کسی صداش روببره بالا اشکم درمیاد

06:49 - 1401/04/09

سلام
وقت بخیر

دختری هستم۲۸ساله
فعال فرهنگی ام
تاچندسال پیش خیلی شاداب وباانرژی وپرکاربودم وخیلی باانگیزه پیش میرفتم.
باازدست دادن پدرم شرایط زندگیمون بدجوربهم  ریخت.

برادری دارم ازخودم بزرگتروبه شدت متعصب وبدبین.
بدترین برخوردهاورفتارهاروباهامون داره‌.

موردهایی که برای ازدواج داشتم روباسختگیری نابجاش ازدست دادم.
برای کارفرهنگی هم اگربامردی درچارچوب عرف وشرع صحبت میکنم بایدجواب پس بدم واین خیلی برام عذاب آوره.

این شرایط منوبه جایی رسونده که زندگی برام جهنم شده وبی معناست.
انگیزه ام روازدست دادم.
همش خسته وبی حال وناراحتم.
روزهای زندگیم همش تکراری شده.
آینده روتیره وتارمیبینم.
اگه موفقیتی بدست بیارم دیگه شادی گذشته روندارم
تبدیل شدم به یک انسان حساس وزودرنج.
کسی صداش روببره بالا اشکم درمیادو...

کاری بهم پیشنهادشدکه با تعصب بی جای برادرم ازدستش دادم.

یک کاردیگه هم بهم پیشنهادشده که تنهاموردی هستم درمنطقه مون که میتونم انجامش بدم اما نمیتونم بپذیرم چون یک جاهایی شایدلازم باشه باآقایون درارتباط باشم وبازهم بایداشتباهات برادرم روتحمل کنم‌.

به مرزی رسیدم که علیرغم توانمندی ومهارتی که دارم نمیتونم مسئولیت کاری روبپذیرم

هرجاچیزی روبگی مجبوریم گوش کنیم تادرگیری پیش نیاد

نمیدونم چکارکنم تاازاین شرایط رهایی پیداکنم.

----------------
کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد:  https://btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/213166
تصویر رادمنش اسماعیل

با سلام
وقت بخیر
با توجه به مشکلاتی که در مسیر پیشرفت شما پیش آمده، به شما حق می دهم که سبب ناراحتی و رنجش شما شده است.
قبل از فوت پدرتون، برادرتون در کارهای شما دخالت می کرد؟
بعد از فوت پدرتون، سخت گیری برادرتون شروع شد یا با گذر زمان این سخت گیری ها شروع شد؟
ایشان از شما گلایه خاصی نداشته اند؟
با توجه به مطالبی که فرمودید نکاتی را خدمتتون عرض می کنم:
1- نیاز به اطلاعات بیشتری در مورد برادرتون و اینکه چه مسئله ای پیش آمده که سبب سخت گیری ایشان شده است داریم.
به نظر می رسد در شرایط کنونی بهترین راه حل، حل مسئله باشد که در شرایطی مناسب که برادرتون خسته نباشد و حالشون خوب هست با هم صحبت کنید و برای حل مسئله چند نکته را در نظر داشته باشید:
   * حق هر دو طرف رعایت شود.
   * هر دو خوب هستیم در نظر گرفته شود، چون اگر موقع حل مسئله این تو ذهنمون باشه که طرف مقابل خوب نیست و حق نداره، یا اینجور تو ذهن باشه که من خوب نیستم و حق ندارم و باید از حقم بگذرم، سبب می شود که حل مسئله موفقیت آمیز نباشد.
   * فقط در مورد یک موضوع صحبت شود و از صحبت های جانبی که بحث را خراب می کند اجتناب شود.
   *هر موقع احساس کردید بحث از مسیر خودش منحرف شد، همانجا بحث را قطع کنید و ادامه را در زمان دیگری انجام دهید.
   *راهکارهایی که با توجه به رعایت امور بالا به دست آمد را در موردش فکر کنید و بررسی نمایید.
2- ممکن است مشکلی پیش آمده که سبب بدبینی برادرتون شده که اگر می دانید آن مشکل چیه، برای برادرتون شفاف سازی کنید که اگر سوءتفاهمی است برطرف شود.
3- ممکن است برادرتون با مشکلی مواجه شده و با سخت گیری می خواهد خودش را تخلیه کند، که نیاز است ببینید با چه مشکلی مواجه شده و اگر در توانتان است کمکش کنید که مشکلش برطرف شود.
4- رابطه عاطفی و صمیمی که بین خواهر و برادر نیاز است را شما رعایت کنید و از ایشان به عنوان مرد خانه که خرج و مخارج روی دوش ایشان است تشکر کنید و ایشان را ببینید، چه بسا توجه و تشکر از ایشان سبب شود که سختگیری را کم کند.
در خدمتم
موفق باشید.

