خلاصه: از وقایع و آثار بسیار مهم قیام کربلا، مسأله کنارهگیری و انصراف معاویه پسر یزید و استعفای او از منصب خلافت است بخاطر رضای الھی.
ابن حجر در کتاب «الصواعق المحرقه» مینویسد:
بعد از مرگ یزید بن معاویه[۱] جوان صالح و خوش اخلاق بعلت مریضی خلافت را ترک کرد و گفت که من در خلافت ھیچ مداخلتی نمیکنم اما آن جوان را مجبور کردند به این سبب او تا چھل روز خلافت را بعھدہ گرفت و او سومین خلیفه سلسله اموی و هشتمین خلیفه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بشمار میرفت.
البته اشارہ به این مطلب ضروری است که معاویه بن یزید علاقه و محبت به خاندان علی بن ابی طالب داشت. به ھمین سبب در تاریخ دربارہ او مطالب زیادی ذکر نشدہ است. بله این مسلم است که چیزھائی که ذکر شدہ از آن این نیز است که یزید از مردم برای پسر خود بیعت گرفته بود.[۲]
به ھمین سبب مدت در مدت خلافت او اختلاف است، بعضی یک ماہ و بعضی دو ماہ نوشتهاند اما اکثر مورخین چھل روز نوشتهاند که فقط چھل روز خلافت کرد و بعد ترک کرد[۳]
نگاہ به این ھمه روایات مورخین بر چھل روز اتفاق کردند[۴]
علت کنارهگیری معاویه ثانی از حکومت
در مورد علت كنارهگیری او از حكومت نیز اختلاف است، ولی آنچه از تاریخ برمیآید به دلیل تمایل او به اهل بیت(علیهمالسلام) میباشد. اما بعضیها علت كنارهگیری معاویة بن یزید را بیماری او بیان كردهاند البته تعداشان خیلی کم است که گفتند به سبب بیماری از خلافت کنارہگیر شد و بعد از دنیا رفت[۵]
در اصل این علت بیماری او است، شاید به دلایل سیاسی بیان شده باشد. علت اصلیاش محبت او به اهل بیت(علیهمالسلام) میباشد. در تاریخ او اولین خلیفه است كه بخاطر اهل بیت(علیهمالسلام) از منصبش كنارهگیری كرد.[۶] «قاموس الرجال» و «مجالس المؤمنین» نیز این نظریه را تأیید میكند: همانا معاویة بن یزید مصداق (یخرج الحی من المیت) میباشد و همچنین او مانند مؤمن آل فرعون میباشد.[۷]
از همه مهم، بنی امیه معلم معاویه پسر یزید را مقصر دانستند، و گفتند که این اثر تربیت معلمش است که معاویه پدر و اجدادش را لعن می کند و به همین سبب بنیامیه معلم معاویه(عمرالقصوص) را زنده به گور كردند.[۸]
معاویه چطور حکومت را ترک کرد
معاویه پسر یزید در سن بیست سالگی خطبه خواند: إِنَّ هذِهِ الْخِلافَةِ حَبْلُ اللهِ؛ خلافت ریسمان الهی است که جدم معاویه به ناحق از آنِ خود کرد و حال آن که این حق از آنِ علی بن ابی طالب(علیهالسلام) بود. هنگامی که جدم با گناهانش در قبر آرمید، پدرم خلافت را غاصبانه عهدهدار شد، در حالی که خلافت، حقِ پسر دختر رسول بود و پدرم نیز هم اکنون در قبر خود، با گناهان بسیارش، دست به گریبان است. او پس از این گریست و گفت: عظیمترین و وحشتناکترین عمل پدرم، کشتن مظلومانه فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، اسیر کردن خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، این کار پدرم طوری بود که او خانه خدا را از بین برد. و بعد گفت: ای مردم! من بر تخت حکومت نجس پدر و اجدادم هیچ گاه نمی نشینم. سپس از انظار مردم پنهان شد و بعد از چهل روز درگذشت.
