تاکید بر تحلیل ماجراهای تاریخی معصومین(علیهم السلام) و گره زدن این وقایع با ابعاد زندگی مردم، دلیلش این است که اولا آنها به عنوان بهترین الگوها در زندگی انسان ها معرفی شده اند و ثانیا خطاها و اشتباهاتی که به عمد یا سهوا اتفاق افتاده است، تکرار نگردد.
برخی می گویند چرا باید زندگی و مسائل اجتماعی کشورمان و همچنین سرنوشت اخروی و حقوق میلیونها هموطن و صدها میلیون مسلمان در جهان را به ماجرای سقیفه و کربلا گره زد؟
در جواب باید گفت داشتن الگو از جمله مهمترین روشها برای پیشرفت و ارتقا در زندگی محسوب می شود؛ کما این که در بسیاری از کارها حتی خطاطی، نقاشی و... داشتن الگو بسیار مهم است؛ لذا کاملا معقول است که در دین به تبعیت و الگو گرفتن از کسانی که انسانهای کامل بشمار میروند، تاکید شده باشد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ [نساء/59] ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید.» که تبعیت از خدا و پیامبر در این آیه به صراحت بیان شده است و بنابر نظر مفسرین شیعه، منظور از اولی الامر جانشینان پیامبر یعنی معصومین(علیهم السلام) می باشند.[1]
از طرفی در الگو گرفتن باید تمام زوایا را در نظر گرفت تا جایی به خطا نرود، که هر نوع خطای محاسباتی ضررهای جبران ناپذیری خواهد داشت.
بر این اساس باید معضلات و مشکلاتی که باعث شده تا مانع و حجابی شوند که مردم نتوانند از ظرفیت این الگوهای برتر استفاده کنند، شناسایی و تحلیل شوند، تا در زمان امام غائب(علیه السلام) دیگر آن مشکلات برای مردم ایجاد نشود؛ از جملهی این موانع را می توان به سقیفه و تاریخ کربلا اشاره کرد؛ سقیفه ای که باعث شد خط اطاعت و الگوگیری از معصومین و جانشین برحق پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حاشیه رفته و مردم نتوانند از ولایت و زعامت معصوم و مفسرین واقعی قرآن استفاده کنند؛ ماجرای کربلا نیز باید از جنبه های مختلف مانند عدم بصیرت بزرگان، عدم وفای به عهد و... مورد تحلیل واقع شود.
لذا در تمامی موارد، اعم از جنبهی اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، شرعی باید این موارد مورد نظر واقع شود تا همان اتفاقاتی که در صدر اسلام و بعد از آن در واقعهی کربلا اتفاق افتاده است تکرار نشود و جلو ضررهای جبران ناپذیر، گرفته شود.
پی نوشت:
[1] آیت الله مکارم شیرازی، تفسیرنمونه، دارالکتب اسلامی، تهران، 1374، ج3، ص437.