قضیه ازدواجها و طلاقهای بسیار امام حسن(علیهالسلام) که در کتب شیعه نیز وارد شده، از اساس باطل و ساختگی است.
دشمنان اسلام و تشیع، در برخی از کانالهای معاند تلگرامی شبههای عریض و طویل در مورد امام حسن مجتبی(علیهالسلام) مطرح کردهاند تا اثبات کنند که امام دوم شیعیان، نزد خدا مبغوض و منفور است. این شبهه طولانی از یک قیاس تشکیل شده است که دارای دو مقدمه و یک نتیجه است. اما این قیاس یک قیاس عقیم است چراکه از دو مقدمه نادرست برای اثبات نتیجهای باطل استفاده کرده است. ما پس از طرح شبهه، به پاسخ کامل آن خواهیم پرداخت و اثبات خواهیم کرد که هر دو مقدمه باطل و نادرست است.
شبهه: امام دوم شیعیان، ازدواجها و طلاقهای بسیاری داشته لذا فردی تنوع طلب بوده و بدین جهت برای او عنوان مطلاق (بسیار طلاق دهنده) را قرار دادهاند و در این باره نیز مورد اعتراضهای پدرش علی(ع) قرار گرفته است. برای اثبات سخنمان چند روایت از منابع معتبر شیعه میآوریم.
روایت اول: روایت اول کلینی در اصول کافی:
در معتبرترین کتاب شیعه یعنی اصول کافی، روایتی آمده است که: «امام علی در حالى كه بر فراز منبر مشغول سخنرانى بود فرمود: به فرزندم حسن زن ندهيد او زياد طلاق میدهد. مردى از قبيله همدان برخاست و گفت: آرى، به خدا قسم ما به حسن زن ميدهيم، در حالی که او فرزند پيغمبر و على بن ابی طالب است اگر بخواهد نگه ميدارد و اگر نخواهد طلاق میدهد».[1] این روایت را از نظر سندی نیز بررسی میکنیم که اثبات کنیم این روایت صحیح میباشد. علامه مجلسی در کتاب مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول در بررسی اسناد این روایت ذيل این روايت مینویسد: «الحديث الرابع: موثق». یعنی حدیث چهارم موثق است.[2]
روایت دوم: روایت دوم کلینی در اصول کافی
کافی میآورد: «امام صادق(عليه السلام) فرمود: امام حسن(ع) پنجاه زن طلاق داد امير مؤمنان (ع) در کوفه فرمود: ای مردم کوفه به فرزندم حسن زن ندهيد او زياد طلاق میدهد. مردى از قبيله همدان برخاست و گفت: آرى، به خدا قسم ما به حسن زن میدهيم، همانا او فرزند پيغمبر خدا(صلی الله عليه وآله) و فاطمه (عليها السلام) است اگر بخواهد نگه میدارد و اگر نخواهد طلاق میدهد».[3]
روایت سوم: روایت دعائم الاسلام مغربی
امام باقر(عليهالسلام) فرمود: «علی(عليهالسلام) به مردم کوفه اعلان کرد: به فرزندم حسن زن ندهيد، همانا او زياد زن طلاق میدهد».[4]
روایت چهارم: روایت المحاسن برقی
برقی نیز در المحاسن روایت میکند: امام صادق(علیهالسلام) گفت: مردی به حضور امام علی(ع) رسید و گفت: حسن و حسین و عبدالله ابن جعفر از دختر من خواستگاری کردند، اکنون با تو مشورت می کنم که کدام یک از ایشان را بپذیرم! حضرت فرمود: شخصی که مورد مشورت قرار میگیرد امین است! اما فرزندم حسن، طلاق دهنده زنان(طلاق) است. دخترت را به فرزندم حسین بده این کار برای دخترت خیر است».[5]
در هر چهار روایت میبینید که خود علی(ع) به این مطلب صریحا اذعان می کند که فرزندش حسن به واسطه زیاد طلاق دادن همسرانش، برای او اعتباری قائل نبوده و نیست!
مقدمه دوم:
خدا از کسانی که زنان زیادی را طلاق میدهند نفرت دارد و آنان را لعنت میکند.
در کتاب کافی که توسط مرحوم کلینی نوشته شده و معتبرترین کتاب شیعیان پس از قرآن میباشد، چند روایت در مذمت طلاق و منفور بودن این عمل نزد خدا میباشد که آنها را بررسی میکنیم. همچنین با استناد با این روایات، خدا شخصی را که مطلاق (بسیار طلاق دهنده) باشد را لعنت میکند.
روایت اول: «رسول خدا به مردى برخورد و از او پرسيد: همسرت چه مىكند؟ عرض كرد: يا رسول اللّه! طلاقش دادم؛ حضرت پرسيد: بى هيچ ايرادى؟! عرض كرد: بى هيچ ايرادی. آن مرد دوباره، ازدواج كرد: حضرت به او برخورد کرد و پرسيد: ازدواج كردى؟ عرض كرد: آرى. بعد از مدتى از او پرسيد: همسرت چه مىكند؟ عرض كرد: طلاقش دادم؛ فرمود: بى هيچ ايرادى؟! گفت: بى هيچ ايرادى. آن مرد بار ديگر نيز ازدواج كرد و باز حضرت او را ديد و پرسيد: ازدواج كردى؟ گفت: آرى. پس از مدتى به او فرمود: همسرت چه مىكند؟ عرض كرد: او را طلاق دادم. حضرت پرسيد: بى هيچ ايرادى؟! گفت: بى هيچ ايرادى. حضرت فرمود: خداوند عزّوجلّ از مردان و زنانى را كه همواره تغيير همسر مىدهند و تنوعطلب جنسی هستند نفرت دارد، يا آنها را لعنت مىكند».[6]
روایت دوم: «خداوند كسی را كه فراوان طلاق میدهد و تنوعطلب است دشمن میدارد».[7]
روایت سوم: «خداوند خانهای را که در آن عروسی است دوست میدارد و از خانهای که در آن طلاق است بغض و نفرت دارد. هیچ چیزی نزد خدا منفورتر از طلاق نیست».[8]
این روایات را نیز از نظر سندی نیز بررسی میکنیم که اثبات کنیم این روایات صحیح میباشند. علامه مجلسی در کتاب مرآة العقول در بررسی اسناد این روایات آنها را معتبر میشمارد.[9]
نتیجه: پس امام حسن(علیهالسلام) که با زنان بسیاری ازدواج و سپس آنان را طلاق داد مورد بغض و نفرت خداست. (پایان شبهه)
توضیح شبهه:
معاندین بنا بر این روایات، دو ایراد بزرگ به امام حسن(علیهالسلام) وارد ساختند: 1. چرا بسیار ازدواج کرده و آیا این مطلب دلیلی جز شهوت و هوی نفس و زنبارگی و تنوعطلبی جنسی میتواند باشد؟ 2. چرا پس از ازدواج، به راحتی طلاق میداده و امر مبغوض خدا را مرتکب میشده؟ و در نتیجه با وجود این دو ایراد، عصمت حضرت را خدشهدار میکنند. علاوه اینکه طلاق ملزوماتی را نیز به همراه دارد: اینکه نشان میدهد فرد طلاق دهند در نهایت حلم و صبر نیست، در حالیکه امام باید در نهایت حلم و صبر باشد و نیز طلاق، منافات با هدایتگری امام و نیز موجب تحقیر و دلشکستگی زن است.
پاسخ شبهه:
پاسخ به مقدمه اول:
ما در پاسخ به مقدمه اول و ابطال آن، ابتدا به بررسی سندی چهار روایتی که شبههافکن در مقدمه اول آورده است میپردازیم و سپس به فراخور نیاز به بررسی دلالی و محتوایی آن خواهیم پرداخت.
بررسی سندی روایت اول کلینی در مقدمه اول:
با اثبات بی اعتباری سند روایت، شبهه، سالبه به اتنفا موضوع خواهد شد. البته بدیهی است که شبههافکن هیچ چیزی از علم درایه و حدیث نمیداند چراکه عبارت علامه مجلسی که گفته این حدیث موثق است را به معنای صحیح بودن حدیث دانسته است در حالیکه حدیث موثق، همان حدیث صحیح نیست، بلکه درجه اعتبارش دو مرتبه پائینتر از حدیث صحیح است.
سلسله راویان این حدیث در اصول کافی از این قرارند: «حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سِنَانٍ عن ابی عبدالله الصادق: إِنَّ عَلِيّاً قَالَ وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ ....».
در این روایت، دو راوی اول و دوم یعنی حُمَید بن زیاد و حسن بن محمد بن سماعه، واقفی مذهب [یعنی هفت امامی و منکر امامت امام رضا(علیهالسلام) و امامان پس از ایشان] هستند[10] بنابراین جز مخالفین مذهب شیعه اثنیعشری محسوب میشوند. در مورد پذیرش روایات واقفیان، دو مبنا و نظر در نزد عالمان شیعه وجود دارد:
1. ردّ و نپذیرفتن مطلق روایات مخالفین که نظر اکثر علمای شیعه است. چنانکه مامقانی در کتاب مقباس الهدایة مینویسد: «شرط چهارم از شروط اعتبار راوی، ایمان است و مقصود از ایمان، 12 امامی بودن وی است که این شرط را جماعتی از عالمان شیعه اعتبار کردند که میتوان از آنان به فاضلان [یعنی محقق حلّى جعفر بن حسن بن سعيد(۶۷۵ق) و علاّمه حسن بن يوسف بن مطهر حلّى(۷۲۶ق)] و شهید اول و دوم و صاحب معالم و صاحب مدارک را نام برد. مقتضای این شرط آن است که پذیرش و عمل به روایت هیچ یک از مخالفین [اهل سنت] و سایر فرق شیعه جایز نیست».[11]
از همینرو بسیاری از عالمان شیعه به روایات حسن بن محمد بن سماعه عمل نکردند و روایات وی را تضعیف نمودند چنانکه علامه مامقانی در کتاب تنقیح المقال به این نکته تصریح میکند: «در کتابهای فقهیای _ مانند کتاب غایة المراد فی شرح نکت ارشاد الاذهان از شهید اول(م786ق)[12] و کتاب التنقیح الرائع فی شرح الشرایع از علامه فاضل مقداد[13] حلی(م826ق) و برخی کتب فقهی دیگر _ که روایات حسن بن محمد بن سماعة را به خاطر واقفی بودنش تضعیف کردند بنا بر مبنای عدم حجیت اخبار موثق نزد آنهاست».[14] اخبار موثق به روایاتی میگویند که یک یا چند راوی موجود در سلسله سند شیعه 12 امامی نباشد.
علامه حلی[15] محقق حلی[16] شهید ثانی[17] محقق اردبیلی[18] و فاضل مقداد[19] نیز حسن بن محمد بن سماعه را ضعیف میشمارند.
در مورد حمید بن زیاد نیز همین نظر بین علمای شیعه وجود دارد که روایات او را به خاطر واقفی بودنش ضعیف شمردند. محقق حلی[20]، شهید ثانی[21] محقق اردبیلی[22]، صمیری بحرانی[23] فاضل آبی[24] از جمله عالمانی هستند که روایات حمید بن زیاد را ضعیف برشمردند.