تصویر دریافت سوالات

سلام
وقت بخیر

قبل ازفوت پدرم هم درکارهای مادخالت می کرداما باوجودپدرم وحمایت ایشون دخالتش به حداقل می رسید.

با فوت پدرم این دخالت هاتشدید شد.
توقع داره تابع محض باشیم وقتی حرفش غیرمنطقیه وگوش نمیکنیم سرمون دادمیزنه وحتی بعضی وقتا کتک

آخرین رفتارزشتش این بودکه خیلی عصبانی شددررومحکم کوبید و تبرآورد میخواست درروقفل کنه مامانم بیرون بودمتوجه شدازلای دراومدداخل
اگه مامانم نیامده بودمعلوم نبودمیخواست چکارکنه.مامانم وقتی این صحنه رودیدشوکه شد وانگار سکته کردن

حالا ازاون موقع همش ناچارم بخاطرتنهاسرمایه ی زندگیم کوتاه بیام وقیدخیلی ازکارهای مثبتی که متناسب روحیه ام و میتونه منشا خیربرای مردم ومنطقه ی محروممون باشه روبزنم وهمش سکوت کنم.
کارم همش شده خودخوری و گریه

علت درگیری هم این بود که باید یک کاری روبرای بچه های گروه جهادی انجام میداد اما این کار رونکردوجواب تلفنشون روهم نمی داد.
اون گروه ازمن خواستن یک فردمطمئن ر وبهشون معرفی کنم ومنم این کارروکردم تاکاری روی زمین نمونه.

نمیتونم آدم بی تفاوتی باشم بارنج ومحرومیت آدمارنج میکشم
وقتی جایی می بینم بعضی مشکلات هست نمیتونم سکوت کنم و...
نمیتونم آدم منفعلی باشم.

یک گروه جهادی حدود۲سال پیش ازطریق اداره باماآشناشدن.
باماارتباط خانوادگی داشتن هم حضوری وهم تلفنی
مسئولشون آقابودن
وقتی منزل می آمدن وافرادی روبرای بازدیدمی آوردن بعضی وقت هابه عنوان فردی که درجریان مشکلات منطقه هستم ازمن هم دعوت میکردن تادرکنارخانواده مسائل روبراشون توضیح بدم.

همکاری بنده بااین آقاوگروهشون چه تلفنی وچه حضوری بارعایت همه ی حریم هاوبااطلاع کامل خانواده بود.

ماروستازندگی میکنیم.بعضی آدمای اینجاخیلی درکشون پایینه.
همین که ببینن کسی رفت وآمدداره خونه ی کسی براش حرف درست میکنن.
این وسط یکی ازپیرمردای روستا به برادرم گفته این اقاباگروهشون باقصدوغرض میان خونه ی شما.یعنی دقیقاًدست گذاشتن روی نقطه ضعفش.

غیرت بیجاداشت الان دیگه شده بدبین.

حرف های ماهم هیچ تاثیری روش نداره.
به حرف مردمه هراشتباهی بعضی آدمای ...کردن اونم بجای اینکه جواب اونا روبده زندگی روبرای ماجهنم میکنه.

