این سخنان، با شأن اباعبدالله الحسین هم‌خوانی ندارد

15:10 - 1395/08/26

-برخی از این فراز خطبه امام حسین(علیه‌السلام) در مسیر کربلاء که به ابن زیاد فرمود: «الدعی ابن الدعی»، گمان کردند که امام به نوعی به ابن زیاد ناسزا گفته و اینطور پنداشتند که ناسزاگویی و فحاشی به مخالفین، ضد اخلاق نیست.

نسبت دادن فحاشی به امام حسین

در مبانی اخلاقی اسلام، فحاشی و بد دهانی و ناسزا‌گویی به شدت نهی شده است، تا آن‌جا که فحاشی، یکی از گناهان بزرگ قلمداد شده است. حال برخی گمان کردند فحاشی و ناسزاگویی به مخالفین و یا کسانی‌که از راه راست منحرف گشته‌اند و تندخویی نسبت به آنان، از این مقوله مستثنا گشته و نه تنها مشکلی ندارد، بلکه امام معصوم(علیه‌السلام) نیز در برخی موارد نسبت به مخالفین، ناسزا گفته و ما نیز می‌توانیم در این امر، به ایشان اقتدا کرده و در تأسی از آنان به مخالفین و منحرفان از طریق حق بد زبانی کنیم.
اما باید گفت که این گمان، از ریشه غلط است و هرگز نمی‌توان فرازی از سخنان ائمه معصوم(علیهم‌السلام) را یافت که در آن، به مخالفین خویش بدزبانی یا فحاشی کرده باشند. البته فرق است میان درشت‌گویی و بد زبانی؛ ائمه اطهار(علیهم‌السلام) در برابر مخالفینی که در مخالفت‌شان سرسختانه عمل می‌کردند درشت و محکم سخن می‌گفتند اما هرگز فحاشی یا بد زبانی نمی‌کردند.
یکی از فرازهایی که در سخنان ائمه(علیهم‌السلام) باعث توهم برخی از این افراد شده، فرازی از سخنان امام حسین(علیه‌السلام) در خطبه‌ای است که در مسیر کربلا ایراد فرمود و در آن فراز، ابن زیاد را با عنوان «الدعی ابن الدعی» مورد خطاب قرار داد. برخی در ترجمه‌ی این فراز به اشتباه افتاده و پنداشته‌اند که مقصود امام از این عبارت «زنازاده‌ی فرزند زنازاده» است. پنداشت و تلقی این افراد این است که امام حسین(علیه‌السلام) با گفتن کلمه‌ی «الدَعِیّ ابن الدعیّ» به ابن زیاد دشنام و ناسزا گفت و ما در دشنام دادن و ناسزاگویی به ایشان اقتدا می‌کنیم و اگر بنا باشد انتقادی صورت گیرد، ابتدا باید به امام حسین(علیه‌السلام) انتقاد کرد.
حال، باید بررسی کرد و دید که آیا چنین ترجمه و تفسیری از این سخن حضرت صحیح است و با لغت عرب مطابقت دارد یا خیر؟

آیا واقعا امام حسین(علیه‌السلام) ناسزا گفته است؟
در تواریخ کربلا و عاشورا آمده است که حضرت سیدالشهدا(علیه‌السلام) در خطبه‌ای فرمودند: «ألَا وَ إِنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ مِنَّا بَینَ اثْنَتَینِ بَینَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهَاتَ مِنَّا الدَّنِیئةُ....».[1] «هان، هم اکنون این فرد ناپاک‌زاده [عبیدالله] پسرِ ناپاک‌زاده [زیاد]، در انتخاب دو چیز پافشارى مى‌کند: یا مواجه با شمشیر و یا پذیرش خوارى و مذلّت؛ درحالى که هرگونه پستى از ما به دور است».[2]