حسن بن محمد بن سماعه صیرفی طبق گفته نجاشی: «وكان يعاند فی الوقف، ويتعصب!» کسی است که در وقوف عناد میورزید و بسیار تعصب داشت و از منکرین علم غیب امام بود. نقل شده او وقتی از یکی از همسایگان امام هادی(علیهالسلام) در سامرا داستان خبر غیبی امام را در مورد مرگ یکی از فرماندهان را شنید، به شدت علم غیب امام هادی(علیهالسلام) را به خاطر عنادش انکار نمود و جمعی را در این موضوع با خود همراه کرد.[25]
همین عناد شدید و تعصب فراوان وی در وقوف، موید بیشتری در ردّ روایت او در زمینه بیان شخصیت و احوال امامان میباشد، چرا که حاکی از عدم شناخت وی در مورد وجوه عصمت امامان است. او وقتی در تشخیص امام صالح و معصومِ بعد از امام موسی کاظم(علیهالسلام) درمانده بود و ناچار به توقف شد چگونه از او انتظار میرود به نیکی شخصیت معصومانه امام حسن مجتبی(علیهالسلام) را شناخته باشد؟!
2. برخی از عالمان شیعه، تحت برخی شرائط، پذیرش اخبار برخی روایان غیر 12 امامی را جایز میدانند چنانکه علامه مامقانی در ادامه مینویسد: «با عمومیت شرط 12 امامی بودن راویان، شیخ طوسی در کتاب «العدة فی اصول الفقه» مخالفت ورزیده و عمل به خبر مخالفان را به شرط آنکه از ائمه معصوم روایت کرده باشند و روایتشان مخالف با روایات راویان 12 امامی نباشد جایز دانسته است».[26]
اینکه علامه مجلسی این روایت را موثق شمرده است بر همین مبنای دوم است. اما نمیتوان سخن علامه را درباره وزن اعتبار این حدیث، ملاک قرار داد زیرا بنا بر نظر دوم، پذیرش روایت راوی واقفی، مشروط است و تنها در صورتی پذیرفته میشود که روایتش مخالف اعتقاد شیعه 12 امامی و نیز مخالف روایات روایان 12 امامی نباشد.
اما روایت نقل شده از او در مورد تعدد ازدواج و طلاق امام حسن(علیهالسلام) باید در ترازوی سنجش با اعتقاد شیعه و نیز در قیاس با روایات راویان 12 امامی در آید تا بدانیم آیا روایت او در این باره مردود است یا مقبول؟
میدانیم اگر این حدیث را به آنگونه که نقل کرده بپذیریم با محذور مخالفت با عصمت امام روبرو میشویم چراکه چنین عملی، موجب خدشه شخصیت هدایتگری امام و نیز اتهام شهوتپرستی و تنوعطلبی و عدم حلم در برابر سوء اخلاق همسر و وهن شخصیت امام میشود همگی این محذورات با عصمت امام در تعارض است. پس بی شک، این روایت حمید بن زیاد و حسن بن محمد بن سماعه به خاطر مخالفت صریح با اعتقادات شیعه 12 امامی مردود خواهد بود.
بنابراین، نمیتوان تنها با تکیه بر گفتهی علامه مجلسی در مرآة العقول که این حدیث را موثق شمرده است این حدیث را دارای اعتبار بدانیم و اعتقادات اصولی خود را نسبت به ائمه اطهار(علیهمالسلام) تضعیف نماییم زیرا در مقابل علامه مجلسی، فقهاء و رجالیون بزرگی بودند که روایات این دو راوی را نپذیرفتند.
بررسی سندی روایت دوم کافی در مقدمه اول
سند روایت دومی که شبههافکن از کافی، ترجمهاش را نقل کرد چنین است: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام...». راوی طبقه اول اين روايت شخصی به نام «يَحْيَى بْن أَبِی الْعَلَاء الرازی» است. به گفتهی آيت الله خويی او فردی مجهول الحال است.[27]
علامه مجلسی نیز ذيل این روايت مینويسد: «الحديث الخامس: مجهول» [28]. بنابراين؛ روايت فوق نيز غير قابل استناد است.
بررسی روایت دعائم الاسلام مغربی در مقدمه اول
قاضی نعمان مغربی در دعائم الاسلام روایت میکند: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ عليه السلام قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام لِأَهْلِ الْكُوفَةِ لَا تُزَوِّجُوا حَسَناً فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ».[29] ترجمه: امام باقر(عليهالسلام) فرمود: علی(عليهالسلام) به مردم کوفه اعلان نمود: به فرزندم حسن زن ندهيد همانا او زياد زن طلاق میدهد». همانطور که ملاحظه میکنيد اين روايت به صورت مرسل و بدون سند در کتاب دعائم الإسلام ثبت گشته است به همين دليل قابل اعتنا نيست، چون روایت مرسل روایتی است که همه راویان و یا تعدادی از روایان از سلسله سند حذف شدهاند و ما نمیدانیم آن راویان ثقه و عادل هستند یا نه. از همینرو روایات مرسله در سنجش اعتبار، هیچ اعتباری ندارند مگر آنکه مویدی داشته باشند.
بررسی روایت المحاسن برقی در مقدمه اول
سند روایت برقی چنین است: «عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ». دو راوی مذکور در سند روایت، ثقه و عادل هستند. بنابراین این روایت از میان چهار روایتی که شبههافکن به آنها استناد کرده بود از نظر سندی صحیح است. اما باید توجه داشت تنها صحت سند، موجب پذیرش یک روایت نمیشود، بلکه پس از آنکه صحت یک روایت از لحاظ سندی اثبات شد تازه نوبت به بررسی دلالی آن روایت میرسد تا ببینیم آیا آن روایت از نظر دلالت و محتوا نیز صحیح و معتبر است تا قابل استناد باشد و یا آنکه از نظر دلالت، نادرست است تا بی اعتبار و غیر قابل استناد باشد. بنابراین به خاطر صحت خبر واحد المحاسن ناچار به بررسی دلالی محتوای این احادیث هستیم.
بررسی دلالی روایات مذکور در مقدمه اول
برخی علما در مواجهه با این روایات، مطلاق بودن را نقصی برای امام حسن(علیهالسلام) دانسته که عصمت ایشان را خدشهدار میکند از اینرو دست به توجیه زدند:
الف) علامه محمد تقی مجلسی گفته است: «هیچ منعی از کثرت ازدواج در شریعت اسلامی وجود ندارد، بلکه حتی مستحب است اما اینکه بسیار طلاق میداده از این باب بوده که اخلاق و رفتار آن زنان با حضرت ملائم و سازگارانه نبود و شاهدش همسری مانند جعده بنت اشعث است[30] پس حضرت ناچار به طلاق آنها میشد و طلاق در اینصورت هرگز مورد نفرت خدا نیست، چنانکه در ابواب طلاق کافی، بابی به نام «تَطْلِيقِ الْمَرْأَةِ غَيْرِ الْمُوَافِقَةِ» آمده است که فحوای آن احادیث، عدم کراهت چنین طلاقی است و اتفاقا هر دو روایت مذکور از اصول کافی، در همین باب آمده است.
اما مرحوم صاحب حدائق، این توجیه را نپذیرفته و اشکال کرده که اگر همسران حضرت به خاطر سوء اخلاقشان طلاق داده شدند، این سوء خلق و عدم موافقت، عذر شرعی برای طلاق است و اگر این عذر شرعی وجود میداشت پس چرا امیرالمومنین(علیهالسلام) از تزویج وی نهی کرد؟![31]
ب) اما علامه محمد باقر مجلسی در توجیه این احادیث فرمود: «شاید غرض امیرالمومنین(علیهالسلام) از نهی مردم کوفه در مورد همسر دادن به امام حسن(علیهالسلام)، از این رو بوده که حال مردم کوفه و مراتب ایمانشان را بسنجد نه آنکه انکاری بر فرزند معصومش داشته باشد».[32] در واقع علامه مجلسی جهت صدور و علت صدور این روایت را توجیه میکند به این معنا که علت سخن امیرالمومنین(علیهالسلام) نه برای این بود که امام حسن(علیهالسلام) مطلاق بوده باشد بلکه هدف حضرت، امتحان و اختبار حال کوفیان بود.
اما این توجیه علامه مجلسی ناصواب است چون اگر واقعا امام حسن(علیهالسلام) مطلاق نبوده باشد ولی امیرالمومنین(علیهالسلام) برای اختبار مردم کوفه، ایشان را مطلاق معرفی کرده باشند در این صورت محذوز کذب لازم میآید چون چیزی را که اساسا واقعیت نداشت به فرزندش نسبت داد. حاشا که امیرالمومنین(علیهالسلام) حتی نسبت به دشمنش دروغ ببند چه رسد به فرزند و امام بعدش.
ج): برخی نیز در توجیه در روایت صحیح المحاسن اینچنین توجیه نمودند: «امام حسن(عليهالسلام) از نظر شرعی نمیتوانست هم زمان بيش از چهار همسر داشته باشد. با اين فرض اميرالمؤمنين(عليهالسلام) به آن فرد فرمودند: دخترت را به ازدواج حسين(عليهالسلام) دربياور؛ زيرا امام علی(عليهالسلام) میدانستند كه چه بسا هدف آن مرد از ازدواج دخترش اين است كه همسر پسر پيامبر(صلیاللهعليهوآله) باقی بماند و اين مطلب با ازدواج با امام حسين(عليهالسلام) ميسر بود و يا اينكه امير مؤمنان(عليهالسلام) ايمان آن مرد را به اندازه مردان قبيله هَمدان نمیدانستند و خوف اين وجود داشت كه در صورت طلاق دخترش، معرفتش نسبت به امام معصوم عليه السلام كم شود و در دينش لغزش پيدا شود، از اين رو توصيه نمودند كه دخترش را به ازدواج امام حسين(عليهالسلام) در آورد.
د): بهتر از همه این توجیهات، توجیه صاحب نفحات الازهار است که میگوید مردم بخاطر کسب شرافت و نسبت سببی یافتن با پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خواستار پیوند دخترانشان با امام حسن(علیهالسلام) بودند. این توجیه، علاوه بر سازگاری و مطابقت با واقعیت موجود، مستدل و دارای مویدات و شواهد نیز میباشد.
