بررسی عوامل تبعید امام موسی کاظم از مدینه به عراق

18:41 - 1399/03/25

- عامل اصلی تبعید امام، مبارزات ایشان با حکومت طاغوت بود.

بررسی عوامل تبعید امام موسی کاظم از مدینه به عراق

عوامل زیادی را می‌توان باعث تبعید و زندانی شدن امام موسی بن جعفر(علیهماالسلام) دانست که شاید اصلی‌ترین علت را بتوان مبارزات ایشان با دستگاه خلافت عباسی و عدم انقیاد در مقابل این دستگاه ظالم دانست که ریشه‌ی این اقدامات امام، اعتقاد ایشان به عدم مشروعیت عباسیان در خلافت بود. عباسیان که با داعیه‌ی بازپس‌گیری خلافت از دست غاصبان اموی و بازگرداندن آن به اهل بیت(علیهم‌السلام) به روی کار آمدند، همان رویه‌ی امویان در غصب خلافت و قلع و قمع کردن سادات و شیعیان را در پیش گرفتند و جنایاتی را رقم زدند که کمتر از جنایات امویان نبود.

امام موسی بن جعفر(علیهماالسلام) که مانند اجداد طاهرینش حکومت و امامت امت اسلام را حق خویش می‌دانست، کوچک‌ترین کرنشی در برابر این ظالمان سفّاک از خود نشان نداد، به همین خاطر مورد خشم و غضب حاکمان عباسی قرار گرفت و سالیان متمادی در زندان‌های مختلف محبوس گردید.

امام خمینی (قدس‌سره) در بخشی از کتاب ولایت فقیه درباره علت اصلی زندانی شدن امام کاظم (علیه‌السلام) می‌نویسند: «این‌که می‌بینید هارون، حضرت موسی بن جعفر(علیهماالسلام) را می‌گیرد و چندین سال حبس می‌کند، یا مامون حضرت رضا(علیه‌السلام) را به مرو می‌برد و تحت‌الحفظ نگه می‌دارد و سرانجام مسموم می‌کند، نه از این جهت است که سید و اولاد پیغمبرند و این‌ها با پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) مخالفند؛ هارون و مامون هر دو شیعی بودند، بلکه از باب «الملک عقیم» است و این‌ها می‌دانستند که اولاد علی(علیه‌السلام) داعیه خلافت داشته بر تشکیل حکومت اسلامی اصرار دارند و خلافت و حکومت را وظیفه خود می‌دانند. چنانچه آن روز که به امام(علیه‌السلام) پیشنهاد شد حدود «فدک» را تعیین فرماید تا آن را به ایشان برگردانند، طبق روایت، حضرت حدود کشور اسلامی را تعیین فرمود. یعنی، تا این حد حق ماست و ما باید بر آن حکومت داشته باشیم و شما غاصبید. حکام جائر می‌دیدند که اگر امام موسی بن جعفر(علیهماالسلام) آزاد باشد، زندگی را بر آن‌ها حرام خواهد کرد؛ و ممکن است زمینه‌ای  فراهم شود که حضرت قیام کند و سلطنت را براندازد. از این جهت مهلت ندادند، اگر مهلت داده بودند، بدون تردید حضرت قیام می‌کرد. شما در این شکی نداشته باشید که اگر  فرصتی برای موسی بن جعفر(علیهماالسلام) پیش می‌آمد، قیام می‌کرد و اساس دستگاه سلاطین غاصب را واژگون می‌ساخت.»[1]

این قضیه که امام خمینی(رحمه‌الله) اشاره فرمودند، در کتاب مناقب ابن شهرآشوب نقل شده است. پیشنهاد دهنده خود هارون الرشید بود و بعد از این جریان بود که تصمیم بر حذف فیزیکی امام گرفت.[2]

البته سعایت و بدگویی دشمنان هم در این حادثه بی‌تاثیر نبوده است. همواره افرادی بوده‌اند که به خاطر رسیدن به مطامع دنیایی خود و جلب توجه سلاطین، از انسان‌های بزرگ بدگویی کرده‌اند. هارون الرشید وقتی که در بغداد بود، توسط این افراد از اقدامات امام در مدینه مطلّع شد و در سفری که برای حجّ به حجاز آمد، امام (علیه‌السلام) را همراه خود به عراق آورد.

