سلام
من ۱۴ سالمه
۴ ساله عاشق پسری شدم که یک سال از خودم بزرگتره
مسجد میبینمشون
دوسال بود ندیده بودمشون راحت بودم
ولی دوباره نگرانم
مشاوره رفتم هیچ کسی نتونست کمکم کنه
حالم بده همش دارم التماس میکنم به خدا که کمکم کنه ولی هیچ اتفاقی نمیفته
خسته شدم از این وضع
لطفا لطفا لطفا
کمکم کنین چیکار کنم
مذهبی هستم
دعایی سوره ای چیزی هست ؟؟
مهرش بیرون بره از دلم ؟
----------------
کاربران محترم ميتوانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين ميتوانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران ميتوانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگهدارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: https://btid.org/fa/user/register
به نام خدای مهربان
سلام دختر عزیزم، امیدوارم حالت خوب باشه و ممنونم که ما را دوست خودت دونستی
عزیزم قبل از پاسخ به سوال، مطلبی را خدمتت عرض میکنم امیدوارم پاسخ سوالت باشه
شما یک خانمی و خانمها به دلیل وظایفی که در آینده قرار است به عهده بگیرند عواطف قوی تری نسبت به آقایون دارند، به هر حال ایفای نقش مادری و همسری بدون محبت به اعضای خانواده ممکن نیست.
از طرفی دوران نوجوانی همیشه با هیجانات همراه است و وقتی بتونی آنها را کنترل کنی و به دست بگیری به ساخت شخصیت آینده خودت کمک کردی.
حالا شرایط شما را را بررسی کنیم، گفتی ۱۰ ساله بودی که عاشقش شدی و الان ۱۴ سال.
میخوام بگم به نظرت وقتی ۴ سال به یه نفر فکر کردی میتونی یه دفعه این احساس را کنار بذاری؟ انسان وقتی مرتب با خودش بگه من نمیخوام بهش فکر کنم در واقع داره فکر میکنه ولی خودش قبول نداره، شما فرمودی هنوز وقتی میبینیش این حس همچنان در تو وجود داره.
پس بیا از راهش وارد بشیم؛
به نظرت اقا پسر چه چیزی داشته که تو را جذب کرده؟
اصلا تو فقط خوبیهای او را دیدی یا اینکه از تمام نقاط مثبت و منفیش آگاهی داری؟
اگر فقط از چهرش و اینکه تو مسجد بوده خوشت اومده، فکر میکنی همینا برای تو کافیه؟
آیا ۱۰ سالگی سن مناسبی برای این قضیه هست؟ منظورم اینه رشد عقلی پیدا کرده بودی؟
منطقی فکر کردن یعنی به ذهنت برنامه بدی.
ببین فرض کنیم تو چند سال دیگه هم به این آدم فکر کنی ولی نتیجهای به دنبال نداشته و به ازدواج ختم نمیشه، بعد چیزی جز هدر رفتن انرژی و زمانت برات نداشته بلکه ضرر هم کردی چون او را با همسر آینده مقایسه میکنی و دوباره دچار مشغولیات نادرست ذهنی میشی
از اونجایی که گفتی کمکت کنیم معلومه خودتم به این چیزا فکر کردی پس دختر عاقلی هستی و یه دختر عاقل عمرشا سر چیزای بینتیجه هدر نمیده
راهکاری که برات دارم اینه:
به خودت فرصت بده تا از این دوره عبور کنی و تحت تاثیر هیجان تصمیم نگیری چون بعد از گذشت یه مدت طرز فکرت دچار تغییراتی میشه که متوجه میشی به نحو دیگهای باید به قضایا و افراد نگاه کنی پس ممکنه خدایی نکرده دچار مشکل بشی.