معنای لغوی الدعی چیست؟
در مرحله اول باید دانست «دعىّ» از نظر لغت به چه معناست؟ آیا کلمه «دعی» به معنای زنازاده یا حرام‌زاده است که بعضى آن را به معناى فرزند نامشروع تفسیر کرده‌اند؟
کلمه «دعی» در لغت عرب، مفهوم عامى دارد و به چند معنا آمده است:
1. کسی که به غذایی دعوت می‌شود.[3]
2. به معنای فرزندخوانده که در این صورت جمعش «ادعیاء» است.[4] در قرآن آمده است: «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ ادْعُوهُمْ لآبَائِهِمْ [احزاب/4] و خداوند پسرخوانده‌هاى شما را پسرِ [واقعى] شما قرار نداده است [و احکام او را ندارد] اين [که او را پسر خود می‌نامید]، گفتار شماست كه به زبان مى‌رانيد، امّا خدا حق را مى‌گويد و اوست كه به راه راست راه مى‌نمايد. آنان را [كه به فرزندى برگرفته‌‌ايد] به [نام] پدران‌شان بخوانيد».[5]
3. به معنای کسی که مدعی چیزی می‌گردد که باطل است و یا برای او نیست.[6]
4. به معنای کسی که در نسبش متهم است.[7]
5. به معنای کسی که به غیر از پدرش منسوب است.[8]
6. کسی که خودش ادعا می‌کند نسبش برای غیر از پدر حقیقیش است.[9] فرق معنای پنجم و ششم در نسبت دهنده است؛ در معنای پنجم، دیگران او را به غیر از پدرش منسوب می‌دانند، ولی در معنای ششم خودش، خودش را به غیر از پدرش منتسب می‌شمارد.

تحلیل انطباق معانی کلمه «الدعی» با کلام امام:
حال باید دید که مقصود امام(علیه‌السلام) از عبارت «الدعی ابن الدعی» چیست؟
دو معنای اول و دوم، قطعا مقصود حضرت نبوده، چراکه با سیاق کلام حضرت هیچ مناسبتی ندارند. اما معنای سوم با سیاق کلام مناسبت دارد و اگر مصداق کلام امام را از عبارت «الدعی و ابن الدعی» همان عبیدالله بن زیاد بدانیم، این معنا صدق می‌کند؛ چرا که هم عبیدالله و هم پدرش چیزهایی را ادعا می‌کردند که باطل بوده است، چنان‌که مدعی بودند بنی امیه بر حقند و معاویه و یزید خلیفه رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستند.
اما معنای چهارم و پنجم و ششم نیز با سیاق کلام سازگار است ولی مفاهیم مطابقی و وضعی آن‌ها به معنای زنازادگی نیست، بلکه این سه معنا، مفهوم عامی دارند که هم شامل زنازاده و هم شامل کسی که در موردش نسبت اشتباه می‌دهند می‌شود، چون لزوما دلیل نمی‌شود آن‌که نسبش متهم است و یا مردم او را به غیر منسوب می‌دانند و یا خودش، خودش را به دیگری منتسب می‌داند زنازاده باشد؛ چه بسا که در این اتهام و نسبت اشتباه کنند. اما آن‌چه که مسلم است این است که افراد زنازاده و اولاد نامشروع نیز از مصادیق این معانی هستند.
حال، باید بگوییم: امام(علیه‌السلام) در اینجا لفظی را به کار نبردند که مستقیما دلالت بر معنای حرام‌زادگی داشته باشد و به اصطلاح، لفظی را که امام(علیه‌السلام) استعمال کردند دلالت مطابقی بر معنای زنازادگی ندارد، بلکه ممکن است متضمن آن معنا باشد.

