پسرم بعد از برق گرفتگی، خیلی ترسو شده....

10:01 - 1401/05/18

سلام.
سوالی در مورد ترس پسر ۱۲ونیم ساله م داشتم.
اوضاع خوب بود. تو اتاق خودش با برادر ۴ونیم ساله ش میخوابیدن.
تقریبا یه ماه پیش تو مسجد با دوستانش بوده، بعد از نماز مغرب جلو در مسجد دوتا میله بوده، احتمالا از یه جایی به سیم وصل بوده و سیم برق داشته..  دو تا میله رو میگیره و برق میگیردش... خودش که میگه: مامان، میله ی سمت راست به چپ پرت میکرد و سمت چپی به راست...
خدا به من رحم کرده....
خلاصه کنم بعد از اون جریان خیلی ترسو شده. شب که کلا میترسه حتی تا پارکینگ بره، و از اون روز به هیچ عنوان تنها نخوابیده...
باید چه برخوردی داشته باشم؟

 

----------------
کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد:  https://btid.org/fa/user/register

انجمن‌ها: 
http://btid.org/node/216901
تصویر اسدیان

با عرض سلام خدمت شما کاربر محترم، از اینکه به ما اعتماد کردید و سوالاتتون رو با ما در میان گذاشتید متشکرم

 ابتدا خدا رو شکر می‌کنم که اتفاق ناگواری که برای فرزندتون افتاده، به خیر گذشته و حادثه بدی رخ نداده.

 ترسی که برای کودکتون اتفاق افتاده بعد از حادثه برق گرفتگی که براشون پیش اومده ، تاحد زیادی میتونه طبیعی باشه، از این جهت که حتماً کودک ترسیده و تجربه تلخی براش بوده. حتی شاید احساس کرده که ممکنه آسیب جدی بهش وارد بشه و اون رو به شدت مضطرب و نگران کرده. در اولین مرحله، چیزی که مهمه این هست که شما به این ترس و نگرانی که در وجودش شکل گرفته ، احترام بگذارید و اون روا نادیده نگیرید. سعی کنید که باهاش همدلی کنید در این مورد، یعنی  واقعا بتونید خودتون رو بزارید جای فرزند ۱۲ سالتون که همچین اتفاقی براش افتاده و دچار برق گرفتگی شده و حتی شاید فکر کرده که آسیب جدی براش رخ داده  و حق بهش بدید که انقدر نگران باشه. همین که شما اون رو درک می‌کنید و باهاش همدلی میکنید وعمیقاً درک می کنید که چه اتفاقات رو  از سر گذرانده و ترس زیادی را تجربه کرده، کمک میکنه به اینکه اون آروم بشه وخودش رو تنها نبینه و خیالش از این بابت که شما کنارش هستدید و حواستون هست و میتونه به شما اعتماد بکنه راحت میشه. در مورد این که میترسه که تنها جایی بره،  بسته به اینکه چقدر زمان از این اتفاقات میگذره، می توانید آروم آروم سعی کنید که اون رو وارد فضاهای جدید بکنید. اگر که زمان کوتاهی از این اتفاق میگذره بهتره بهش زمان بدید و فرزندتون رو مجبور نکنید که تجربه کنه ، مثلا مثل قبل تنها تو اتاقش بخوابه یا هرجای دیگه رو خودش به تنهایی بره. اجازه بدید که با آرامش و اون احساس امنیت و اطمینانی که از شما و از رفتار شما و از حمایت و درکی که شما نسبت بهش دارید، به دست میاره،  کم کم خودش برگرده به روال طبیعی قبل. اگر زمان زیادی میگذره ، میتونید آروم آروم شروع کنید و با همراهی باهاش، نه اینکه ترسش رو نادیده بگیرید ( نادیده گرفتن نگرانی وترسش، مثل اینکه بهش بگید: حالا اون یک اتفاق بود، قرار نیست دوباره تکرار بشه .حواست رو جمع کن تا دیگه تکرار نشه و...) کاردرستی نیست، چون اون خودش هم اینها رو میدونه اما در مرحله ی عمل، احساس اضطراب انقدر بهش غلبه میکنه که این ترس میاد بالا و نمیزاره که بخواد به تنهایی  جایی بره  یا هر کاری را که اون رو یاد اون سانحه ترسناک میندازه بخواد انجام بده) در ابتدا بهتره که کمی همراهیش کنید مثلا اگر که میترسه که در اتاقش بخوابه بگید که میتونیم یه مدت کوتاهی، همه توی حال بخوابیم، تا تو آرامشت برگرده. این مهمه که نخاید اون رو با تشویق یا تنبیه یا حرف زدن، متقاعد بکنید و به نوعی غیرمستقیم مجبور بکنید که شروع کنه یا مثلاً در اتاقش تنهایی بخوابه، چون این حالت در واقع میتونه حتی اثر معکوس داشته باشه و به نوعی احساس عدم امنیت و اضطراب رو تشدید بکنه و باعث مقاومت بیشت،  یا اضطراب و ترس بیشتر بشه.

 توجه داشته باشید در مورد اون اتفاق، یا اتفاق  خطرناک مشابهی که ممکنه بیفته، زیاد از حد بهش تذکر ندید. مثلاً تا میخواد جایی بره حتی اگر خود شما همراه هستید، تذکر زیاد ندید( که مثلا حواست باشه به سیم برق، یا حواست باشه به جای دست نزنی، یا هر چیز دیگری ) و این نگرانی را هم  سعی بکنید که در خودتون مدیریت بکنید.  حتی از حالت چهره یا  احساس شما فرزندتون میتونه نگرانی شما رو دریافت کنه واین احساس بهش دست بده که واقعاً خطری وجود داره و اون نمیتونه ازخودش   مراقبت کنه. از طرفی ممکنه ناخودآگاه و ناخواسته از طریق رفتار یا صحبت، این پیام رو بهش بدید که ( تو نمیتونی از خودت مواظبت کنی ومن باید مدام حواسم بهت باشه وتذکر بدم ) اجازه بدید که یواش یواش در جاهایی که خودش میتونه و  فعلاً راحته ، تجربه های جدید داشته باشه. در فضای خونه با وسایل مختلفی که  میخواد بازی کنه ضمن اینکه امنیت روفراهم میکنید، اما قطعاً یک بچه ۱۲ ساله است و خودش میتونه از خودش مراقبت کنه و حواسش به خیلی از خطرات احتمالی هست. این اتفاق ممکنه باعث بشه که شما بخواهید زیاد از حد ازش حمایت کنید یا زیاد از حد به تذکر بدید، اجازه بدید اعتمادی که شما بهش دارید نسبت به این که میتونه از خودش مراقبت کنه، واتفاقی بود که یک بار افتاده و قرار نیست که این اتفاق تکرار بشه رو فرزندتون درک کنه از شما . این اطمینان خاطر از اینکه شما اون رو توانمند می بینید و بهش اعتماد دارید، هم در رفتار و هم در گفتارتون باشه. اما این هم حواستون باشه که به شکل افراطی نباشه، چون تاکید زیاد از حد هم به نوعی میتونه از پس یک نگرانی بیاد  واین نگرانی  رو بچه از ما می گیره.

انشاالله با رعایت نکاتی که عرض شد و کمی صبر و حوصله از طرف شما، به مرور مشکل حل خواهد شد. اما اگر زمان زیادی طول کشید و احساس کردید تغییری حاصل نشد، بهتره  به روانشناس کودک و نوجوان مراجعه کنید که اگر لازمه، با فرزندتون جلساتی داشته باشن. موفق باشید.