یک مروری نسبت به کارهای گذشته داشته باش و ببین چقدر طرز فکرت عوض شده و در نظربگیر شما از این آدما در ۱۰ سالگی خوشت اومده زمانی که ممکنه هنوز به بلوغ فکری نرسیده بودی و ادامه پیدا کردن کار فقط این قضیه را تبدیل به عادت کرده، یعنی اگر یک بازنگری داشته باشی بیشتر متوجه میشی که توهم عشق داری و علاقه عاقلانه و عمقی نیست.
شروع به تحقیق درباره ملاکهای انسان مناسب برای زندگی کن، از اطرافیان که زندگی موفقی دارند درس بگیر، حتما ارتباط خودت را با پدر و اعضای دیگه خانواده بیشتر کن و به صحبت هاشون توجه کن، حتما تجربیات زیادی به دست میاری.
کمکم متوجه میشی که این آدم ملاکهای اولیه تو را نداره یا اگر داره ممکنه نقاط منفی داشته باشه که از اونا بیخبر هستی.
به این فکر کن که تمرکز روی یه شخص بدون در نظر گرفتن مطابقت او با ملاکهای درست، فرصت شناخت باقی موقعیتها را از شما میگیره.
غرور خاصی که در وجود دختر قرار گرفته به نحوی هست که باید خواسته بشه و حالا تصور کن که این علاقه باعث بشه کمکم خواسته خودت را پیش بقیه مطرح کنی و دچار مشکل بشی.
سعی کن نمازت را اول وقت بخونی چون کلید حل بسیاری از مشکلات در همین امر است و معوذتین را هم حتما بخون.
امیدوارم تونسته باشم کمکت کنم اگر سوالی بود ، من را دوست خودت بدون.
در پناه خدای مهربون باشی.
سلام
خیلی مچکرم از مشاور که با مهربانی کامل سعیشون رو کردن بهم کمکم کنن
میخواستم یک موضوع دیگری رو بگم
من در سن ۱۰سالگی واقعا بچه بودم واقعا افکارم غلط بود ولی داخل این ۴ سال به خیلی از مسائل هم پی بردم و بلوغ عقلیم تا حدی کامل شده
ولی من احساس میکنم
چون از بچگی تا به الان در اطرافم جنس مذکری نبوده این جور وابسته شدم
من خیلی نگرانم و میخوام عاقبت بخیر بشم
و اینکه من احساس میکنم اون هم همین حسا رو به من داره
یک سوال از مشاور محترم داشتم
معوذتین یعنی چه؟؟
باز هم ممنون از پاسخگوییتون
سلام مجدد دختر گلم
وقتی شما سوالی داشته باشید ما خوشحال میشیم که پاسخگو باشیم.
بله ممکنه همین مطلبی که مذکری اطرافت نبوده یکی از دلیلهای این رفتار باشه، به هر حال حس ناشناخته بودن نوعی جذابیت ایجاد میکنه ولی مهم عکسالعمل شماست.
خوشحالم که خودت هم متوجه تغییر رفتارت در طول این چند سال هستی ، عزیزم رشد فکری در مسیر خوبی داره پیش میره و مطمئنا اگر همینطور پیش بری و در کارهات به بزرگترها اعتماد کرده و مشورت بگیری موفق و عاقبت بخیر میشی.
گفتی احساس میکنی او هم به شما علاقه داره، خب این فقط یه احساس هست و صد در صدی نیست.
بعد هم قرار شد رفتار ما برامون نتیجه داشته باشه، بر فرض بودن احساس نتیجه چی هست؟
این حس قراره به چه چیزی ختم بشه؟
عقل رو به تکامل میگه روی حس، حسابی باز نکن تا ضرر نکنی؟
به نظرم بهتره تا یه مدت در فضایی که این آقا حضور داره نباشی، یا اینکه در معرض دید قرار نگیری .
چشم دروازه ورود افکار به ذهن است، پس سعی کن مراقب این درب باشی تا هر کسی اجازه ورود نداشته باشه.
در مورد معوذتین: منظور چهار سورهای است که با" قل"
شروع میشه: قل اعوذ برب الناس و فلق و توحید یا همون قل هو الله احد و کافرون
امیدوارم پاسخت را داده باشم. خوشحال میشم اگر سوالی داشتید و بتونم پاسخگو باشم.
