«قهار» از ماده «قهر» به معنای غلبه کردن و گرفتن از بالاست؛ و «قهار» به معنای کسی است که بر تمام خلایق غلبه دارد.(1) مرحوم طبرسی(رحمه الله علیه) در شرح آن مینوسید: «او خداوندی قهار است به این معنا که بر هر کاری توانا است و هیچ کاری برای او ممتنع نیست».(2)
علامه طباطبایی(رحمه الله علیه) در تفسیر این اسم از اسماء الهی به نکته بسیار زیبایی اشاره ميكند؛ ایشان معتقد است: قهاریت خداوند متعال به این معناست که او بر هر چيز قاهر است و هيچ چيز بر او قاهر نيست؛ یعنی وجودی غیر مقهور دارد. و وقتی وجودی غیر مقهور باشد، پس هیچ حدی در او راه ندارد؛ زیرا اگر محدود باشد مقهور هم هست. لذا میتوان از قهار بودن خداوند متعال، بینهایت بودن و بدون حد و حدود بودن را استفاده کرد.
بنابراين، مقصود از این کلمه، اين است كه ذات مقدس الهى است حقيقتي است كه بطلان در او راه ندارد؛ وجودي است كه عدم و فناء در او راه نمیيابد. چنين وجودى ممكن نيست كه حد محدود و امد ممدودى برايش فرض شود. زيرا هر محدودى پس از حدش معدوم میشود، و هر ممدودى بعد از امدش باطل، پس خداى تعالى ذاتى است غير محدود، و وجودى است واجب و غير متناهى.
حال با توجه به این مطلب میتوان گفت: امکان ندارد صفتى برايش فرض شود كه خارج از ذات و مباين با خود او باشد، چون اگر ذات او با صفاتش مغاير باشد لازمهاش اين است كه ذاتش محدود باشد و در ذات، آن صفت وجود نداشته باشد. همچنین امکان ندارد که ميان صفات ذاتي او از قبيل علم و قدرت و حيات نيز مغايرت و جدايى فرض كرد؛ زيرا مغايرت در آنها نيز باعث محدوديت میشود، چون وقتى مثلا علم غير از قدرت و حيات باشد، بايد علم محدود باشد و در ظرف قدرت و حيات وجود نداشته باشد، همچنين است قدرت و حيات.
در نتیجه: خداى سبحان موجودى است كه وجودش فى نفسه و ثبوتش بذاته است، و غير او هيچ موجودى بدين صفت نيست، و او هر چه از صفات كمال كه دارد عين ذاتش مىباشد، نه زائد بر آن، و خود صفاتش نيز زائد بر يكديگر نيست بلكه عين هم هستند، پس او در عين اينكه علم است قدرت و حيات نيز هست. لذا خداى تعالى احدى الذات و الصفات است، يعنى در موجود بالذات بودن واحد است؛ همچنين واحد در صفات است، يعنى هيچ صفتى كه داراى حقيقت و واقعيت باشد تصور نمیشود، مگر اينكه عين ذات او است، پس او بر هر چيز قاهر است و هيچ چيز بر او قاهر نيست. در نتیجه: خداى تعالى وجودى است بحت (خالص) و بسيط كه به هيچ حدى محدود و به هيچ نهايتى منتهى نمیشود.(3)
پی نوشت :
(1). کتاب العین، ج3، ص365.
(2). مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، ص: 358.
(3).علامه طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، ج11، ص: 175.
نظرات