از جمه افرادی که به عنوان سعایت‌گر حضرت موسی بن جعفر(علیهماالسلام) در کتاب کافی معرفی شده‌اند، شخصی است به نام «محمد بن اسماعیل»؛ این شخص نوه‌ی امام صادق(علیه‌السلام) و برادرزاده امام كاظم(عليه‌السّلام) است، وی به عنوان امام هفتم اسماعیلیه مشهور است، در کتاب کافی از علی بن جعفر(برادر امام) نقل شده: «برای عمره رجبیه به مکه رفته بودم، محمد بن اسماعيل نزد من آمد و گفت: عمو جان! می‌خواهم به بغداد بروم و دوست دارم كه با عمويم ابو الحسن - موسى بن جعفر(عليهماالسلام)- خداحافظى كنم، دلم مي‌خواهد تو نيز همراه من باشى، من با او به طرف برادرم بود رهسپار شديم. اندكى از مغرب گذشته بود، من در زدم، برادرم جواب داد و در را باز كرد و فرمود: اين كيست؟ گفتم: على است... آمد و در آستانه در نشست، خم شدم و سرش را بوسيدم و گفتم: من براى كارى آمده‏‌ام كه اگر تصويب فرمائى از توفيق خداست و اگر غير از آن باشد، ما خطاى بسيار داريم، فرمود: چه كار است؟ گفتم: اين برادرزاده شماست كه می‌خواهد با شما خداحافظى كند و به بغداد برود. فرمود: بگو بيايد. من او را كه در كنارى ايستاده بود صدا زدم. او نزديك آمد و سر حضرت را بوسيد و گفت: قربانت. مرا سفارشى كن (پند و موعظه بفرما). فرمود: سفارش می‌كنم كه درباره خون من از خدا بترسى. او پاسخ داد: هر كه در باره تو بدى خواهد خدا بخودش رساند، و به بدخواه او نفرين می‌كرد. تا سه بار همین درخواست را از امام کرد و امام همین را گفت!
سپس امام فرمود: على! اينجا باش. من ايستادم. حضرت به اندرون رفت و مرا صدا زد، من نزدش رفتم، كيسه‏‌اى كه صد دينار داشت برداشت و به من داد و فرمود: به پسر برادرت بگو اين پول را در سفر كمک خرجش سازد. من آن را گرفتم و در حاشيه عبايم گذاشتم. باز صد دينار ديگر به من داد و فرمود: اين را هم به او بده، سپس كيسه ديگرى داد و فرمود: اين را هم به او بده.
من گفتم: قربانت، اگر بدان چه فرمودى، از او مى‏‌ترسى، چرا او را عليه خود كمک می‌كنى؟ فرمود: هر گاه من به او بپيوندم و او از من ببُرد، خدا عمرش را قطع مى‏‌كند. سپس یک مخده چرمى كه سه هزار درهم خالص داشت گرفت و فرمود: اين را هم به او بده.
من نزد محمد رفتم و صد دينار اول را به او دادم. بسيار خوشحال شد و عمويش را دعا كرد. سپس كيسه دوم و سوم را دادم. چنان خوشحالى كرد كه من گمان كردم باز می‌گردد و به بغداد نمی‌رود. سه هزار درهم را هم به او دادم. ولى او راه خود پيش گرفت و نزد هارون رفت و به عنوان خلافت با او بیعت كرد و گفت: من گمان نمی‌كردم كه در روى زمين دو خليفه باشد، تا آنكه ديدم مردم با عمويم موسى بن جعفر، بیعت مى‏‌كنند. هارون صد هزار درهم برايش فرستاد، ولى خدا او را به بيمارى ذبحه(خنازير و خناق) مبتلا كرد كه نتوانست حتی به یک درهمش نگاه كند!»[3]

____________________________________
پی‌نوشت
[1]. امام خمینی، ولایت فقیه، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی(س)، تهران، ص138.
[2]. ابن شهر آشوب مازندرانى‏،  مناقب آل أبي طالب عليهم السلام‏، علامه‏، چ1، قم، 1379ق، ج4، ص320.
[3]. شیخ کلینی، الكافي، ج‏1، ص485.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 9 =
*****