در نتیجه بین این معانی‌ای که در لغت عرب برای کلمه‌ «الدَعِیّ» ذکر شده است معنایی که مستقیما دلالت بر زنازادگی کند، وجود ندارد و این کلمه برای این معنا، وضع حقیقی نشده است؛ از همین‌رو حمل مفهوم «الدعی» بر معنای زنازاده درست نیست، چراکه این کلمه، دلالت تصریحی و مستقیم بر این معنا ندارد، گرچه از سیاق کلام امام(علیه‌السلام) و با کمک قرائن خارجی[10] می‌‌توان چنین معنایی را مصداقا استنباط نمود، ولی امام هرگز لفظی را که تصریح در معنای زنازادگی داشته باشد مستقیما به کار نبرده است.
لذا در توجیه سخن حضرت می‌توان گفت که ممکن است امام(علیه‌السلام) بخواهد بگوید: عبیدالله و پدرش زیاد بن ابیه در خانواده‌اى آن‌چنان پست و بى‌ارزش متولد شده‌اند که براى کسب موقعیت، یا خودشان و یا دیگران، آن‌ها را به غیر از پدران واقعی‌شان نسبت می‌دادند.
حقایق تاریخی نیز بر این امر شهادت می‌دهد: «زیاد بن ابیه» به طمع تقرب به معاویه و کسب جایگاه مادی، پذیرفت تا او را به ابی‌سفیان نسبت دهند و «زیاد بن ابی‌سفیان» بخوانند. داستان مُلحق ساختنِ «زیاد بن اَبیه»[11] به خاندان ابوسفیان توسط معاویه و عنوان برادرى دادن به او، از عجایب تاریخ اسلام است.[12]
شیخ محمد عَبدُه، استاد معروف مصرى، در شرح نهج البلاغه‌ی خود چنین مى‌گوید: «قصه زیاد بن اَبیه قصه شگفت‌آورى است که انسان را به تأمل وا می‌دارد، زیرا معاویه او را به ابوسفیان نسبت داد تا برادرش باشد. او مدعى بود که ابوسفیان با مادرش سمیّه که همسر مرد دیگرى بود[به صورت نامشروع] هم بستر شد و زیاد از این آمیزش متولد گشت». آن‌گاه مى‌افزاید: «از این شگفت‌آورتر این است که ادعاى این برادرىِ [نامشروع] در مجلسى علنى و رسمى [در شام] در حضور جمعیت واقع شد. زیاد از این مسئله شرمنده نگشت؛ چراکه غنائم این برادرى را با نکوهش‌هاى مردم سنجید و برادرى خلیفه را بر سلامت و صحت نسب خود ترجیح داد. آرى، این‌گونه است در طریق سلطه و مقام که این مرد متکبر از این‌که عِرض و نسب او مخدوش شود، در برابر منفعتى که به دست می‌آورد، شرمنده نباشد!».[13]
گفته‌اند ابوبکره که برادر زیاد از جانب مادرش بود، وقتی داستان ملحق شدن زیاد به ابوسفیان را شنید، قسم یاد کرد دیگر با او سخن نگوید و گفت: «زیاد مادرش را زناکار معرفی کرده و پدر واقعی‌اش را انکار کرد؛ در حالی که به خدا قسم نمی‌دانم سمیه اصلاً ابوسفیان را دیده بود یا نه!».[14]
همچنین عُبَیدالله نیز اگرچه خود را «عبیدالله بن زیاد» می‌دانست، ولیکن همه می‌دانستند که معلوم نیست زیاد پدر او باشد. از همین‌رو گاهی او را به اسم مادر بدکاره‌اش، «ابن مرجانه» خطاب می‌کردند. شاهد سخن این‌که امام(علیه‌السلام) پیش از بیان این عبارت، به بیان صفات رذیله و انحرافاتِ یزیدیان می‌پردازد و ضمن آشکار ساختن ماهیتِ پلید آن‌ها، به واقعه وقیحانه نسبت دادن زیاد به ابوسفیان، این‌گونه اشاره می‌کند: «مُلْحِقِی الْعَهْرَةِ بِالنَّسَب؛ [یزیدیان] کسانی‌ هستند که زنازادگی را از نسب به حساب می‌آورند».[15]
این در حالی بود که دینِ مبین اسلام برای مبارزه با زنا، نسب‌سازی بر اساس آن را ممنوع دانسته است و اجماع مسلمانان بر این است: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ؛ فرزند متعلق به زوج و همسر است».[16] از همین‌رو بود که امیرالمومنین(علیه‌السلام) وقتی ابوسفیان در زمان عمر، مدعی شد که زیاد فرزند زنای او از سمیه است به شدت با او به مخالفت پرداخت[17] چراکه چنین امری، نوعی مشروعیت بخشیدن به زنا و قبح‌زدایی از آن و نیز تطهیر زنازادگان و یا اشاعه اتهامات و نسبت‌های ناروا [که تبعات زشت اجتماعی دارد] و مخالفت با حکم پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است.
بسیاری از صحابه و نیز امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) پس از آنکه معاویه، زیاد را برادر خود خواند با او به مخالفت پرداختند و نامه‌های مختلفی در مذمت این کار معاویه به وی نوشتند.
امام حسین(علیه‌السلام) در نامه‌ی احتجاج‌آمیز خود به معاویه فرمود: «آيا تو نبودی كه زياد بن سميه، زاده شده در فراش عبيد ثقيف، را برادر خويش خواندی و پنداشتی كه وی از پدر تـوست؟؛ و حال آن كه رسول خدا(صلی‌الله‌عليه‌وآله) فرموده است: «فرزند از آن شوهر است و زناكار بايد سنگسار شود». تـو از روی عمد سنـت رسول خدا(صلی‌الله‌عليه‌وآله) را ترك گفتی و بی آن‌كه از سوی خداوند هدايت يافته باشی، از هوای نفس خويش پيروی كردی. سپس او را بر دو عراق چيره ساختی؛ و او دست و پای مسلمانان را می‌بريد و چشمانشان را ميل می‌كشيد و آنان را بر شاخه‌های نخل می‌آويخت. گويی كه نه تو از مسلمانان هستی و نه آنها از تو هستند...!».[18]