علامه حسینی میلانی در کتاب نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار اینگونه توجیه آورده است که این درخواست خود مردم بوده که دختران خود را به عقد نکاح امام حسن(علیهالسلام) درآورند چراکه حضرت نوه بزرگ پیامبر و ریحانة الرسول و سید شباب اهل الجنة بود و مردم برای آنکه با پیامبر نسبتی یابند دخترانشان را به عقد امام حسن(علیهالسلام) درمیآوردند بعلاوه اینکه از پیامبر روایتی شنیدند که «اهل بیت ایشان جز با اهل بهشت ازدواج نمیکنند» و مردم خواهان این ازدواج بودند تا دخترانشان بهشتی گرددند و مشمول این حدیث شوند. این تبرک و تقربجویی در متن حدیث کافی[33] نیز مشهود است آنگاه که امیرالمومنین(علیهالسلام) مردم کوفه را از به ازدواج درآوردن دختران کوفی به عقد نکاح فرزندش نهی نمود مردی از طایفه همدان برخاست به حضرت فرمود ما دخترانمان را به عقد ایشان در میآوریم، حال، او اگر بخواهد آنها را نگاه میدارد و اگر نخواهد آنها را طلاق میدهد. این اصرار نشان از همان تبرک و تقربجویی به پیامبر بوده است.[34]
این توجیه، علاوه بر مویدی که از روایت کافی دارد هرگز بعید به نظر نمیرسد بلکه بسیار احتمالش فراوان است چراکه مسلمانان ارادت بسیار ویژهای به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) داشتند و همواره میخواستند به ایشان تقرب بجویند؛ از طرفی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) اولاد ذکور نداشت و نسل ذکور ایشان تنها امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) بودند ولی امام حسن(علیهالسلام) بخاطر اینکه سبط اکبر و نیز شبیهترین انسان از لحاظ چهره و اخلاق به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود[35]، بیشتر از امام حسین(علیهالسلام) نزد مردم مورد توجه بودند از اینرو مردم برای آنکه به فضیلتِ نسبت سببی با پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) دست یابند اصرار فراوان به ازدواج دختران خود با امام حسن(علیهالسلام) داشتند پس از این جهت، کثرت ازداوج و طلاق امام حسن(علیهالسلام) هرگز نقص نیست تا عصمتش را خدشهدار نماید چون این مردم بودند که ازدواج با حسن بن علی(عليهماالسلام) را وسيلهای برای انتساب به خاندان رسول خدا(صلیاللهعليهوآله) و کسب شرافت خود میدانستند.
شواهد دیگری نیز در منابع تاریخی و روایی موجود است که این توجیه را تایید میکند. به عنوان مثال، در تاريخ ابن کثير كه از علمای اهل سنت میباشد، آمده است كه بعد از آنکه حضرت علی(علیهالسلام) خطاب به مردم کوفه فرمود که به حسن(علیهالسلام) زن ندهید زیرا او بسیار طلاق میدهد، مردم کوفه در جواب حضرت امیر(علیهالسلام) گفتند: «به خدا سوگند ای امير مؤمنان اگر [امام] حسن [عليهالسلام] هر روز از دختران ما خواستگاری كند، هر كسی را بخواهد به ازدواج او در میآوريم زيرا میخواهيم فرزند رسول خدا(صلیاللهعليهوآله) دامادمان باشد».[36]
مطابق اين روايات [یعنی روایت ابن کثیر و روایت کافی]، امام علی(عليهالسلام) در برابر پاسخ مردم کوفه سکوت کرد و با سخن آنان مخالفت ننمود و سخن گويندهگان را به گونهای تقرير و تاييد نمود زيرا اگر اين امر [طلاق دادن امام مجتبی عليهالسلام] امری منفی و مُنكَر بود، قطعا بايد امير مؤمنان(عليهالسلام) در برابر پاسخ مردم کوفه، موضع منفی میگرفتند و با گفتهی آنان مخالفت میكردند. بنابراين از آنجايی كه تقرير امام(عليهالسلام) از نظر علمای شيعه حجت است، قطعا میفهميم كار امام حسن(عليهالسلام) كاملا صحيح بوده و مقصود امام علی(عليهالسلام) از اين عمل تنقيص امام مجتبی(عليهالسلام) نبوده است.
شاهد دیگر که جالبتر و تاییدکنندهتر است نقل غزالی در کتاب احیاء علوم الدین است. مطابق نقل غزالی كه از علمای طراز اول اهل سنت است، پس از آنکه آن مرد کوفی همدانی در پاسخ امیرالمومنین(علیهالسلام) گفت: «به خدا سوگند هر یک از دخترانمان را که بخواهد به نکاحش در میآوریم اگر خواست نگاه میدارد و اگر خواست رها میکند» امیرالمومنین(علیهالسلام) از پاسخ اینچنین مردم کوفی، خوشحال و شادمان شده و او را تحسین نمود و فرمود: «لو كنت بوابا على باب جنة لقلت لهمدان ادخلی بسلام» یعنی اگر دربان بهشت بودم به قبيله همدان میگفتم وارد بهشت شويد.[37]
با توجه به اين مطلب میتوان گفت: قطعا هدف امير مؤمنان علی(عليهالسلام) از نهی دختر دادن به امام حسن(علیهالسلام) نکوهش امام مجتبی(عليهالسلام) نبود بلکه چه بسا آن حضرت اين كار را با دو هدف انجام دادند:
1ـ میخواست به مردم کوفه بفهماند ازدواجهای مکرر امام حسن(علیهالسلام) به خواست برخی مردم کوفه است که میخواهند نسبت خویشاوندی با پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) یابند.
2ـ توطئه دشمنان مبنی بر تهمت تنوعطلبی جنسی به امام مجتبی(عليهالسلام) را خنثی سازد.
شاهد سوم دیگری نیز باز در منابع اهل سنت وجود دارد که ثابت میکند که درخواست ازدواج از جانب زنان و خانوادههای آنها بوده است. طبرانی که از علمای اهل سنت است، در روايتی دقيقا به اين مطلب تصريح میکند: «محمد بن سيرين میگويد: امام حسن(عليهالسلام) از دختر منصور بن سيار خواستگاری نمود، منصور گفت: به خدا قسم؛ او را به ازدواج تو در میآورم در حالیکه میدانم تو زود طلاق میدهی ولی اين ازدواج به خاطر اين است که تو از گراميترين خاندان عرب و دارای با شرافترين نسب هستی». هيثمی بعد از نقل اين روايت میگويد: روايت فوق را طبرانی نقل نموده و همه راويان آن مورد وثوقاند.[38]
شاهد دیگر این است که مطابق روايت ابن سعد و ابن عساکر و ديگر علمای اهل تسنن، هر يک از زنان که امام مجتبی(عليهالسلام) از آنها جدا میشد، دوستدار آن حضرت بودند: «وكان لا يفارق امرأة إلا وهی تحبه»[39]. و این دوست داشتن حکایت از آن دارد که این طلاقها بخاطر آزردگی خاطر طرفین از یکدیگر نبود بلکه پس از طلاق نیز امام را دوست داشته و از امام رضایت خاطر داشتند. همین شاهدی است بر اینکه ازدواج و طلاقشان با امام تابع مصالحی بوده است که باعث دلآزردگی آنان نمیشده است.
بنابراين آنان بودند که میخواستند شرافت انتساب به خاندان وحی را پيدا کنند و ازدواج با فرزند رسول خدا(صلیاللهعليهوآله) را وسيلهای برای کسب اين افتخار میدانستند، بنابراين هيچ گونه خردهای بر امام مجتبی(عليهالسلام) نيست چراکه عمده دلیل ازدواجهای بسیار حضرت، بر آوردن حاجات مردم نسبت به انتساب یافتن به خاندان رسالت و امامت بود.
تا کنون به بررسی دلالی روایاتی را که شبههافکن در این باره به آنها استناد کرده بود پرداختیم و دلیل پرداختن به توجیهات بدین خاطر بود که برخی از علماء بخاطر حدیث صحیح المحاسن، به اصل وقوع موضوع «تعدد بسیار ازدواج و طلاق امام حسن(علیهالسلام)» صحه گذاشته بودند اما آن را قابل توجیه دانستند.
دروغی با عنوان تنوعطلبی امام حسن(ع) در ازدواج
در مقابل این عده از علماء - که با پذیرش اصل موضوع «کثرت ازدواج و طلاق امام حسن(علیهالسلام)» به توجیه آن پرداختند -، محققینی نیز وجود دارند که در مواجهه با این روایات موجود در منابع شیعی و سنی، اصل حقیقت این موضوع را برنتافتند و این داستان را در مجموع، جعلی و ساختگی شمرند و با ارائه شواهد بر جعلی بودن آن، به انکار این موضوع پرداختند.
و برخی نیز در مواجهه با حدیث صحیح المحاسن اما این موضوع را مورد استبعاد قرار دادند چراکه در هضم این موضوع، با تناقضاتی مواجه شدهاند که قابل حل نیست. چنانکه باقر شریف قرشی گفت: «نهی آشکار امیرالمومنین(علیهالسلام) از تزویج امام حسن(علیهالسلام) بر روی منبر، از دو حال خارج نیست: یا پیش از نهی آشکار، فرزندش را قبلا از کثرت ازدواج نهی نموده بود اما امام حسن(علیهالسلام) این نهی پدر را استجابت ننموده و لذا امام مجبور به آشکار ساختن این نهی، در نزد مردم کوفه شد. یا اینکه ابتدائاً بدون اینکه پیش از این، فرزندش حسن(علیهالسلام) را از نفرتش نسبت به کثرت ازدواج او آگاه کند نزد مردم کوفه نهی را آشکار ساخته است. هر دو حالت بسیار بعید و دور از واقعیت بلکه نسبت به هر دو امام، محال به نظر میرسد.
اما احتمال اول از اینرو بعید است زیراکه امام حسن(علیهالسلام) از اهل بیتی است که خدا طبق نص صریح آیه تطهیر(احزاب/33) از هرگونه رجس و پلیدی پاک فرموده و پیامبر با آنان در برابر مسیحیان نجران، مباهله نموده است پس محال به نظر میرسد که امام حسن(علیهالسلام) با پدرش امیرالمومنین(علیهمالسلام) مخالفت ورزیده و از امر ایشان عصیان کرده باشد.
اما احتمال دوم نیز بعید به نظر میرسد زیرا سزاوار است که امیرالمومنین(علیهالسلام) ابتداءً فرزندش را از نفرت خود نسبت کثرت ازدواج و طلاق ایشان آگاه سازد و آن را علنی بر روی منبر در نزد جمع کثیری از مردم بیان نکند که موجب ایجاد غیظ و اندوه نسبت به وصیاش و فرزندش و شریکش در آیه تطهیر میشود. علاوه بر این، آیا کثرت ازدواج و طلاق شرعا جایز است یا اینکه جایز نیست؟ اگر جایز بود پس معنایی برای نهی امام باقی نمیماند و اگر جایز نبود پس چگونه امام حسن معصوم(علیهالسلام) آن را مرتکب شد.[40]
شواهدی بر جعلی و ساختگی بودن موضوع تعدد فراون ازدواج و طلاق امام حسن(علیهالسلام)
شاهد اول: عدم تناسب تعداد کم فرزندان با تعداد بسیار همسر
اگر واقعا امام حسن(علیهالسلام) به این تعداد فراوان ازدواج کرده بود میبایست تعداد فرزندان حضرت بسیار میبود در حالیکه نسّابها و روات و مورّخین، بیشترین تعدادی که برای فرزندان حضرت در نقلها گفتهاند تعداد 22 فرزند است.[41] آیا تعداد 50 همسر و یا 70 و یا 200 و یا 300 همسر [بنابر نقلهای اهل سنت که همگی نامعتبرند] با این تعداد فرزند اصلا تناست دارد؟!