در پناه خداوند
سلام میبخشید
من دوباره مزاحم شدم
شما گفتین من دور از اون اقا باشم
ولی نمیشه اخه همسایه روبه روییمونه
و خیلی سخته برام
این دوروز مسجد که میرم
میبینمش
ولی اون مسجد هم نمی رفت این دو روز!!!
و این من رو متعجب کرد
از طرفی احساس میکنم علاقه دارم بهش هنوز
از طرفی احساس تنفر میکنم
چرا؟
چرا من اینجوری شدم
انگار علاقه دارم
ولی وقتی میبینمش یک بار از غم بهم هجوم میاره حالم خیلی بد میشه
استادمحترم چیکار باید بکنم؟
به نام خدای مهربون
سلام مجدد خدمت دختر عزیزم
امیدوارم که خیلی زود به نتیجه منطقی برسی.
عشق و نفرت دو تجربه متفاوت نیستند ما میتونیم نسبت به شخصی علاقه داشته باشیم ولی در مقابل حس تنفر هم بوجود بیاد. در واقع اگر علاقه نباشه نفرتی هم نیست.
ولی دقت کن: این نفرت بعد از دو روز ندیدن بوجود اومده یعنی ممکنه به این دلیل باشه که شما احساس کردی نکنه در این حسی که داری کسی با تو شریک باشه. یعنی به صورت خواسته یا ناخواسته به دنبال دلیلی برای غیبت دو روز ایشون بودید و در ذهن خود دلایل و توجیهاتی پیدا کردید و یکی از همون دلایل مشترک بودن شخص دیگه در احساس شما نسبت به این آقاست یا عصبانیتی که در این دو روز ندیدن یا دلتنگی حاصل از ندیدن به تنفر تبدیل شده، این دلایل حسهای مختلف ایجاد شده است.
در عشق ما یک چیز را اصولا خوب میدونیم ولی در تنفر نوعی بدی در آن مسئله وجود داره.
وقتی کسی رابطه خود را عشقی-نفرتی مطرح میکنه یعنی به برخی از جنبههای مثبت و منفی توجه داره و سختی را که متحمل میکنه مثل سختی ناهنجاری احساسی شدید است. همه ما احساسات مختلفی را تجربه می کنیم اما تجربه احساسات شدید مثل عشق و نفرت نسبت به یک نفر خاص، از نظر روانشناختی ناسازگار است. احساس ما براساس شرایط مختلف متفاوت میشه یعنی اگر طرف مقابل را ببینید خوشحال هستید اگر نبینید ناراحت، اگر علاقه شما زیاد باشه احساس ناراحتی از خودتون و اگر سعی کنید علاقه را از بین ببرید احساس میکنید که هنوز دوستش دارید.
هرکسی در این حالت قرار بگیره سردرگم میشه.
عزیزم، پیشنهاد میکنم صحبتهای اول من را یک بار دیگه بخونی، وقتی عشقی پایهی منطقی داشته باشه به تنفر منجر نمیشه بلکه به تصمیم عاقلانهای تبدیل میشه که آیا این شخص به درد زندگی من میخوره یا خیر؟
اگر بله که زندگی میکنم و اگر خیر رها میکنم.
یه مورد دیگه اینکه تنفر هم نوعی ارتباط با شخص مقابل است، یعنی به نوعی میخوام با این شخص ارتباط برقرار کنم و اینجا چون عقل میگه اشتباه هست ، ذهنم داره ارتباط را به مسیر دیگری میبره.
الان متوجه قضیه شدی؟ یعنی باید ذهنتا در دست بگیری
در ضمن من اگر نگاهم را کنترل کنم چه نامحرم همسایه باشه یا هر شخص دیگهای میتونم از ارتباط چشمی جلوگیری کنم.
اگر باز هم سوالی بود در خدمتم.