بنابراین گرچه لفظ «دعی» تصریحا و مستقیما به معنای زنازادگی نیست، ولیکن سیاق کلام و نیز قرائن موجود، مصداق مفهوم عام «دعی» را در سخن امام مشخص می‌سازد که به معنای فرزندی است که منسوب به دیگری است.
آری، یزیدیان کسانی بودند که نه تنها زنازادگی را مایه شرم‌ساری نمی‌دانستند، بلکه با نسب‌سازی، حرام‌زادگی را مشروعیت می‌بخشیدند. این خود مویدی است بر این‌که مقصود امام از ذکر عبارت «الدعی و ابن الدعی» صراحتا و مستقیما، معنای حرام‌زادگی نبوده است.

البته، مقصود ما از این سخنان این نیست که بخواهیم زنازادگی افرادی مانند عبیدالله بن زیاد و پدرش زیاد را انکار کنیم، بلکه مقصود ما این است که امام آن‌چنان اهل ادب است که چنین نسبت‌هایی را به طور مسقیم و با صراحت بر زبان نمی‌آورد، تا بخواهد فحش و ناسزا قلم‌داد شود.
به دلیل رعایت اختصار ادامه مباحث این مقاله را در پست مستقل دیگری پی‌بگیریم.

________________________________
پی‌نوشت:
[1]. اثبات الوصية، على بن حسين‏ مسعودى(346ق‏)، ايران؛ قم‏، ناشر: انصاريان‏، 1384ش- 1426ق، ص166؛ تحف العقول، ابن شعبه حرانی، على اكبر غفارى، قم‏، جامعه مدرسين، 1404ق_1363ش، ص۲۴۱.
[2]. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه جعفری، ص۲۲۲.
[3]. المعجم الوسیط، الصادر عن مجمع اللغة العربية بمصر ص 287.
[4]. همان؛ لسان العرب، ابن منظور، ماده «دعا»؛ صحاح اللغة، جوهری، ماده «دعا»؛ كتاب العين، خليل بن أحمد فراهيدی، ماده «دعو».
[5]. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبل از نبوتش، زید بن حارثه را به فرزند خواندگی خودش گرفته و مردم نیز به همین دلیل، به زید بن حارثه، زید بن محمد می‌گفتند. خداوند این آیه را فرستاد و خواست تا این الحاق و نسبت را قطع کند تا هرگز فرزند خوانده را فرزند واقعی تلقی نکنند چرا که فرزند خوانده از صلب واقعی او نیست از این رو ازدواج با همسر سابقِ فرزند خوانده جایز است. خداوند سپس در آیه 40 سوره احزاب نیز فرمود: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ؛ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) پدر کسی از مردان شما نیست بلکه او رسول خدا و خاتم پیامبران است».
[6]. لسان العرب، ابن منظور، ماده «دعا»؛ صحاح اللغة، جوهری، ماده «دعا»؛ كتاب العين، خليل بن أحمد فراهيدی، ماده «دعو»؛ المحكم والمحيط الأعظم، ابن سيده، ماده «دعا».
[7]. همان؛ المعجم الوجيز، مجمع اللغة العربية، ص229.
[8]. همان.
[9]. همان.
[10]. مثل نسبت زنازادگی که مردم به ابن زیاد می‌دادند و یا روایاتی که دشمنان اهل بیت(علیهم‌السلام) را حرام‌زاده می‌شمارند _ مانند روایت «من وجد برد حبنا على قلبه فليكثر الدعاء لأمه فإنها لم تخن أباه» [من لا يحضره الفقيه‏، ابن بابويه، محمد بن على‏(381ق‏)، محقق و مصحح: على اكبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج3، ص493، ح4745] و مانند «من علامات ولد الزنا بعضنا أهل البيت» وسائل الشيعة، شيخ حر عاملى، ‏قم‏، مؤسسة آل البيت(عليهم‌السلام‏)، 1409ق‏، ج12، ص283. _ و یا قرائن دیگر.