شاهد دوم: ضبط تعداد اندکی همسر برای حضرت
در کتب تاریخی و روایی در مجموع، تنها نام 13 زن به عنوان همسران حضرت ذکر شده است و اگر تعداد همسران حضرت بنابر ادعای برخی روایات دروغین، چند ده نفر و یا چند صد نفر بوده پس چرا فقط نام 13 نفر آورده شده است؟! همین ذکر تعداد اندک همسران، خود دلیلی بر عدم کثرت ازدواج حضرت است چراکه تاریخنگران و نسّابان و راویان، بیشترین توجه و عنایت را بر ضبط حالات و بیوگرافی اهل بیت(علیهمالسلام) داشتهاند بطوری که به احدی غیر از اهل بیت(علیهمالسلام) این میزان توجه و عنایت را نداشتهاند و اندک چیزی که درباره زندگی آنها وجود داشت ضبط میکردند و به نسهای بعد از خود انتقال میدادند. حال، میبینیم که در ضبط همسران حضرت، تنها نام 13 زن وارد شده است. علاوه اینکه مردم به خاطر کسب شرافت و منزلت و افتخار به انتساب به خاندان وحی، به داشتن دامادی از اهل بیت(علیهمالسلام) افتخار میکردند و اگر امام حسن(علیهالسلام) داماد تعداد کثیری از مردم میبود آنها همواره نزد دیگران به تفاخر یاد میکردند و همین سبب ماندگاری نام امام حسن(علیهالسلام) به عنوان داماد هر یک از مردم میشد ولی هرگز این تعداد گزارشات در تاریخ وجود ندارد بلکه دامادی امام حسن(علیهالسلام) فقط برای 13 نفر گزارش شده است.
شاهد سوم: فقط سه طلاق برای حضرت در کتب تاریخی بیان شده است
در تاریخ، از میان همسران امام حسن(علیهالسلام)، فقط نام سه زن - به نامهای عائشه خثعمیه و ام کلثوم بنت فضل و زنی از بنی شیبان - ثبت شده که امام آنان را طلاق داده است و بیش از این تاریخ طلاقی را برای حضرت ثبت نکرده است در حالیکه عرض کردیم مورخین و نسابان و راویان در مورد ضبط احوال و زندگی امام حسن(علیهالسلام) بسیار اهتمام داشتند و اگر بیش از این تعداد بود حتما ثبت و ضبط میشد.
ابن عساکر در تاریخ دمشق مینویسد: عائشه خثعمیه همسر حسن بن علی(علیهماالسلام) بود و وقتی علی(علیهالسلام) به قتل رسید و برای امام حسن(علیهالسلام) بیعت گرفته شد او نزد امام حسن(علیهالسلام) آمد به ایشان خلافتشان را تبریک گفت ولی وقتی شماتت این زن را [در قتل علی(علیهالسلام) دانست به او فرمود: آیا برای قتل علی(علیهالسلام) اظهار شماتت میکنی؟ برو که تو رها و طالق هستی....»[42].
در مورد ام کلثوم بنت فضل در تاریخ آمده است: امام حسن(علیهالسلام) از ام کلثوم بنت فضل صاحب چند فرزند به نام محمد و جعفر و حمزه و فاطمه شده است. امام او را طلاق داده و سپس ابوموسی اشعری با وی ازدواج کرده است.[43]
در مورد زنی از بنی شیبان نیز ابن حدید به نقل از ابن مدائنی میگویند: وقتی به امام حسن(علیهالسلام) گفتند این زن، عقائد خوارج را دارد وی را طلاق داد و فرمود: کراهت دارم بر گردنم قطعهای از آتش جهنم را توأم کنم»[44]
کلینی در کافی از امام باقر روایت میکند: که امام حسن(علیهالسلام) وی را دوست داشت ولی او را طلاق داد از علت طلاق پرسیدند امام فرمود: نزد او از امیرالمومنین(علیهالسلام) سخن به میان آوردم اما او امام علی(علیهالسلام) تنقیص کرد و من ناخوش داشتم که قطعهای از آتش جهنم را بر پوستم بچسبانم».[45]
شاهد چهارم: عدم طلاق جعده
اگر امام، مطلاق بوده پس چرا جعده را طلاق نداده بود؟ جعده دختر اشعث بن قیس کندی است. اشعث از بزرگترین منافقان و دشمنان پنهانِ امیرالمومنین(علیهالسلام) بود. او یکی از بانیان تفرقه در جنگ صفین و شعلهور سازِ فتنه خوارج بود؛ او کسی بود که بر اساس شواهد تاریخی از محرِّکان ابن ملجم مرادی در ترور امیرالمومنین(علیهالسلام) و از اصلیترین عوامل پشتپرده این ترور بود. این زن، علاوه بر اینکه دختر چنین شخصیت منفوری نزد شیعه بود خود نیز دچار سستی اراده و ضعف ایمان و تاثر از پدرش بود تا جایی که با فریفته شدن از معاویه با وعده مال و ازدواج با یزید، همو سرانجام امام حسن(علیهالسلام) را سم خوراند و حضرت را به شهادت رساند. آیا بر فرض مطلاق بودن حضرت، در میان همسران بسیاری که حضرت طلاق داد جعده، أولی و سزاوارتر به طلاق و متارکه نبود؟! اما با این وضعیتی که جعده داشت حضرت، وی را تا آخر عمر مبارکشان به همسری نگاه داشته و حتی به امام حسین(علیهالسلام) سفارش کرد تا قصاص خونش را از قاتلش نستاند.[46]
شاهد پنجم: عدم طعن امویان طعّان نسبت به تعداد ازدواج و طلاق حضرت
اختلاف فروانی که امویان با امام حسن(علیهالسلام) داشتند همواره به دنبال بهانهای برای القای عدم لیاقت حضرت برای خلافت و نیز القای منقصت آن حضرت بودند. اگر امام حسن(علیهالسلام) کثیر الزواج و کثیر الطلاق میبود آنها هرآینه این مساله را به عنوان یکی از منقصتهای حضرت بیان میکردند و میگفتند تو مشغول به زنان هستی و برای خلافت صلاحیتی نداری و این را بزرگنمایی میکردند و بر طبل رسوایی حضرت میکوفتنند اما سکوت آنان در این مورد، شاهدی بر این امر است که حضرت کثیر الزواج و کثیر الطلاق نبوده است.[47]
اگر چنین امری واقع شده بود باید دشمنان قسم خورده و بهانهجویانی که بر کوچکترین امری مثل رنگ و جنس لباس ایشان اعتراض میکردند، در زمان حیات آنحضرت، این امر را بر ایشان خُرده میگرفتند و در مناظرات و اعتراضهایی که بر حضرت داشتند بر این نکته ـ که اگر صحیح بود نقطه ضعف بزرگی به شمار میرفت ـ انگشت میگذاشتند. ولی چنین امری از آن دوران، گزارش نشده است.
شاهد ششم: دروغهای ابوجعفر منصور دوانیقی
بیشترین و بزرگترین گمانه این است که اولین کسی به موضوع کثرت ازدواج و طلاق امام حسن(علیهالسلام) دامن زده منصور دوانیقی سفاک باشد و مورخان از او این شایعات را گرفته باشند و دلیلش این است که در دوران حکومت او حسنیها دست به قیامهای گوناگونی زدند که نزدیک بود حکومتش را سرنگون سازند. او برای اقبال نکردن مردم به قیامهای حسنیها، دست به دامن القای شایعات در جامعه شد تا وجهه امامان شیعه خاصه امام حسن(علیهالسلام) را که حسنیها به ایشان منتسب بودند خراب سازد و مردم را در پیروی از آنان سست سازد. از همینرو با دروغپراکنی و شتم بر امیرالمومنین و امام حسن(علیهماالسلام) در خطبهای خطاب به خراسانیها میگوید: «سوگند به خداوند که فرزندان آل ابیطالب را با خلافت وا نهادیم، و به هیچ روی متعرض آنان نشدهایم، تا آنکه علی بن ابیطالب خلافت را به دست گرفته و آن زمان که موفق نشد در حکومت، تن به حکمیت داد. مردم اختلاف کردند و سخنشان گوناگون شد تا آنکه شعیان و پیروان و مردان مورد اعتمادش بر او هجوم آورده و او را کشتند. پس از وی، حسن بن علی بپا خاست. او مردی نبود که اگر اموالی بر او عرضه میشد، بستاند. معاویه با حیله او را ولیّعهد خود کرد و سپس او را خلع کرد. او به زنان رو آورد. هر روز با یک زن ازدواج میکرد و فردا دیگری را طلاق میداد همواره چنین بود تا آنکه در بستر از دنیا رفت»[48]
دروغ بودن این نسبتش به امام حسن(علیهالسلام) از دو دروغ دیگرش مشخص میشود چراکه او مدعی شد که امیرالمومنین(علیهالسلام) دو حاکم را به عنوان حکمیت قرار داد درحالیکه این افتراء محض است چون متمرّدان لشکر امام بر اصل حکمیت و نیز حکمیت ابوموسی اصرار داشتند و ایشان را مجبور به پذیرش هم اصل حکمیت و هم حکمیت ابوموسی نمودند و حضرت از روی اضطرار، آنان را اجابت نمود. او مدعی است که امیرالمومنین(علیهالسلام) را شیعیانش کشتند. این دروغی بس واضح است چون خوارجی که با امام جنگیدند هرگز شیعه امام نبودند بلکه دشمنترین دشمنان حضرت بودند. وقتی او بعد از این دو دروغ، میگوید امام حسن(علیهالسلام) هر روز با زنی ازدواج و فردایش دیگری را طلاق میداد احتمال دروغ بودن این سخن نیز بسیار است بعلاوه اینکه در تاریخ، پیش از منصور دوانیقی، احدی چنین موضوعی را مطرح نکرده است و حتی روایاتی که در منابع شیعی نیز آمده است از امام صادق(علیهالسلام) که همعصر با منصور است روایت شده است و نه امامان پیش از ایشان به چنین مطلبی اشاره کردند و نه اصحاب ایشان. یعنی این مطلب حدود نزدیک به یک قرن پس از زمان امام مجتبی(ع) مطرح میشود، چرا که وفات امام صادق(ع) در سال 148 هجری و شهادت امام مجتبی(ع) در سال پنجاه هجری رخ داد. اگر واقعاً این روایات از امام صادق(ع) باشد حضرت چه هدفی از بیان آن بعد از یک قرن داشتهاند؟ آیا درصدد بیان و افشای بحران خانوادگی امام مجتبی(ع) بودهاند؟! قابل تأمّل است که این سخن در همان اوان، بر زبان منصور دوانیقی دشمن سرسخت ائمه(ع)، جاری میشود و سپس جاعلان با سندسازی این مطلب را از لسان امام صادق(علیهالسلام) نقل کردند تا این موضوع را نزد شیعیان قابل قبولتر کنند.
دشمنی منصور لعین با امام حسن(علیهالسلام) و سادات حسنی، به این افترائات ختم نمیشود بلکه در نامهای که به نفس زکیه نوشته بر شخصیت امام حسن(علیهالسلام) تاخته و به آن حضرت توهینها و جسارتها روا داشته است: «امر خلافت جدت یعنی امیرالمومنین(علیهالسلام) به سوی حسن(علیهالسلام) کشیده شد ولی او خلافت را خیلی زود در برابر چند تکه پارچه و چند درهم به معاویه فروخت و در حجاز انزوا گزید و شیعیان خود را به تیغ معاویه سپرد و امر خلافت را به غیر اهلش سپرد و مالی را از راه نامشروع گرفت! و اگر شما در خلافت حقی داشتيد آن را فروختيد و پولش را هم گرفتيد».[49]
بنا بر این شواهد موجود - که از قوت لازم نیز برخوردارند - احتمال ساختگی و جعلی بودنِ اصل موضوع «ازدواجها و طلاقهای فراوان امام حسن(علیهالسلام)» بسیار قوی و قریب به یقین خواهد بود. پس با فرو ریختن مقدمه اول و اثبات نادرستی و بطلان آن، قیاس نیز باطبع باطل خواهد شد چون وقتی یکی از مقدمات قیاس باطل باشد نتیجه قیاس نیز باطل خواهد شد. اما با این حال، لازم است برای اثبات هرچه بیشترِ بطلان و کذب این شبهه، مقدمه دوم آن قیاس را نیز مورد بررسی قرار دهیم تا هرچه بیشتر بر نادرستی این شبهه و نتیجه باطل این قیاس پی ببریم.