خیلی برام سخته وقتی میبینم افرادی که چندسال من رومیشناسن چقدربرام ارزش قائلن واحترام میذارن امابرادرخودم مثل دخترای...باهام برخوردمیکنه.
ومجبورم ارتباطم رویکی یکی بااین آدماقطع کنم بدون اینکه بتونم دلیلش روتوضیح بدم.

قبلشم همین بودجایی میخواستم بامامانم برم میگفت کجامیرین اوناپسردارن.
توخونه نشستیم میادپنجره رومیبنده میگه پسرهمسایه میبینه درصورتیکه اصلاً دید نداره.

به جایی رسیدم وقتی آقایونی که درزمینه ی کاری باهاشون درارتباطم تماس میگیرن تمام وجودم رواسترس میگیره نمیتونم صحبت کنم.

جزءچندساعت کار روی زمین کشاورزی بقیه اش توخونه است وبیکار

چهره ی موجهی داره باهمه خوب ومهربون ودلسوزه اماوقتی به مامیرسه بدخلق وعصبی وبدبین

طوری برخوردمیکنه انگاربچه ام وهیچی نمیفهمم.

حس تنفربهش پیداکردم.خیلی کم باهاش حرف میزنم.

اصلاًآرامش ندارم.احساس میکنم دارم افسرده میشم.
خیلی وقتاگریه میکنم.
بی حوصله شدم وبی برنامه
ذهنم دیگه کشش قبل رونداره.
ارتباطم بااطرافیانم خیلی کم شده وهمه شاکی ان ازدستم.

دوست دارم برم جایی که بتونم راحت نفس بکشم.
کسی توکارم دخالت نکنه.

خیلی بهم برمیخوره وقتی درارتباطم بانامحرم هااین همه مراعات میکنم که حتی باهاشون احوالپرسی هم نمیکنم ودرحد ضرورت وجدی صحبت میکنم مجبورم اینه همه رفتارهای غیرمنطقی وزشت روتحمل کنم.

تصویر رادمنش اسماعیل

با سلام
وقت بخیر
به شما حق می دهم، واقعا تعامل برادرتون با شما و سایر اعضای خانواده صحیح نیست.
قسمت عمده مشکل شما به خاطر تعامل اشتباه برادرتون است و نیاز به اصلاح ایشان است که از عهده شما خارج است و نیاز است ایشان مهارت ارتباط موثر، حل مسئله، تصمیم گیری و... را آموزش ببیند تا قضاوت یک طرفه انجام ندهد، بتواند درست تصمیم بگیرد بدون اینکه تحت تاثیر دیگران باشد.
ممکن است برادرتون انتظار دارد که برای ازدواج کردن ایشان پیش قدم شوید، اگر ایشان از ازدواج کردن استقبال می کند می توانید از این طریق ذهن او را متوجه ازدواج کنید تا حساسیتش به خانواده کمتر شود.
با توجه به اینکه تعامل شما با دیگران در چهارچوب بوده و مشکلی نداشته ولی برادرتون به خاطر جو محیطی که آنجا زندگی می کنید سخت گیریش را زیاد کرده، نیاز هست فعلا تعامل هایی که در محیط زندگی شما بد شمرده می شود را محدود کنید تا حساسیت برادرتان کمتر شود مثل محیط فرهنگی که بیشترشون آقا هستند یا تعداد زیادی اقا هست و برعکس فعالیتتان را در پایگاه بسیج یا مکان های فرهنگی که خانم ها حضور دارند پر رنگ کنید، تا اعتماد برادرتان جلب شود.
سعی کنید کارهای هنری دستی را اگر دوست دارید در خانه انجام دهید و ذهنتون را مشغول کنید به کارهای هنری که دوست دارید .
با توجه به اینکه برادرتون نیاز به مشاوره حضوری دارد ولی قبول نمی کند اگر در اطرافیان شما شخصی است مثل عمو، دایی و... که برادرتون قبولش داره، باهاش صحبت کنید که با برادرتون صحبت کنه .
در خدمتم
موفق باشید.