انکار امامت در تفسیر دکتر سروش از وحی

09:00 - 1397/02/20

- یکی از پیامدهای همسان انگاری وحی و تجربه دینی در کلام دکتر سروش، انکار امامت است.

امیرالمومنین

در مطلب قبلی گذشت که دکتر سروش وحی را از جنس تجربه دینی عرفا دانسته و معتقد است وحی نبوت هم یک نوع تجربه دینی است، ولی در سطح عالی. اینک از زاویه دیگری این دیدگاه را بررسی می کنیم.

وی معتقد است پیامبر اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خاتمیت خود را اعلام کرد و بر این اساس بعد از او هیچ کس دارای حق ولایت[1] نیست. او می گوید: «پس از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) احساس و تجربه و قطع هیچ کس برای دیگری از نظر دینی تکلیف آور و حجت آفرین نیست. هیچ کلام و متن دینی را هم نمی توان چنان تفسیر کرد که حق ولایت بدین معنی[2] را به کسی بدهد. این عین تناقض است که رسول خاتم به کسی یا کسانی حقوقی را ببخشد که ناقض خاتمیت باشد.»[3]

او می گوید: کسی بعد پیامبر اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی تواند واجد حق ولایت باشد؛ به این معنا که سخن و فعل او معتبر و برای دیگران تکلیف آور باشد. به تعبیری پیامبر در تجربه های خویش چنین یافته است که او آخرین کسی است که واجد چنین ولایتی است و هیچ تجربه بعدی نمی تواند این تجربه را نقض کند. لذا آمدن ولی دیگری که تبعیت از او برای دیگران لازم باشد، باطل است. او در این رابطه به صراحت می‌گوید: «پس از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قطع و یقین و تجربه و فهم دینی هیچ کس هم رتبه قطع و یقین و تجربه و فهم دینی او شناخته نخواهد شد و آثار آن را نخواهد داشت.»[4]

نقد این اندیشه
انکار ولایت برمبنای دکتر سروش، به معنی انکار ولایت و امامت اهل بیت (علیهم‌السلام) است، زیرا بر اساس مذهب شیعه سخن و فعل امام حجت است و نیازی به ارائه دلیل ندارد.[5] اما نظریه پرداز مذکور به صراحت می گوید پس از نبی مکرم اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) احساس و تجربه و قطع هیچ کس برای دیگران از نظر دینی تکلیف آور و الزام آور و حجت آفرین نیست. اما این سخن کاملا نادرست و باطل است، بلکه هم اهل سنت و هم شیعه، بعد از پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) امامی را برای جامعه لازم می‌دانند که سخن و رفتار او حجت بوده و تبعیت از او برای امت اسلامی لازم است.

بعضی از نصوص دینی بر این دلالت دارد که ولایت - به معنی مورد نظر آقای سروش- بعد از پیامبر اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز ادامه دارد. آیه «أولی الأمر» در قرآن[6] و حدیث معروف غدیر[7] از جملة این نصوص اند. آقای سروش نمی تواند به این نصوص بی اعتنا باشد، زیرا این نصوص(طبق مبنای ایشان) بخشی از تجربه دینی پیامبرند. تنها در صورتی می تواند از این نصوص دست برداشت که دلیل قوی تری بر خلاف آن وجود داشته باشد.
دکتر سروش هیچ دلیل عقلی‌ای در این رابطه ندارد؛ تنها استناد ایشان به آیات و روایاتی است که مسألة خاتمیت را مطرح کرده اند. ایشان در این باره می گوید: «هیچ نشانه برون دینی و مستقل از شخصیت و مدعای پیامبر خاتم وجود ندارد تا خاتمیت را نشان دهد. به طوری که اگر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی گفتند که من آخرین پیامبرم، ما هم این حقیقت را در نمی یافتیم. ما در این مورد فرضیة مستقلی نداریم و اتکای ما به ادعای خود پیامبر است.»[8]