بررسی مقدمه دوم:
شبههافکن در مقدمه دوم در صدد اثبات این است که خدا از فرد مطلاق ذواق (تنوع طلب جنسی) متنفر است و چون امام حسن(علیهالسلام) مطلاق است پس مبغوض و منفور نزد خداست. اما این مقدمه نیز نمیتواند مقصود شبههافکن را برساند چون:
اولا: گرچه سیاق روایت «أبغض الحلال عند الله الطلاق» بخاطر ورود الف و لام جنسیه بر سر کلمه طلاق، دلالت بر عموم میکند ولی هرگز این روایت نمیتواند دلیل برای کراهت اصل طلاق شود تا همه مصادیق طلاق، مکروه شوند چون این حدیث، در مقابل نص صریح قرآن است که دلالت بر اباحه برخی مصادیق طلاق میکند: «لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَ [بقره/236] باکی بر شما نیست اگر طلاق دهید زنانی را که با آنان مباشرت نکردهاید». هرگز روایت ظنیالصدور نمیتواند در برابر نص قطعی الصدور باشد تا معارض آن یا مخصِّص و یا معمِّم آن شود. پس نص قرآن - که دالّ بر اباحه و جواز برخی مصادیق است - حاکم و مقدم است بر روایتی که دلالت بر عمومیت کراهت میکند. بنابراین، اصل طلاق هرگز مکروه نیست تا عموما همه مصادیق طلاق مکروه شود.
دلیل دیگر بر مکروه نبودنِ همه مصادیق طلاق، این است که خود پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نیز برخی همسرانش را طلاق دادند. چنانکه حفضه را طلاق دادند اما پس از مدتی خدا به حضرت امر به رجوع فرمود چون حفضه صوامه [بسیار روزهدار] و قوامه [بسیار شب زندهدار] است.[50]، [51] همچنین رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) همسرش سوده بنت زمعة را نیز طلاق داده و سپس رجوع نموده است.[52] و میدانیم که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از محرمات و مکروهات نیز معصوم است پس این فعل پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نشان میدهد اصل طلاق مکروه نیست مگر آنکه به طلاق، مفسدهای تعلق بگیرد تا آن مصداق طلاق بخاطر آن متعلَّقش مکروه شود.
بعبارت دیگر: ذات طلاق نسبت به مصلحت و مفسده، لابشرط و لا اقتضاء است بلکه آن شرائطِ موجود است که آن طلاق را یا دارای مصحلت میکند تا طلاق، مستحب و یا واجب شود و یا دارای مفسده میکند تا مکروه یا حرام شود. بدین خاطر، در فقه، طلاق را از جهت احکام شرعیه بر چهار قسم تقسیم نمودند: 1- طلاق واجب: مانند طلاق ظهار کننده و طلاق ایلاء کننده همسرش را؛ 2- طلاق مستحب: مانند طلاق در صورت شقاق و دشمنی زوجین و نیز در صورت عدم عفت؛ 3- طلاق حرام: مانند طلاق زن حائض و زن نفساء؛ 4- طلاق مکروه: در صورتی که مشکل حادّی بین زوجین نباشد.[53]
ثانیا: محمل روایت «لعن الله كلّ ذوّاق مطلاق؛ خدا هر مردِ تنوعطلبِ بسیار طلاقدهنده را لعنت کند» بر کسی که بدون حاجت و نیاز و بدون آنکه طلاقش مصلحتی و ادامه زندگیاش مفسدهای داشته باشد همسرش را طلاق میدهد و موید این حمل، روایت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است که فرمود: «هر زنی که بدون نشوز، خود را از همسرش خلع کند بر او لعنت خدا و ملائکه و مردم است».[54]
اما چرا خدا مرد مِطلاق [بسیار طلاقدهنده] را لعن میکند؟ زیرا او بیدلیل، نعمت نکاح را کفران نموده است. ولی اگر کسی که حاجت به طلاق برای او وجود داشته باشد مشمول این لعن نمیشود بلکه کسی ملعون است که مطلاق بودن او از سر ذائقه جنسی و لذات شهوانی و تنوعطلبی و تجربه جنسی با زنان مختلف است اما کسی که مطلاق بودن وی از سر ناچاری و یا مصلحت و حاجتی باشد مورد این لعن نخواهد بود مانند کسی که در هر ازدواجش، همسرانش دارای مشکلاتی هستند که اسلام در صورت وجود آن مشکلات مجوز طلاق را صادر کرده است مانند مرض مُسری و یا نازانی و یا سوء خُلق و نشوز یا فسق یا ارتداد یا خیانت و یا هر مشکل دیگر؛ و یا مانند مصلحتهایی همچون طبیبی که میخواهد به تحقیقات بر طبائع زنان و معاینات آنها بپردازد و یا فقیهی است که میخواهد بر مسائل دقیق حیض در زنان مختلف مطّلع شود که همه این مصلحتها میتواند مجوز ازدواج و طلاق باشد که در صورت وجود چنین مصالحی، او هرگز محمل و مصداق «ذوّاق» نخواهد بود چون نکاحش از سر ذوق جنسی نبود[55]
از همینرو برخی تعدد ازدواج امام و طلاقهای حضرت را اینگونه توجیه کردند که برخی زنان حضرت، سوء خُلق داشتند و در این صورت، طلاق اولویت مییابد و همین عذر شرعیای برای طلاق خواهد بود و امیرالمومنین(علیهالسلام) با وجود چنین عذر و اولویتی چگونه امام را نهی کردند.[56]
شبههافکن گمان کرده که طلاق عموما مکروه و مبغوض الهی است تا از این جهت، طلاق امام حسن(علیهالسلام) را مورد نفرت و بغض الهی قلمداد نماید در حالیکه طلاق، بخاطر وجود مصلحت، مستحب میشود حتی اگر تعداد آن طلاقهای مصلحتی بسیار باشد. اگر فرضا بپذیریم که امام حسن(علیهالسلام) مطلاق بوده طلاقهای بسیار حضرت بخاطر سوء خلق برخی از همسرانش تابع مصلحت بوده است.
جمعبندی و نتیجهگیری
با توجه به بررسی سندی روایات مذکور در مقدمه اول، سه روایت از اعتبار برخوردار نیستند و تنها یک روایت از کتاب المحاسن بود که صحیح و معتبر بود از اینرو نوبت به بررسی دلالی آن روایات رسید که ابتداءً توجیهات برخی از علمایی که اصل موضوع «تعدد فراوان ازدواجها و طلاقهای امام حسن(علیهالسلام) را پذیرفته بودند پرداختیم که بهترین توجیه که دارای شواهد مطابق با واقعیت و نقلهای تاریخی بود، توجیه علامه حسینی میلانی در تلخیص کتاب عبقات الانوار علامه میرحامد حسین هندی بود که گفت: این کثرت ازدواج حضرت بخاطر اصرار خود مردم بود که میخواستند با ازدواج دخترانشان با امام حسن(علیهالسلام) سبط اکبر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و شبیهترین فرد به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، کسب شرافت و افتخار انتساب به خاندان وحی یابند تا سعادت دختران خود را نیز تامین نمایند. اما در پایان بررسی دلالی، به شش شاهد اشاره کردیم که همگی بر جعلی و ساختگی بودن این داستان حکایت داشتند و آن شواهد نیز از قوت لازم برخوردار بودند.
با ابطال مقدمه اول، گرچه بطلان قیاس و نتیجهاش واضح بود اما برای اثبات هرچه بیشترِ بطلان قیاس به بررسی دلالی مقدمه دوم نیز پرداختیم و اثبات کردیم که این مقدمه نیز هرگز بر امام حسن(علیهالسلام) صدق نمیکند و اساسا هر دو مقدمه و نیز نتیجهی حاصله از آنها نیز در نهایت نادرستی و بطلان قرار دارد.
مغالطه و پوشاندن بخشهایی از حقایق و واقعیتها و یا وارونه جلوه دادن آنها، عناصر اصلی شبهات برای قبولاندن به مردم هستند. این شبهه نیز از همین عناصر بهره برده چون در مقدمه اول از احادیث جعلی بهره برده و در مقدمه دوم نیز خواسته با پنهانکاری، امام حسن(علیهالسلام) را مصداق آن احادیث قرار دهد.
______________________________
پینوشت:
[1]. «إِنَّ عَلِيّاً قَالَ ـ وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ ـ : لَاتُزَوِّجُوا الْحَسَنَ ؛ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ ، فَقَامَ رَجُلٌ مِنْ هَمْدَانَ، فَقَالَ: بَلى وَاللهِ، لَنُزَوِّجَنَّهُ وَهُوَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ صلىاللهعليهوآلهوسلم وَابْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام، فَإِنْ شَاءَ أَمْسَكَ، وَإِنْ شَاءَ طَلَّقَ». الكافی، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق الكليني الرازی(م۳۲۸ق)، تهران، اسلاميه، چاپ دوم،١٣٦٢ش، ج٦، ص٥٦، متن کتاب.
[2]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، محمد باقر مجلسی، محقق: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، دار الكتب الإسلامية، ١٤٠٤ق، ج٢١، ص٩٦، متن کتاب.
[3]. «إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عليه السلام طَلَّقَ خَمْسِينَ امْرَأَةً، فَقَامَ عَلِيٌّ عليه السلام بِالْكُوفَةِ، فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ أَهْلِ الْكُوفَةِ، لَاتُنْكِحُوا الْحَسَنَ؛ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ، فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ، فَقَالَ: بَلى وَ اللَّهِ لَنُنْكِحَنَّهُ؛ فَإِنَّهُ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ ابْنُ فَاطِمَةَ عليها السلام، فَإِنْ أَعْجَبَهُ أَمْسَكَ، وَ إِنْ كَرِهَ طَلَّقَ». الكافی، محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى(م329ق)، قم، دار الحديث، 1429ق، ج11، ص468-469، ح10645، متن کتاب.
[4]. دعائم الاسلام، قاضی ابو حنيفه نعمان بن محمد تميمى مغربی(م363ق)، قم، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، 1385ق، چاپ دوم، ج2، ص258، متن کتاب؛/ و همان، تحقيق: آصف بن علي أصغر فيضي، قاهره، دار المعارف، 1383ق-1963م، ج2، ص: 258
[5]. «عَنْهُ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً ع فَقَالَ لَهُ جِئْتُكَ مُسْتَشِيراً أَنَّ الْحَسَنَ ع وَ الْحُسَيْنَ ع وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ ره خَطَبُوا إِلَيَّ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الْمُسْتَشَارُ مُؤْتَمَنٌ أَمَّا الْحَسَنُ فَإِنَّهُ مِطْلَاقٌ لِلنِّسَاءِ وَ لَكِنْ زَوِّجْهَا الْحُسَيْنَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لِابْنَتِك». كتاب المحاسن، أبی جعفر أحمد بن محمد بن خالد البرقعی(م274ق)، محقق: محدث سيد جلال الدين الحسينى، تهران، دار الكتب الاسلامية 1370ق-1330ش، ج2، ص601، ح20، متن کتاب.