[11]. از تواریخ استفاده می شود که سمیه مادر زیاد، کنیز یکی از اطبای معروف عرب به نام حارث بن کَلَدَه بود که با برده‌ای رومی به نام عُبَید ثقفی ازدواج کرد و زیاد به حسب ظاهر نتیجه آن ازدواج بود؛ لذا او را زیاد بن عُبَید ثقفی می‌گفتند؛ ولی چون پدرش غلام و برده‌ای ناشناخته بود، بعضی ترجیح دادند به او زیاد بن ابیه بگویند یعنی زیاد پسر پدرش. و ظاهراً خود او هم از این امر ابا نداشت. [دینورى، ابوحنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق: عامر، عبد المنعم، شیال، جمال‌الدین، ، انتشارات رضى، قم، 1368ش، ص219؛/ و ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، ۱۴۱۲ق، ج2، ص525].
برخی نیز بدین خاطر که پدرش مشخص نبود او را زیاد بن ابیه می‌خواندند. یا او را «زیاد بن امه» یا «زیاد بن سمیه» نیز می‌گفتند.
ابوسفیان بن حرب پدر معاویه، در زمان حکومت عمر مدعی شد که زیاد فرزند زنای او با سمیه است. [الاستیعاب، پیشین، ج2، ص523] که با مخالفت شدید امیرالمونین(علیه‌السلام) روبرو شد. ابوسفیان در زمان جاهلیت، روزی از «ابومریم السلولی» شراب فروش، زنی خواست و او سمیه را برای او آورد و زیاد از این هم خوابی به دنیا آمد. پس از شهادت امیرالمومنین(علیه‌السلام) معاویه، زیاد را نزد خود خواند و به خاطر ادعایی که ابوسفیان کرده بود زیاد را برادر خویش معرفی کرد و از آن پس اموی‌ها به او زیاد بن ابی‌سفیان می‌گفتند. و جالب آن‌که زیاد نیز این نسب و الحاق را پذیرفت. [همان، ص526؛ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل، بیروت، دارصادر- داربیروت، ۱۳۸۵ه.ق، ج۳، ص۴۴۳؛ مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، ۱۴۰۹ه.ق، چاپ دوم، ج۳، ص۷].
[12]. ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، الغارات، به تحقیق جلال الدین حسینی ارموی، ج۲، ص۹۳۲؛ و بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۹۲.
[13]. ناصر مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)، ج۱۰، ص۱۶۹، به نقل از: عَبدُه، شرح نهج البلاغه، ذیل نامه۴۴، ص۴۵۸. امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام) در نامه ۴۴ نهج البلاغه به این مطلب اشاره‌ای می‌کند.
[14]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیداللـه، قاهره، ۱۹۵۹م، ج۱، ص۴۹۳.
[15]. تحف العقول، پیشین، ص۲۴۱.
[16]. کافی، محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى، (329ق‏)، محقق و مصحح: على اكبر غفارى و محمد آخوندى، تهران‏، دار الكتب الإسلامية، 1407ق‏، ج5، ص491.
[17]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 18 ذیل نامه 4.
در نامه چهل و چهار نیز امام مخالفت خود را با این امر ابراز می‌کند: سید رضی، نهج البلاغة، نامه چهل و چهارم، ترجمه شهیدی، سید جعفر، ص 316، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چاپ چهاردهم، 1378ش.
[18]. اختيار معرفة الرجال، ج1، ص252ـ259، شماره99.

