رسید. نوشت یا عمر! با رسیدن این نامه، حسین را از حفر چاه مانع شو و هر قدر می توانی زمین را بروی تنگ نما تا جای احداث قنات نداشته باشد، عمر سعد مأموران شریعه را بیشتر نمود و محدودیّت را افزون تر ساخت.
در این روز \"یزید بن حصین همدانی\" از امام علیهالسلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفتهای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند از آنان مضایقه میكنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من میدانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفتهام و نمیدانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه میدانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمیبینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیهالسلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند. (2)
امام علیهالسلام مردی از یاران خود بنام \"عمرو بن قرظة\" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود \"عباس\" و فرزندش \"علیاكبر\" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش \"حفص\" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیهالسلام كه فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: میترسم خانهام را خراب كنند! امام علیهالسلام فرمود: من خانهات را میسازم. ابن سعد گفت: میترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناكم و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمیگردد، از جای برخاست در حالی كه میفرمود: تو را چه میشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من میدانم كه از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است. (3)
سخن امام حسین(ع) با یارانش
\" ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.\"
منبع: http://www.hoseynjan.irالحرام
http://tanvir.ir/
باتشکرفراوان