اینجا این سؤال مهم پیش می‌آید که چرا وی با استناد به آیه و روایت، خاتمیت نبی مکرم اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول می کند ولی مسأله امامت را قبول نمی کند؟ طبق گفته او حتی اگر پیامبر چنین ولایتی را به افراد دیگری بدهد، نباید قبول کنیم؛ چرا که خود پیامبر خاتمیت خود را اعلام کرده است. حال این سؤال پیش می‌آید که اگر پیامبر خاتمیت خود را اعلام نموده است و در جایی دیگر کسانی را به عنوان جانشین خود و دارای حق ولایت تعیین کرده، آیا ما نباید در تفسیر خود از خاتمیت بازنگری کنیم؟ اصرار ایشان برای تفسیر خاتمیت به ختم ولایت دلیلی ندارد، بلکه دلیل بر خلاف آن وجود دارد، اما چرا ایشان قبول نمی کند، جای سؤال است!!
مشکل این است که او در استفاده از سخنان نبوی، گزینشی عمل کرده و آن هایی که طبق مبنای اوست را بر می گزیند و مواردی را که با مبنای او نمی سازد را تأویل می برد و نصوصی که راهی برای تأویل آنها وجود ندارد را مسکوت گذاشته و اصلا سراغ‌شان نمی رود، مانند همین نصوص مربوط به امامت. حتی ایشان پا را فراتر گذاشته و مساله امامت را ناقض خاتمیت دانسته است.

ایشان با تفسیر اشتباه از مسألة خاتمیت و برای رهایی از یک تناقض موهوم، به انکار یا تأویل نصوصی می پردازد که مسأله امامت و ولایت اهل بیت را بیان می کنند. ایشان می گوید اگر نص دینی را به گونه‌ای تفسیر کنیم که به کسی ولایت ببخشد، با خاتمیت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) تناقض دارد و راه چاره را در این می بیند که چنین نصوصی را یا نپذیریم و یا طوری معنا کنیم که ولایت از آن بیرون نیاید.

پاسخ ما این است که آیات و روایات در مورد ولایت اهل بیت (علیهم السلام) به قدری روشن است که جای شک و شبهه ای باقی نمی گذارد. این مطلب هیچ تناقضی با خاتمیت پیامبر هم ندارد، البته به این شرط که خاتمیت را تفسیر به رأی نکنیم. یکی ازشرایط تحقق تناقض این است که دو طرف تناقض ناظر به یک حیثیت و یک جنبه باشند و الا با لحاظ حیثیت ها و جنبه های مختلف تناقض به وجود نمی‌آید.
اگر بگوییم پیامبر از حیث نبی بودن خاتم است و از حیث نبی بودن خاتم نیست، این یک تناقض آشکار است. اما اگر بگوییم پیامبر از جنبه رسول بودن-یعنی آوردن دین و آیین جدید از سوی خداوند- خاتم است، اما از جنبه ولایت- اعتبار سخن و فعل و لزوم اطاعت دیگران از وی- خاتم نیست، هیچ تناقضی به وجود نمی‌آید. سخن دکتر سروش که هیچ متنی را نمی توان به صورتی معنا کرد که ناقض خاتمیت باشد، به صورت کلی درست است، اما در این که چه چیزی ناقض خاتمیت است و چه چیزی نیست، با ایشان اختلاف داریم. ایشان اعطای ولایت به امامان شیعه را ناقض خاتمیت می داند، ولی ما چنین ولایتی را ناقض خاتمیت نمی دانیم، بلکه پیامبر را تنها در آوردن آیین و شریعت جدید خاتم می دانیم. بنابراین ما هم خاتمیت پیامبر و هم ولایت و امامت جانشینان او را می پذیریم.

در نتیجه: یکی از لوازم مهم سخنان سروش که در کلام او نیز تبلور داشته است، انکار مساله امامت است، و حال آنکه نصوص دینی ما و ادله عقلی به راحتی اثبات کننده مساله امامت است.

_________________________________________
پی‌نوشت
[1]. به معنی اعتبار و حجیت سخن فرد و لزوم تبعیت دیگران از قول و فعل او.
[2]. منظور اختیار جان و مال و آبروی دیگران را داشتن و لزوم تبعیت دیگران از شخص ولی است.
[3]. عبدالکریم، سروش، بسط تجربة نبوی، نشر صراط، تهران، 1378، ص132، با تلخیص.
[4]. همان، ص140.
[5]. در این باره رجوع کنید به: کتاب خاتمیت، قدردان قراملکی، محمد حسن، نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، تهران، ص217.
[6]. نساء/ 159.
[7]. این حدیث در کتاب های حدیثی معروف شیعه و سنی آمده است.
[8]. بسط تجربة نبوی، ص115.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 1 =
*****