[6]. «أَخْبَرَنَا عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، قَالَ: «مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِرَجُلٍ، فَقَالَ: مَا فَعَلْتَ امْرَأَتَكَ؟ قَالَ: طَلَّقْتُهَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: مِنْ غَيْرِ سُوءٍ؟ قَالَ: مِنْ غَيْرِ سُوءٍ. ثُمَ إِنَّ الرَّجُلَ تَزَوَّجَ، فَمَرَّ بِهِ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله، فَقَالَ: تَزَوَّجْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ، ثُمَّ مَرَّ بِهِ، فَقالَ: مَا فَعَلْتَ امْرَأَتَكَ؟ قَالَ: طَلَّقْتُهَا، قَالَ: مِنْ غَيْرِ سُوءٍ؟ قَالَ: مِنْ غَيْرِ سُوءٍ. ثُمَّ إِنَّ الرَّجُلَ تَزَوَّجَ فَمَرَّ بِهِ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله، فَقَالَ: تَزَوَّجْتَ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، ثُمَّ قَالَ لَهُ بَعْدَ ذلِكَ: مَا فَعَلْتَ امْرَأَتَكَ؟ قَالَ: طَلَّقْتُهَا، قَالَ: مِنْ غَيْرِ سُوءٍ؟ قَالَ: مِنْ غَيْرِ سُوءٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إِنَّ اللَّهَ- عَزَّ وَ جَلَّ- يُبْغِضُ- أَوْ يَلْعَنُ- كُلَ ذَوَّاقٍ مِنَ الرِّجَالِ، وَ كُلَّ ذَوَّاقَةٍ مِنَ النِّسَاء». همان، ج11، 463-464، ح10636، متن کتاب.
[7]. «علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن غير واحد، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: ما من شئ مما أحله الله عزوجل أبغض إليه من الطلاق وإن الله يبغض المطلاق الذواق». همان، ج11، ص464، متن کتاب.
[8]. «محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن عبد الرحمن بن محمد، عن أبي خديجة، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إن الله عز وجل يحب البيت الذي فيه العرس، ويبغض البيت، الذي فيه الطلاق، وما من شئ أبغض إلى الله عز وجل من الطلاق». همان، ج11، ص464-465، ح10638، متن کتاب.
[9]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، علامه محمد باقر مجلسی، محقق: سید هاشم رسولى محلاتى، تهران، دار الكتب الإسلامية، ١٤٠٤ق، ج۲۱، ص۹۴، متن کتاب
[10]. ر.ک: تنقيح المقال في علم الرجال، علامه عبدالله مامقانی، محقق: محمد رضا مامقانی و محی الدین مامقانی، قم، موسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، ج20، ص413، متن کتاب؛/ و منتهى المقال في أحوال الرجال، ابو علي محمد بن اسماعيل الحائری، قم، موسسه آل البیت(علیهمالسلام)، ج2، ص456، متن کتاب.
[11].«الرابع [من الشروط المعتبرة فی الراوی]: الایمان و المراد به كونه إمامیاً إثنی عشریاً و قد اعتبر هذا الشرط جمع، منهم الفاضلان و الشهیدان و صاحب المعالم و المدارک ... و مقتضاه عدم جواز العمل بخبر المخالفین و لا سایر فرق الشیعة». مقباس الهدایة فی علم الدرایة، علامه شیخ عبد الله مامقانی، تحقیق: شیخ محمدرضا مامقانی، قم، دلیل ما، چاپ اول، 1428ق-1485ش، ج1، ص318، متن کتاب.
[12]. برخی از نمونههای موجود در این کتاب:
«في السند الحسن بن محمّد بن سماعة، و عليّ بن حمزة و هما ضعيفان». غاية المراد فی شرح نكت الإرشاد، شهيد اول محمد بن مكىعاملى، محقق: رضا مختارى، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، چاپ اول، 1414ق، ج2، ص40، متن کتاب؛/ و
«...لأنّا نقول: في الطريق الحسن بن سماعة و جعفر بن سماعة و هما واقفيّان». همان، ج3، ص35، متن کتاب.
[13]. برخی از نمونههای موجود در این کتاب:
«الرواية ضعيفة لأن في طريقها إلى زرارة ابن سماعة و جعفر بن سماعة و هما واقفيان». التنقيح الرائع لمختصر الشرائع، الفاضل جمالالدين مقداد بن عبداللّه السّيورى الحلّى، محقق: سید عبداللطیف حسینی کوهکمری، قم، مکتبة آیتالله المرعشي النجفی، چاپ اول، 1404ق، ج2، ص287، متن کتاب؛/ و
«أجيب بضعف السند، فان في طريقها الحسن بن محمد بن سماعة و جعفر ابن سماعة و هما واقفيان». همان، ج3، ص29، متن کتاب؛/ و
«و هما ضعيفتان: أما الاولى فلان عباد بتري، و أما الثانية ففي طريقها الحسن ابن محمد بن سماعة و هو واقفي، و عمل الشيخ بهما في الاستبصار و شنع عليه ابن إدريس». همان، ج2، ص176، متن کتاب؛/ و
«..هذا مع أن الرواية ضعيفة السند، لأن في طريقها الحسن بن محمد بن سماعة، و هو واقفی». همان، ج2، ص110، متن کتاب.
[14]. «ما فی كتب الفقه _ كغاية المراد، و التنقيح.. و غيرهما_ من تضعيف الرواية التی فی طريقها الحسن هذا لكونه واقفيّا، مبنیّ منهم على عدم حجية الموثق عندهم». تنقيح المقال في علم الرجال، عبدالله مامقانی و محمدرضا مامقانی و محی الدین مامقانی، قم، موسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، ج20، ص421، متن کتاب.
[15]. ر.ک: «في طريقه الحسن بن محمد بن سماعة، وهو ضعيف». مختلف الشيعة، أبی منصور الحسن بن يوسف بن المطهر الأسدی، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، ج5، ص255، متن کتاب؛/ و
«الجواب عن الروايتين: بضعف سندهما، فإن عباد بن صهيب بتري، وفي طريق الثاني الحسن بن محمد بن سماعة وهو واقفي». همان، ج4، ص405، متن کتاب؛/ و
«فإن في طريقه الحسن بن محمد بن سماعة وهو ضعيف».همان، ج5، ص207، متن کتاب؛/ و
«فإن في طريق الجميع الحسن بن محمد بن سماعة، وهو واقفي لم يوثقه علماؤنا». همان، ج7، ص26، متن کتاب؛/ و
«فإن في طريق الرواية الحسن بن محمد بن سماعة وهو ضعيف». همان، ج9، ص104، متن کتاب؛/ و
«والرواية ضعيفة السند ، لأنّ في طريقها الحسن بن محمد بن سماعة وليس منّا». همو، تذکرة الفقهاء، قم، موسسه آل البیت(علیهمالسلام)، چاپ اول، 1414ق، ج12، ص258، متن کتاب.
[16]. برخی از نمونههای موجود در این کتاب:
«و هذه الرواية ضعيفة، لأن أحد رواتها الحسن بن محمد بن سماعة، و هو واقفي، ضعيف، فهي مطرحة». النهایة و نکتها، علامه محقق جعفر بن حسن حلی(م676ق)، قم، موسسه نشر اسلامی، ج2، ص209، متن کتاب؛/ و
«و حميد بن زياد و الحسن بن سماعة و جعفر واقفيون...». همان، ج2، ص274، متن کتاب
«و الرواية التي ذكرناها في طريقها حميد بن زياد و الحسن بن سماعة و جعفر بن سماعة، و هم واقفيون». همان، ج2، ص443، متن کتاب؛/ و
«و الحسن بن سماعة واقفي معاند...فالرواية ساقطة». همان، ج2، ص227، متن کتاب؛/ و
«و الحسن بن محمد بن سماعة واقفي معاند في الوقف. و محمد بن زياد واقفي أيضا... فاذن هذه الطرق ضعيفة». همان، ج2، ص177، متن کتاب؛/ و
«في طريق هذه الحسن بن سماعة، و هو واقفي معاند في الوقف...فالروايتان إذن قاصرتان عن إفادة العمل». ج3، ص256، متن کتاب.
[17]. برخی از نمونههای موجود در این کتاب:
«أما ضعفه فلأن في طريقه الحسن بن محمد بن سماعة، و حاله في الوقف مشهور». مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، الشهيد الثانی زین الدین بن علی، قم، مؤسسة المعارف الاسلامية، ج13، ص205، متن کتاب؛/ و
«رواية الحلبي- الدالّة على عدم تحريم الاولى على الجاهل- في طريقها ضعف بحميد بن زياد و الحسن بن سماعة». همان، ج7، ص320، متن کتاب؛/ و
«أما ضعفه فلأن في طريقه الحسن بن محمد بن سماعة، و حاله في الوقف مشهور». همان، ج13، 205، متن کتاب؛/ و
«و أجيب بضعف سند الرواية، فإن في طريقها الحسن بن سماعة». همان، ج13، 65، متن کتاب؛/ و
«و أجيب بمنع صلاحيّة ما ذكره للعلّة، و عدم صحّة سند الرواية، فإن في طريقها الحسن بن سماعة، و هو ضعيف». همان، ج13، ص122، متن کتاب.
[18]. برخی از نمونههای موجود در این کتاب:
«والخبر ضعيف لانه منقول في التهذيب ، عن الحسن بن محمد بن سماعة بغير واسطة ، ومعلوم وجودها ما بينه وبين الشيخ ، مع عدم ظهورها وكونه واقفيّا». مجمع الفائدة والبرهان في شرح إرشاد الأذهان، الشيخ أحمد بن محمّد الأردبيلی [المقدّس الأردبيلی]، المحقق:الشيخ مجتبى العراقی، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، ج9، ص137، متن کتاب؛/ و
«وهي ضعيفة لعدم صحّة السند الى الحسن بن محمّد بن سماعة، فإنّ فيه حميد بن زياد ، والحسن هو أيضا واقفي». همان، ج10، ص262، متن کتاب؛/ و
«ورواية أبي بصير ضعيفة ، لقطع الطريق إلى الحسن بن محمّد بن سماعة الواقفي». همان، ج13، ص415، متن کتاب؛/ و
«فالذي في ضعيفة عبد الله بن سنان ـ لحسن بن سماعة وغيره...». همان، ج11، ص548، متن کتاب.
[19]. «و هما ضعيفتان: أما الاولى فلان عباد بتري، و أما الثانية ففي طريقها الحسن ابن محمد بن سماعة و هو واقفي، و عمل الشيخ بهما في الاستبصار و شنع عليه ابن إدريس». التنقيح الرائع لمختصر الشرائع، جمالالدين مقداد بن عبداللّه السّيورى الحلّى، محقق: حسینی کوهکمری، سید عبداللطیف، قم، مکتبة آیتالله المرعشی النجفی(ره)، چاپ اول، 1404ق، ج2، ص176، متن کتاب.