نظرات

تصویر حق شناس

باسلام واحترام
ضمن تشکراز مطلب بسیار خوب شما
در کانال امربه معروف ونهی از منکر منتشر شد

تصویر مصطفی عباسی هرازی

با سلام و عرض ادب و سپاس از شما بابت بازنشر این پست در کانال مربوطه. 

با تشکر و دعای مزید توفیقات برای شما

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

نویسنده خودش را مودب تر از خدا و پیغمبر می داند و خیال کرده اجازه دارد سخن امام

را مثلا تفسیر و اصلاح کنید. 

 اسلام بشدت با این رویه که ادب مرد به ز دولت او است مخالف است.  خود
قرآن پر است از استهزاء و توهین به دشمنان اسلام مثلا این آیات قرآن:
او لئک کالانعام بل هم اضل-- اعراف 179
مثله کمثل الکلب -  اعراف 176
تب یدا ابی لهب--  مسد 1
مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا. -- جمعه 5

یا مروان حکم را که آوردند پیامبر خدا صریحا گفت
الوزغ ابن الوزغ
که تجسم واقعی چهره برزخی این فرد بود.

و یا امام حسین علیه السلام که صریحا ابن مرجانه را حرامزاده پسر حرامزاده نامید:

الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات مناالذلة.

در این جا است که بچه حزب اللهی را گیج می شوند. می پرسند مگر در اسلام
بی ادبی مجاز است؟
مگر قرآن نگفته حتی به بتها سب نکنید :ولا تسبوا الذين يدعون من دون الله
فيسبوا الله عدوا بغير علم ( سوره انعام آیه 108) و یا مگر امام علی علیه
السلام نفرمود دوست ندارم که جز. سبب کنندگان باشید ؟اني اکره لکم ان
تکونوا سبابين (خطبه 206 نهج البلاغه)

پاسخ این به ظاهر تناقض در تغییرات معننی کلمات در زبان عربی به دلیل
تاثیر فارسی زبانان بر آن زبان است. در عربی اصیل زمان نزول قرآن فحش و
توهین و استهزاء و افک و سب معانی متفاوتی داشته اند اما فارسی زبانان به
دلیل ساده شدن بیش از حد زبان فارسی همه این کلمات را دشنام معنا کردند و
از آنجا که بیشتر فقهای مسلمان قرون اول تا چهارم هجری ایرانی و از موالی
بودند کم کم خود عربها هم بین این کلمات فرق نگذاشتند اما :

فحش: به معنای دادن نسبت فحشا و زناکاری به خود شخص یا مادر و یا بستگان
دیگر او است. شخص فحش دهنده هم باید برای ادعای خود ۴ شاهد بیاورد والا
باید حد شرعی بخورد. اما هرگاه مورد فحش علنی باشد مثل ماجرای مرجانه که
روسپی معروفی بود و یا سمیه مادر زیاد که او هم روسپی بود و این مساله
برای همه مردم آن زمان علنی شده ود هیچ اشکالی نداشت که برای مقال امام
حسین علیه السلام علنا زیاد و پسرش را حرامزاده و پسر حرامزاده بنامد.
چرا که این نسبت کاملا واقعی بود.

استهزاء: مال جایی است که افرادی که کارهایی احمقانه  را عمدا و آگاهانه
به صورت علنی انجام دهند و مایه خنده باشند و مستحق تمسخر واقع گردد. خود
خدا در قرآن صریحا منافقان  را استهزاء می کند : الله یستهزء بهم ویمدهم
فی طغیانهم یعمهون. (سوره بقره آیه 15). پس استهزاء هم اگر در جای صحیح
خود به کار رود آن هم اشکالی ندارد.

افک: به چیزی گفته می‌شود که از حالت اصلی و طبیعیش دگرگون شود. مانند
آنکه در حالی که زنی هیچ گناهی نکرده به دروغ و بدون دلیل  به او نسبت
زنا کاری بدهند. این در اسلام بشدت مذموم و ممنوع است.