موفق باشی دخترم
استاد من تمام تلاشم رو کردم اون فرد رو از دلم بیرون کنم ولی نشد نمیشه
۱۰ شب مسجدمون هیت بود من میرفتم کمک اوشون هم بودن خیلی رو در رو میشدیم ولی یک بار هم حرف نزدم باهاشون
همش احساس بدی دارم
فکر میکنم اون هم به من حس هایی داره
اون پسره و کاملااا با یک دختر متفاوته اینو میدونم من یک دختر کم از بچگی با رویا هام بزرگ شدم یک دختری که خیلی عاطفی و دلنازک و احساسیه خسته شدم ولی هرکاری میکنم نمیشه
چند شب تا صبح گریه میکردم
من فقط از حرکات لباس پوشیدن و چهرشون خوشم میاد از اینکه میان مسجد
خیلییی های دیگه هستن که همه ی این موارد رو دارن ولی من ازشون متنفرمم
چرا باید فقط اون فرد برام خاص باشه؟
چه دلیلی میتونه داشته باشه؟
همیشه سعی میکنم بهش فکر نکنم نگاهش نکنم بد تر نگاه میکنم یک جور تحریک عاطفی میشم
البته دوستام هم متوجه میشم به اون اقا خیلی نگاه میکنن
دلیلش چیه چرا واقعا
به نام خدای مهربون
سلام دختر گلم، خوشحالم که مجدد به سراغ ما اومدی
گلم تمام مواردی که باید برای شما مطرح میشد را بیان کردم ولی گویا قضیه به اتمام نرسیده.
راستش میخوام یکم بیپرده باهات صحبت کنم، احساس میکنم علاقه کاذبی که به وجود اومده باعث شده شما اصلا دقتی به صحبتهای بنده نداشته باشی.
یادم میاد جایی شنیدم استادی به شاگردانش میگفت امشب که به منزل رفتید به میمونهای وحشی فکر نکنید، شاگردان اعلام کردند که ما اصلا به این قضیه فکر نمیکنیم ولی اکثر آنها شب به میمونهای وحشی فکر کردند.
الان ذهن شما هم همینکار را انجام داده، شما مرتب مطرح میکنی که نمیخوام بهش فکر کنم ولی تمام ذهن خودت را مشغول او کردی.
از یک سو میخواهی که بهش فکر نکنی و از سمت دیگه دقیقا در معرض دید قرار میگیری ، خب به نظرم بهتره یکم با خودت روراست باشی، گلم اگر من نخوام به کسی فکر کنم کمکم در مکانهایی که او حضور داره کمرنگتر میشم.
شما دقیقا در این شبها برای مواجهه بیشتر در معرض برخورد با آقا قرار گرفتی مسلما با دیدار بیشتر حس بیشتری هم بوجود میاد.
پیشنهاد میکنم مجدد تمام صحبتهای بنده را مطالعه کن و منطقی رفتار کن.
فرمودید حس کردید به شما علاقه داره و دوستانتون هم متوجه نگاههای شما شدند در صورتی که قرار بود نگاه کنترل بشه، ضمنا با این رفتاری که در معرض دید دیگران انجام شده ممکنه برای آینده و اشخاصی که به هرحال به خواستگاری شما خواهند آمد سوتفاهم پیش بیاد یا مشکلاتی را برای شما به همراه داشته باشه.
در مورد علاقه ایشون هم شما اصلا مطمئن نیستی و بر فرض هم اگر باشه و به ابراز منتهی بشه جز ایجاد مشکلات و مشغولیتهای ذهنی برای اکنون شما نتیجهای نخواهد داشت.
عزیزم با تمرکز روی این موضوع داری فرصتهای ارزشمند زندگی را از دست میدی و تا خودت به صورت جدی نخواهی عملی را ترک کنی مطمئن باش به نتیجه نمیرسی.
ازت میخوام کمی جدیت در کار داشته باشی.
برات آرزوی موفقیت دارم.
در پناه خداوند مهربون باشی گلم.
در نوبت پاسخگویی