[20]. «و حميد بن زياد و الحسن بن سماعة و جعفر واقفيون...». نكت النهاية، المحقق الحلی، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، ج2، ص474، متن کتاب؛/ و
«و الرواية التي ذكرناها في طريقها حميد بن زياد و الحسن بن سماعة و جعفر بن سماعة، و هم واقفيون». همان، ج2، ص443، متن کتاب.
[21].«رواية الحلبي- الدالّة على عدم تحريم الاولى على الجاهل- في طريقها ضعف بحميد بن زياد و الحسن بن سماعة». مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، الشهيد الثانی، مؤسسة المعارف الاسلامية، ج7، ص320، متن کتاب.
[22]. «وهي ضعيفة لعدم صحّة السند الى الحسن بن محمّد بن سماعة، فإنّ فيه حميد بن زياد ، والحسن هو أيضا واقفی». مجمع الفائدة والبرهان في شرح إرشاد الأذهان، الشيخ أحمد بن محمّد الأردبيلي [المقدّس الأردبيلي]، المحقق: الشيخ مجتبى العراقي، قم، مؤسسة النشر الإسلامي، ج10، ص262، متن کتاب.
[23]. «...لضعف سندها، لأن في طريقها الحسن بن محمد بن سماعة وجعفر بن سماعة، وهما واقفيان». غاية المرام في شرح شرائع الإسلام، الشيخ مفلح الصّيمری البحرانی، المحقق: الشيخ جعفر الكوثراني العاملی، دار الهادی، ج3، ص28، متن کتاب.
[24]. «...وهما ضعيفتا السند، فإن عباد بن صهيب عامي المذهب، وأبان ضعيف، وسماعة واقفی». كشف الرّموز، الشيخ حسن بن أبي طالب اليوسفی [الفاضل الآبی]، المحقق: الشيخ علی پناه الاشتهاردی، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، ج1، ص549، متن کتاب.
[25]. «أخبرنا محمد بن جعفر المؤدب قال : حدثنا أحمد بن محمد قال : حدثني أبو جعفر أحمد بن يحيى الاودي قال : « دخلت مسجد الجامع لاصلي الظهر ، فلما صليت رأيت حرب بن الحسن الطحان وجماعة من أصحابنا جلوسا فملت إليهم فسلمت عليهم وجلست وكان فيهم الحسن بن سماعة فذكروا أمر الحسين بن علي عليهماالسلام وما جرى عليه ثم من بعد زيد بن علي وما جرى عليه ومعنا رجل غريب لا نعرفه ، فقال : يا قوم عندنا رجل علوي بسر من رأى من أهل المدينة ما هو إلا ساحر أو كاهن ، فقال له ابن سماعة : بمن يعرف ، قال : علي بن محمد بن الرضا فقال له الجماعة : وكيف تبينت ذلك منه ، قال : كنا جلوسا معه على باب داره وهو جارنا بسر من رأى نجلس إليه في كل عشية نتحدث معه إذ مر بنا قائد من دار السلطان معه خلع ، ومعه جمع كثير من القواد والرجالة والشاكرية وغيرهم فلما رأى علي بن محمد وثب إليه وسلم عليه واكرمه ، فلما أن مضى قال لنا هو فرح بما هو فيه وغدا يدفن قبل الصلاة ، فعجبنا من ذلك وقمنا من عنده ، وقلنا هذا علم الغيب فتعاهدنا ثلاثة إن لم يكن ما قال أن نقتله ونستريح منه ، فإني في منزلي وقد صليت الفجر إذ سمعت غلبة فقمت إلى الباب ، فإذا خلق كثير من الجند وغيرهم وهم يقولون مات فلان القائد البارحة سكر وعبر من موضع إلى موضع فوقع واندقت عنقه ، فقلت أشهد أن لا إله إلا الله وخرجت احضره ، وأذا الرجل كما قال أبو الحسن ميت فما برحت حتى دفنته ورجعت ، فتعجبنا جميعا من هذه الحال ». وذكر الحديث بطوله. فانكر الحسن بن سماعة ذلك لعناده فاجتمعت الجماعة الذين سمعوا هذا معه فوافقوه وجرى من بعضهم ما ليس هذا موضعا لاعادته». ر.ک: رجال النجاشی، ابوالعباس احمد بن علی بن احمد بن عباس نَجاشی أسدی(م450ق)، المحقق:السيّد موسى الشبيري الزنجانی، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، ص41، متن کتاب؛/ و
تنقيح المقال في علم الرجال، علامه عبدالله مامقانی، محقق: محمد رضا مامقانی و محی الدین مامقانی، قم، موسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، ج20، ص418-419، متن کتاب.
[26]. «و خالف فی ذلك الشیخ فی محكی العدّه حیث جوّز العمل بخبر المخالفین اذا رووا عن ائمّتنا اذا لم یكن فی روایات الاصحاب ما یخالفه». مقباس الهدایة، پیشین، ج1، ص318، متن کتاب.
[27]. معجم رجال الحديث، السيد أبو القاسم الموسوی الخوئی، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م، ج 21 ص 27، متن کتاب.
[28]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، علامه محمد باقر مجلسی، محقق: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1404ق، ج21، ص96، متن کتاب.
[29]. دعائم الاسلام، قاضی ابو حنيفه نعمان بن محمد تميمى مغربی(م363ق)، قم، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، 1385ق، چاپ دوم، ج2، ص258، متن کتاب؛/ و همان، تحقيق: آصف بن علي أصغر فيضي، قاهره، دار المعارف، 1383ق-1963م، ج2، ص: 258.
[30]. «و الظاهر أن كثرة طلاق سيد شباب أهل الجنة أجمعين كانت لعدم ملائمة أخلاقهن و وصل إليه عليه السلام ما وصل بسبب امرأته لعنها الله و أباها الأشعث». روضة المتقين، محمد تقى المجلسی، قم، مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانپور، چاپ دوم، ج9، ص5، متن کتاب
[331]. «ربما حمل بعضهم هذه الأخبار على ما تقدم في سابقها من سوء خلق في أولئك النساء أو نحوه مما يوجب أولوية الطلاق، و لا يخفى بعده، لأنه لو كان كذلك لكان عذرا شرعيا، فكيف ينهى أمير المؤمنين (عليه السلام) عن تزويجه و الحال كذلك». الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، شیخ یوسف بن احمد بحرانی، محقق: محمد تقی الإيروانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسين، بی تا، ج25، ص148، متن کتاب.
[32]. «ولعل غرضه عليهالسلام كان استعلام حالهم ومراتب إيمانهم لا الإنكار على ولده المعصوم المؤيد من الحی القيوم». مرآة العقول، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی، تهران، دار الكتب الإسلاميّة، چاپ دوم، ١٤٠٤ق، ج21، ص96، متن کتاب
[33]. «حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سِنَانٍ عن ابی عبدالله الصادق: إِنَّ عَلِيّاً قَالَ ـ وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ ـ : لَاتُزَوِّجُوا الْحَسَنَ ؛ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ ، فَقَامَ رَجُلٌ مِنْ هَمْدَانَ، فَقَالَ: بَلى وَاللهِ، لَنُزَوِّجَنَّهُ وَهُوَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ صلىاللهعليهوآلهوسلم وَابْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام، فَإِنْ شَاءَ أَمْسَكَ، وَإِنْ شَاءَ طَلَّقَ». الكافی، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق الكليني الرازی(م۳۲۸ق)، تهران، اسلاميه، چاپ دوم،١٣٦٢ش، ج٦، ص٥٦، متن کتاب.
[34]. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار في اثبات الإمامة الأئمة الأطهار في الرد علی التحفة الإثنی عشریة، تلخیص: علی حسینی میلانی، 1414ق، ج، ص235، متن کتاب
[35]. أعيان الشيعة، علامه السيد محسن الأمين، تحقيق: حسن الأمين، بیروت؛ دار التعارف، ج1، ص558، متن کتاب.
[36]. «وَقَدْ كَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ لِأَهْلِ الْكُوفَةِ: لَا تُزَوِّجُوهُ فَإِنَّهُ مِطْلَاقٌ. فَيَقُولُونَ: وَاللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوْ خَطَبَ إِلَيْنَا كُلَّ يَوْمٍ لَزَوَّجَنَاهُ مِنَّا مَنْ شَاءَ ; ابْتِغَاءً فِي صِهْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ». البداية والنهاية، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشی الدمشقی(م774ق)، تحقيق: عبد الله بن عبد المحسن التركی، دار هجر، چاپ اول، 1418ق-1997م، ج11، ص196، متن کتاب.
[37]. «ويقول فی خطبته إن حسناً مطلاقاً فلا تنكحوه حتى قام رجل من همدان فقال والله يا أمير المؤمنين لننكحنه ما شاء فإن أحب أمسك وإن شاء ترك فسر ذلك علياً وقال: لو كنت بواباً على باب جنة ... لقلت لهمدان ادخلی بسلام». إحياء علوم الدين، أبو حامد محمد بن محمد الغزالی(م505ق)، بیروت، دار االمعرفة، ج 2، ص 56، متن کتاب.
[38]. «وَعَنْ مُحَمَّدٍ - يَعْنِی ابْنَ سِيرِينَ - قَالَ: خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى مَنْصُورِ بْنِ سَيَّارِ بْنِ رَيَّانَ الْفَزَارِيِّ ابْنَتَهُ فَقَالَ: وَاللَّهِ إِنِّی لَأُنْكِحُكَ، وَإِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّكَ عَلِقٌ طَلِقٌ مَلِقٌ غَيْرَ أَنَّكَ أَكْرَمُ الْعَرَبِ بَيْتًا وَأَكْرَمُهُ نَسَبًا» رَوَاهُ الطَّبَرَانِيُّ، وَرِجَالُهُ ثِقَاتٌ». مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، أبو الحسن نور الدين علي بن أبي بكر بن سليمان الهيثمی(م807ق)، المحقق: حسام الدين القدسی، قاهره، مكتبة القدسی، 1414ق-1994م، ج4، ص335، ح7764، متن کتاب.
[39]. الجزء المتمم لطبقات ابن سعد، أبوعبدالله محمد بن سعد بن منيع الهاشمی(م230ق)، تحقيق: محمد بن صامل السلمی، عربستان، الطائف، مكتبة الصديق، چاپ اول، 1414ق-1993م، ج1، ص302، ح260، متن کتاب؛/
و تاريخ مدینه دمشق، أبو القاسم علي بن الحسن بن هبة الله المعروف بابن عساكر(م571ق)، المحقق: عمرو بن غرامة العمروی، بیروت، دار الفكر، 1415ق-1995م، ج13، ص251، متن کتاب؛/
و البدایة و النهایة، پیشین، ج11، ص198، متن کتاب.
[40]. حياة الإمام الحسن بن علي عليهما السلام دراسة وتحليل، باقر شريف القرشی، بیروت، دار البلاغة، چاپ اول، 1413ق-1993،، ج2، ص450، متن کتاب.
[41]. همان، ج2، ص449، متن کتاب.