ابن حجر پس از نقل این فراز از تاریخ، مینویسد: او (معاویة بن یزید) از پدر و جدّ خود با انصافتر بود[۹]
البته در سند دیگری اینگونه نوشته شد است: معاویه گفت: پدرم انسانی بدکار بود، او تابع هوای نفس بود. او جرأت بر دست بالا کردن به اولاد پیامبر کرد، او حرمت آنها را شكست، بی شک او امروز در قبرش رهین خطاهای خود است[۱۰]
مادر معاویه گفت که اگر شما نمی خواهی بر خلافت بنشینی برادرت را به عنوان ولیعهد معرفی كن و از مردم برای او بیعت بگیر اما او قبول نكرد و گفت: «به خدا قسم این حكومت برای من نفعی ندرد[۱۱] اگر این كار را انجام بدهم نفع آن برای شما خواهد بود و سختی و عذابش برای من، به همین سبب من این کار را انجام نمی دهم[۱۲].
مرگ معاویه بن یزید
در مورد مرگ معاویه هم اختلاف است. عدهای گفتند که مریض شد و از دنیا رفت [۱۳]ابن اثیر و برخی دیگر میگویند: او را با سم مسموم كردهاند.[۱۴] در هر صورت در سال ۶۴ ھـ و در سن ۲۱ سالگی درگذشت[۱۵] و در شهر دمشق مدفون گشت[۱۶].
در پایان این همه "مروان " خلیفه مقرر شد. مروان با مادر معاویه که زن یزید است، ازدواج كرد و بعد از چند روز به او گفت که برو و به پسرت مسموم کن، و معاویه را مسموم كرد و او شهید شد[۱۷].
۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔
منابع:
[۱] ابن ابیالحدید؛ شرح نهجالبلاغه، وفات۶۵۶ ق، مصحح محمد ابراهیم ابوالفضل، بیروت، داراحیاء الكتب العربیه، ج۶، ص۱۵۲.
[۲] محمدبن سعد؛ طبقات الكبری، وفات۲۳۰ق، بیروت، دارصادر، ج ۴، ص ۱۶۹.
[۳] تاریخ خلیفة بن خیاط، با تحقیق دكتر سهیل زكار، بیروت، دارالفكر؛ ص ۱۹۶.
[۴] ابن قتیبه؛ المعارف، وفات ۲۷۶ق، مصحح دكتر ژون عكاشه، قاهره، دارالمعارف، ص ۳۵۲.
[۵] تاریخ خلیفة بن خیاط، ص ۱۹۶.
[۶] الشیخ نجاح الطائی؛ نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص۱۵۵.
[۷] شیخ محمد تقی تستری؛ قاموس الرجال، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ اول، ج۱۰، ص ۱۴۴.
[۸] علی محمد فتحالدین الحنفی؛ فلك النجاة فی الامامة والصلاة، با تحقیق ملا اصغر علی محمد جعفر، ۱۹۹۷ م، چاپ دوم، ص ۹۵.
[۹] الصواعق المحرقه، ص ۱۳۴/ الإمامة والسیاسه، ج۲، ص۱۷.
[۱۰] القمی الشیرازی؛ محمد طاهر؛ كتاب الاربعین، سید مهدی رجائی، ۱۴۱۸ قمری، چاپ اول، ص ۵۰۲.
[۱۱] طبقات الكبری؛ ج ۵، ص ۳۹.
[۱۲] ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۶، ص ۱۵۲.
[۱۳] البلاذری، فتوح البلدان، قاهره، مكتبة النهضة المصریه، ۱۹۵۶، ج۱، ص۲۷۰.
[۱۴] ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، وفات۶۳۰، بیروت، دارصادر، ج۴، ص ۱۳۰.
[۱۵] شیخ مفید؛ الاختصاص، وفات۴۱۳، علیاكبر عقاری، بیروت، دارالمفید، ۱۴۱۴، چاپ دوم، ص۱۳۱.
[۱۶] شرح نهجالبلاغه، ج۶، ص۱۵۲.
[۱۷] برگرفته از كتاب یكصد موضوع، پانصد داستان، اثر علی اكبر صداقت.