سب: به معنای هو کردن و انگشت نماکردن است. دادن نسبتهای توخالی. اصلا
اصطلاح انگشت سبابه  که نام دیگر انگشت اشاره است به همین دلیل به کار
رفته است. برخی مسلمانان به مجسمه ای که صرفا سنگ یا چوبی بیش نبود و
کافریان خدابش می پنداشتند را هوکرده و یا نسبتهای بی معنی - که فقط برای
انسان معنی دارد نظیر مادر فلان و نظایر آن- به این مجسمه ها می دادند.
که این هم نسبتی ناروا و فاقد حقیقت بود و اسلام هم از آن منع کرد.

پس می بینید آنچه اسلام بی تقوایی می داند گفتن نسبتهای  ناروا است اما
دادن نسبتهای حقیقی اشکالی ندارد. بلکه خدا خود در آن پیش قدم است.

حالا می توان دید که کسانی که به بهانه ادب و تقوا متدینان را تبدیل به
سیب زمینی می کنند یا افرادی مغرض هستند و یا سوسول.

تصویر محمد فرضی پوریان

با سلام خدمت شما.

به نظر شما آیا هر کسی هر عیب واقعی داشته باشد میشه به او با صدای بلند گفت؟ درسته؟ مثلا کسی در خانه شراب می‌خورد و شما هم دیدید یا این‌که مردم میدونن، آیا من مجازم با صدای بلند بگم: ای شرابخوار چنین و چنان؛ یا کسی دزدی میکنه، یا کسی که زنا میکنه و.... به نظرم این حرف شما خلاف فقه ماست و خلاف همه کتب اخلاقی؛ مثلا به نظر شما اگر آقای بهجت(رحمه‌الله‌علیه) یا برخی از علمای ما که چشم برزحی داشتن و باطن رو می‌دیدن، به نظرتون داد میزدن آهای زناکار بیا اینجا کارت دارم، یا آهای شراب خوار یا .... .  شان امام واقعا بالاتر از این‌هاست.

اون آیات قرآن هم که مثال زدی هم اصلا بد نیست و فحش محسوب نمیشه، خداوند متعال چند تشبیه در مورد آنان  به کار برده که چون مخاطب شخصی نداره، توهین به کسی محسوب نمیشه.

میمونه اون جمله پیامبر به مروان یا مشابه اون که از زبان اهل بیت وارد شده، به نظر این موارد قابل قبول نیست و با شان و مرتبه حضرات معصومین سازگاری نداره، معصوم یعنی کسی که «ما ینطق عن الهوی» لذا هر آونچه میگه مرضی خدای سبحانه و از هوی و هوس به دورن.

حتی در منابع روایی روایاتی نقل شده که به اهل بیت فحش های رکیکی دادن، اما اونا سکوت کردن و اخلاق رو در پیش گرفتن؛ مثلا نوشتن یکی به امام صادق فحش مادر داد، حضرت با خونسردی تمام فرمود اگر تو راست میگی خدا مادر من رو بیامرزه و اگر دروغ میگی خدا تو رو بیامرزه؛ یا اون شخص اومد و هر چی از دهنش در اومد به امام حسن مجتبی فحش داد، اما حضرت با آرامش به او فرمود اینجا غریبی بیا منزل من و... این‌ها واقعا اخلاق اسلامی است، اینا سیره درست معصومین هست.

شما حساب کن اگر کسی به آقای بهجت چیز بدی می‌گفت، به نظرت بر می‌گشت بهش بگه تو از زنا متولد شدی(فرض کن با چشم برزخی متوجه شده باشه) ؟؟؟؟ اصلا با شان و مرتبه ایشون نمی‌سازه، حالا امام معصوم چگونه به کسی چنین چیزی میگه؟؟؟؟؟

من که علمای اخلاق رو دیدم، هرگر باور ندارم اونا فحش بدن؛ حالا شما چطور می‌گید ائمه فحش میدن نمی‌دونم، گردن خودتون، من باور نمی‌کنم.

تصویر منتظر المهدی
نویسنده منتظر المهدی در

خیلی مطلب عالی بود ممنون ازتحقیق  و انتشار مطلب 

این موضوع  همیشهبرای خودم سوال بود که با کمک شما رفع شد

سپاس

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 0 =
*****