[42]. «كانت الخثعمية تحت الحسن بن علي فلما أن قتل علي وبويع الحسن بن علي دخل عليها الحسن بن علي فقالت له ليهنئك الخلافة فقال الحسن اظهرت الشماتة بقتل علي أنت طالق ثلاثا فتلفعت في ثوبها وقالت والله ما اردت هذا فمكث حتى انقضت عدتها وتحولت فبعث إليها الحسن بن علي ببقية من صداقها وبمتعة عشرين ألف درهم فلما جاءها الرسول ورأت المال قالت متاع قليل حبيب مفارق». تاريخ دمشق، أبو القاسم علي بن الحسن بن هبة الله المعروف بابن عساكر(م571ق)، المحقق: عمرو بن غرامة العمروی، دار الفكر، 1415ق-1995م، ج13، ص251، متن کتاب.
[43]. التاريخ الكبير المعروف بتاريخ ابن أبي خيثمة - السفر الثانی، أبو بكر أحمد بن أبي خيثمة(م279ق)، المحقق: صلاح بن فتحي هلال، قاهره، الفاروق الحديثة للطباعة والنشر، چاپ اول، 1427ق-2006 م، ج2، ص964، ش1426، متن کتاب؛/
و الإصابة في تمييز الصحابة، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلانی(م852ق)، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلى محمد معوض، بیروت، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1415، ج8، ص466، متن کتاب.
[44]. شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد معتزلی، قمف مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي (ره)، ج16، ص21، متن کتاب.
[45]. کافی، شیخ کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ سوم، 1367ش، ج6، ص55، متن کتاب.
[46]. ر.ک: الارشارد فی معرفة حجج الله على العباد، شیخ مفید محمد بن محمد، مقق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق، ج2، ص17، متن کتاب.
[47]. حياة الإمام الحسن بن علي عليهما السلام دراسة وتحليل، باقر شريف القرشی، بیروت، دار البلاغة، چاپ اول، 1413ق-1993، ج2، ص449، متن کتاب.
[48]. «إن ولد آل أبي طالب تركناهم والذي لا إله إلا هو والخلافة، فلم نعرض لهم لا بقليل ولا بكثير، فقام فيها علي بن أبي طالب(ع)، فما أفلح وحكم الحاكمين، فاختلفت عليه الأمة، وافترقت الكلمة ، ثم وثب عليه شيعته وأنصاره وثقاته، فقتلوه ، ثم قام بعده الحسن بن علي فو الله ما كان برجل عرضت عليه الأموال فقبلها، ودسّ إليه معاوية أني أجعلك ولي عهدي، فخلعه، وانسلخ له مما كان فيه وسلمه إليه، وأقبل على النساء يتزوج اليوم واحدة، ويطلق غدا أخرى، فلم يزل كذلك حتى مات على فراشه». مروج الذهب، على بن حسین مسعودی، قم، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409ق، ج3، ص300، متن کتاب.
[49]. «وأفضى أمر جدك ـ يعني أمير المؤمنين (ع) ـ الى الحسن فباعها الى معاوية بخرق ودراهم، ولحق بالحجاز، وأسلم شيعته بيد معاوية، ودفع الأمر الى غير أهله، وأخذ مالا من غير ولائه، ولا حله، فان كان لكم فيها شيء فقد بعتموه وأخذتم ثمنه». تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری(م310ق)، بیروت، دارالفکر، ج5، ص177، متن کتاب؛/
و العقد الفرید، احمد بن محمد بن عبد ربه الاندلسی(م328ق)، محقق: عبد الحمید ترحینی، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1404ق-1983م، ج5، ص341، متن کتاب؛/
و الکامل فی التاریخ، ابن اثیر محمد بن محمد بن عبدالکریم شیبانی(م630)، محقق: محمد یوسف دقاقه، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1407ق-1987م، ج5، ص154، متن کتاب.
[50]. «حَدَّثَنَا أَبُو سَلَمَةَ الْخُزَاعِيُّ، حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ مُضَرَ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جُبَيْرٍ، عَنْ أَبِي أُمَامَةَ بْنِ سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ عُمَرَ، " أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ طَلَّقَ حَفْصَةَ بِنْتَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، ثُمَّ ارَتجَعَهَا». مسند الإمام أحمد، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيبانی(م241ق)، المحقق: شعيب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن التركی، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق-2001م، ج25، ص271، ح15924، متن کتاب
«..... طَلَّقَ الرَّسُولُ نِسَاءَهُ. فَقُلْتُ: قَدْ خَابَتْ حَفْصَةُ وَخَسِرَتْ، قَدْ كُنْتُ أَظُنُّ هَذَا كَائِنًا...». همان، ج1، ص348، متن کتاب؛/
«ثَنَا مُحَمَّدٌ ثَنَا الزُّبَيْرُ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ حَسَنٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ طَلَّقَ حَفْصَةَ فَجَزِعَ عُمَرُ وَهَلَعَ وَقَالَ لَوْ كَانَ لِلَّهِ فِي آلِ عُمَرَ حَاجَةٌ مَا طَلَّقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسلم حَفْصَة فَلَمَّا خرج رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم لِلصَّلاةِ أَذَّنَ بِلالٌ ثُمَّ أَقَامَ الصَّلاةَ فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي الْقِبْلَةِ رَجَعَ حَتَّى أَتَى بَيْتَ حَفْصَةَ فَقَالَ إِنَّ جِبْرِيلَ عَرَضَ لِي فِي الْقِبْلَةِ فَقَالَ رَاجع حَفْصَة فَإِنَّهَا صؤوم قؤوم وَإِنَّهَا زَوْجَتُكَ فِي الْجَنَّةِ ثُمَّ ذَهَبَ». المنتخب من كتاب أزواج النبي صلى الله عليه وسلم، الزبير بن بكار بن عبد الله القرشي الأسدي المكی(م256ق)، المحقق: سكينة الشهابی، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1403ق، ص40 متن کتاب؛/
«حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ أَبِي الطَّاهِرِ بْنِ السَّرْحِ الْمِصْرِيُّ، ثنا يُوسُفُ بْنُ عَدِيٍّ، ثنا يَحْيَى بْنُ أَبِي زَكَرِيَّا بْنِ أَبِي زَائِدَةَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ عُمَرَ، قَالَ: «طَلَّقَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَفْصَةَ، ثُمَّ رَاجَعَهَا». المعجم الكبير، أبو القاسم سليمان بن أحمد بن أيوب الطبرانی(م360ق)، المحقق: حمدي بن عبد المجيد السلفي، قاهره، مكتبة ابن تيمية، چاپ دوم، ج23، ص187، ح304، متن کتاب
«حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ، حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ بْنِ نُمَيْرٍ، ثنا يُونُسُ بْنُ بُكَيْرٍ، ثنا الْأَعْمَشُ، عَنْ أَبِي صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: دَخَلَ عُمَرُ عَلَى حَفْصَةَ وَهِيَ تَبْكِي، فَقَالَ: «مَا يُبْكِيكِ؟ لَعَلَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ طَلَّقَكِ، إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ طَلَّقَكِ وَرَاجَعَكِ مِنْ أَجْلِي، وَاللهِ لَئِنْ كَانَ طَلَّقَكِ لَا أُكَلِّمُكِ كَلِمَةً أَبَدًا». همان، ج23، ص187، ح305، متن کتاب؛/
و الطبقات الكبرى، أبوعبدالله محمد بن سعد بن منيع الهاشمی المعروف بابن سعد(م230ق)، المحقق: إحسان عباس، بیروت، دار صادر، چاپ اول، 1968م، ج8، ص185، متن کتاب؛ و ج8، ص182، متن کتاب؛ و ج8، ص84، متن کتاب.
[51]. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار في اثبات الإمامة الأئمة الأطهار في الرد علی التحفة الإثنی عشریة، تلخیص: علی حسینی میلانی، 1414ق، ج، ص230، متن کتاب.
[52]. جمل من أنساب الأشراف، أحمد بن يحيى بن جابر بن داود البَلَاذُری(م279ق)، تحقيق: سهيل زكار ورياض الزركلی، بیروت، دار الفكر، چاپ اول، 1417ق-1996م، ج1، ص407، متن کتاب.
[53]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، محمدحسن بن باقر بن عبدالرحيم نجفى، محقق: محمود قوچانی، بیروت، دار إحياء التراث العربی، چاپ هفتم، 1362ش، ج32، ص116، متن کتاب؛/
و المعجم الفقهي لکتب الشیخ الطوسی، نویسندگان: محمد هادی حکیم و محمود هاشمی شاهرودی و سلیمان عبداللهآبادی، قم، مؤسسة دائرة معارف الفقه الاسلامی، 1424ق، ج4، ص289، متن کتاب؛/
و آداب الأسرة في الإسلام، السيد سعيد كاظم العذاری، مركز الرسالة، چاپ دوم، ١٤٢٦ق، ص87، متن کتاب؛/
و ماهنامه معرفت، شماره 148- فروردين 1389، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، «طلاق قضايى در فقه و حقوق ايران»، عباس فقیه، ج148، ص10، متن کتاب.
[54]. «أيّما امرأة اختلعت من زوجها بغير نشوز فعليها لعنة الله والملائكة والناس أجمعين». فتح القدير، كمال الدين محمد بن عبد الواحد السيواسی المعروف بابن الهمام(م861ق)، بیروت، دار الفكر، بیتا، ج3، ص465 متن کتاب؛/
و مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ملا قاری هروی ابوالحسن علی بن (سلطان) محمد(م1014ق)، بیروت، دار الفكر، چاپ اول، 1422ق-2002م، ج5، ص2137، متن کتاب.
[55]. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار في اثبات الإمامة الأئمة الأطهار في الرد علی التحفة الإثنی عشریة، تلخیص: علی حسینی میلانی، 1414ق، ج، ص233، متن کتاب.
[56]. «وربما حمل بعضهم هذه الأخبار على ما تقدم في سابقها من سوء خلق في أولئك النساء أو نحوه مما يوجب أولوية الطلاق، ولا يخفى بُعدُه؛ لأنه لو كان كذلك لكان عذراً شرعياً، فكيف ينهى أمير المؤمنين عليه السلام عن تزويجه والحال كذلك». الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، یوسف بن احمد بحرانی مشهور به صاحب حدائق و محدث بحرانی، محقق: محمد تقی الإيروانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسين، ج25، ص148، متن کتاب.
شبهه: مقدمه اول: امام حسن(علیهالسلام) بسیار ازدواج میکرد و بسیار طلاق میداد، چهار روایت در کتابهای معتبر شیعه به این موضوع اشاره دارند. مقدمه دوم: بر اساس روایات موجود در کتابهای معتبر شیعه، خدا از فرد مطلاق، نفرت دارد و او را لعن میکند. نتیجه: پس امام دوم شیعیان، مبغوض و منفور نزد خداست.
پاسخ: در مقدمه اول شبهه، از چهار روایاتی که شبههافکن به آنها استناد کرده، سه روایت، ضعیف و غیر معتبر و غیر قابل استناد هستند و فقط یک روایت صحیح است؛ از اینرو نوبت به بررسی دلالی و محتوایی روایت میرسد. در بررسی دلالی، عدهای از علمای شیعه با قبول اصل داستان، آن را قابل توجیه دانسته و توجیه کردند. اما شش شاهد و دلیل وجود دارد که نتیجهاش جعلی و ساختگی بودن اصل این موضوع است.