-
در مطالب گذشته زوایای مختلف تئوری دکتر سروش در رابطه با قرآن بررسی شد. گفته شد ایشان مدعی است قرآن سخن خود پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است. ما تنافی این تئوری را با قرآن نشان دادیم، دلیل های این تئوری نیز مورد بررسی و نقد قرار گرفت. در این پست می خواهیم این موضوع را به پایان برسانیم و یکی دیگر از اشکالات مهم آن را بیان کنیم.
یکی از اشکالاتی که متوجه این تئوری می شود این است که قرآن از سخنان خود پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که روایت یا حدیث نامیده می شوند، متمایز است. قرآن به مجموعة 114 سورهی مشخص اطلاق می شود که در زمان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از زبان ایشان تلاوت شد و توسط کاتبان وحی نگاشته شد. این کتاب آغاز و پایان معینی دارد و در طول قرن ها ثابت و دست نخورده باقی مانده است. در کنار قرآن سخنان شخص پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را داریم که به آن روایت یا حدیث اطلاق می شود. برای مسلمانان از صدر اسلام تا کنون روشن بود که این دو از هم متمایزند، لذا هیچ گاه این دو را باهم خلط نکردند. بر اساس تئوری جناب سروش این یک تفکیک بی دلیل است، چون قرآن نیز بخشی از سخنان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است و فرقی با آن چه روایت یا حدیث خوانده می شود، ندارد. اگر قرآن نیز مانند روایت سخن شخص پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود، بهتر بود قرآن را نیز در ضمن روایات قرار دهیم و یا این که روایات را جزئی از قرآن بشماریم.
در این رابطه چند نکته را باید مورد توجه قرار دهیم:
1. ممکن است گفته شود وجه تمایز قرآن و روایت این است که قرآن مربوط به فرازهای مکاشفه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است و روایات مربوط به فرودهای مکاشفات ایشان. پیامبر مانند سایر انسان ها حالات مختلف داشت و قبض و بسط روحی برای ایشان پیش می آمد.
پاسخ:
اما این تفکیک درستی نیست، زیرا در خود قرآن و یا احادیث سطح ها متفاوت است. مثلاً در قرآن گاهی خداشناسی را با آیاتی مانند: «هُوَ الأوّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالباطِنُ[حدید/ 3] او اول و آخر و ظاهر و باطن است.» یا « وَاعلَموا أنّ اللهَ یَحولُ بَینَ المَرءِ وَنَفسِهِ [انفال/ 24] و بدانید که خدا بین انسان و قلبش حائل می شود.» مطرح می کند و گاهی با «أفَلا یَنظُرونَ إلی الإبِلِ کَیفَ خُلِقَت[غاشیه/ 17] آیا به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده است؟» سطح این دو دسته آیات متفاوت است.
از طرفی احادیث بخشی از سخنان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است و تقدم زمانی بر قرآن ندارند که ما بگوییم مقام و حال حضرت بالا رفته و بهتر شده و در نتیجه نوع سخنان متفاوت شده است. احادیث و آیات قرآن با هم و به تناوب از حضرت شنیده می شد و این از ابتدای نبوت تا آخر استمرار داشت.
نکتة دیگر این که آقای سروش قائل به ورود خطا در قرآن است و بخش هایی از آن را مطابق با علم زمانه می داند. این مطلب با این که قرآن اوج مقام فنای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است، سازگاری ندارد.
نکتة آخر این که این تقسیم بندی چه مستندی دارد؟ چنین تفکیکی از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نقل نشده است و دلیلی از قرآن و روایات ندارد. در ضمن با توجه به این که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) چنین تقسیم بندی برای سخنان خود نکردند و معیاری برای آن ندادند، ما با چه معیاری معلوم کنیم که این تجربه در اوج فنا بود یا در درجات پایین تر؟
2. روایاتی از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) داریم که قرآن را ملاک صحت و سقم سخنان خود شمرده است.[1] پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ملاک صدق و کذب سخنان خود را کتاب الله قرار می دهد. اگر کتاب الله هم، سخن خود پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود، معنی این روایات این می شد که آن چه از سخنان من شنیدید که مطابق سخنان من است، آن را بپذیرید و اگر مخالف سخنان من است، آن را نپذیرید. به تعبیری کتاب الله معیار تمییز سخنان پیامبر قرار گرفت، بنابراین نمی تواند همان سخنان پیامبر باشد و باید چیزی ورای آن باشد.
____________________________________________
پینوشت
[1]. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، موسسه آل البیت، قم، 1409، چاپ اول، ج27، ص111، ح15.
از صدر اسلام بین کتاب الله و سخنان پیامبر که روایت یا حدیث نامیده می شد، تفکیک و تمایز وجود داشت. ایت تمایز دلیل بر آن است که کتاب الله غیر از سخنان پیامبر است.