- وفات حضرت ام البنین,اشعار ام البنین در بقیع,متن روضه ام البنین برای عباس,وفات حضرت ام البنین,دوبیتی وفات حضرت ام البنین,دیگر مرا ام البنین نخوانیداشعار ام البنین برای حضرت عباس,متن نوحه ام البنین,تک بیت ام البنین
اشعار وفات حضرت ام البنین(علیه السلام)
چه گام استواری در دفاع از اصل دین داری
به راهی که در آن هستی بدون شک یقین داری
تو هم ام الادب هستی و هم ام البنین هستی
ارادتهای دیرین بر امیرالمومنین داری
هنر داری جگر داری قمر داری پسر داری
تو آن ماهی که دامانی به حق ماه آفرین داری
خودت را از زمانی که کنیز فاطمه خواندی
عزیز زینبش گشتی مقامی اینچنین داری
به دستت پرورش دادی علمداری بدون دست
یقین دارم که تو دست خدا در آستین داری
برای هر حروف حا و سین و یا و نون خاتون
چهار عاشق به مانند رکاب آن نگین داری
مزارت عرش اعلا شد زیارتگاه سقا شد
اگر چه مرقدی از خاک روی این زمین داری
شاعر:
محسن صرامی
اشعار وفات حضرت ام البنین(علیه السلام)
خون قلبم نه ز داغ پسرم ریخت حسین
آسمان از غم تو روی سرم ریخت حسین
زینب آن نیست که پیش از سفر از پیشم رفت
از غم موی سپیدش جگرم ریخت حسین
خواهرت گفت که از نیزه دهانت خون شد
ناگهان بند دل از این خبرم ریخت حسین
من شنیدم بدنت زیر سم اسبان رفت
تنت انگار که پیش نظرم ریخت حسین
گفت: راوی که جگر گوشه اَت ارباً ارباست
از دلم سختیِ داغ پسرم ریخت حسین
در ره یاری ارباب پسر یعنی چه؟
شکر، پیش قدمِ
تو قمرم ریخت حسین
مادر آن است که یار غم زهرا بشود
پس چه بهتر که به پایت ثمرم ریخت حسین
پسرانم همه بودند سپرهای حسین
سپر من همه در حفظ حرم ریخت حسین
آب اگر ریخت ز مشک پسرم، شرمنده…
آبرو بود که از چشم ترم ریخت حسین
مرغ باغ ملکوتِ تو شده عباسم
او به پرواز شد و بال و پرم ریخت حسین
مادرت آمد و دست پسرم را بوسید
عرق شرم ز روی پسرم ریخت حسین
شاعر:
محمود ژولیده
اشعار وفات حضرت ام البنین(علیه السلام)
ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی
جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی
تنها نه دلگرمی مادر بودهای تو
بر خاندان فاطمه روح امیدی
بر گردنم انداختی با دستهایت
زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»
زینب کنار گوش من آهسته میگفت:
هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی
از خواری بعد از تو گفت و گفت: دیگر
بر پیکر مانیست جایی از سپیدی
یک تکه مشک پاره را تا داد دستم
فهمیدمای بالا بلند من چه دیدی
از مشک معلوم است با جسمت چه کردند
وای از زمین افتادن، و از ناامیدی
باور نخواهم کرد تا روز قیامت
بی دست افتادی، به خاک وخون طپیدی
در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم
پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم
شاعر:
قاسم نعمتی
اشعار وفات حضرت ام البنین(علیها السلام)
مادر روزهای دلتنگی
بانوی گریههای طولانی
میشد از موج اشک هر روزت
اسمان مدینه طوفانی
بسکه با سوز روضه میخواندی
پا به پایت مدینه مینالید
چشمهای غسی مروان هم
گاهی از گریهی تو میبارید
اسمان را به گریه وا میداشت
چشم ابری و اه هر روزت
چشم خاکی و غصه دار بقیع
مینشسته به راه هر روزت
کربلا بود و روسفیدی تو
لحظه امتحان سخت خدا
پسرانت یکی یکی رفتند
شیر مردان درسهای شما
گرچه با چشم خود ندیدی که
کربلا را چه ماجرایی بود
زندگی تو بعد عاشورا
گریه در گریه کربلایی بود
شاعر:
حسن کردی
اشعار وفات حضرت ام البنین(علیها السلام)
با اینکه عمری در دواوین کهن هستی
ام البنین! اما فراتر از سخن هستی
مانند زهرا از تو بوی گریه میآید
ام البکای دیگری در شعر من هستی
در روضهی مادربزرگم سفره ات پهن است
تو اول هر ماه شمع انجمن هستی
نامادری! مادر صدایت میکند زینب
یعنی تو هم ام الحسین ام الحسن هستی
یک نیمه ات ام البنین و نیمی ات زهراست
گویا دو روح توأم در یک بدن هستی
فاطمهی ام اسد باید خطابت کرد
تو از خواتین غیور شیرزن هستی
عمری به زیر چادرت اهل کسا داری
با چهار تا اولاد خود یک پنج تن هستی
تنهایی، اما هیئت سیاریای بانو
هم نوحه خوان هم گریه کن هم سینه زن هستی
کوچه به کوچه سیل اشک ات شهر را برداشت
صاحب عزای کشتهی دور از وطن هستی
از گریه ات هرشب گریزی تازه میسازی
هم خبرهی در روضهای هم اهل فن هستی
شیب الخضیبی ماتمش خدالتریب ات کرد
از سوگواران امام بی کفن هستی
ام المصائب شد اگر که عمهی سادات
از سال شصت و یک تو هم ام المحن هستی
****
“دوران” و “بابایی” و “قربانی” و “شیراوژن”
تو مادر عباسهای صف شکن هستی
شاعر:
علیرضاخاکساری
اشعار وفات حضرت ام البنین(علیها السلام)
چه گام استواری در دفاع از اصل دین داری
به راهی که در آن هستی بدون شک یقین داری
تو هم ام الادب هستی و هم ام البنین هستی
ارادتهای دیرین بر امیرالمومنین داری
هنر داری جگر داری قمر داری پسر داری
تو آن ماهی که دامانی به حق ماه آفرین داری
خودت را از زمانی که کنیز فاطمه خواندی
عزیز زینبش گشتی مقامی اینچنین داری
به دستت پرورش دادی علمداری بدون دست
یقین دارم که تو دست خدا در آستین داری
برای هر حروف حا و سین و یا و نون خاتون
چهار عاشق به مانند رکاب آن نگین داری
مزارت عرش اعلا شد زیارتگاه سقا شد
اگر چه مرقدی از خاک روی این زمین داری
شاعر:
محسن صرامی
اشعار وفات حضرت ام البنین(علیه السلام)
من و این یک نفس بشتاب مادر
مرا این لحظهها دریاب مادر
شدم مثل رباب این روز آخر
عذابم میکند این آب، مادر
نه دل گرمی نه تسکین مانده باقی
که داغی سخت و سنگین مانده باقی
ببین از پنج فرزندم برایت
فقط یک مشک خونین مانده باقی
ز تو حیف است بازویت بیافتد
و زخمی بین ابرویت بیافتد
چه میشد وقت جان دادن عزیزم
سرم بر روی زانوی بیافتد
زمین خوردن تنت را هم بِهَم ریخت
حرامی پیکرت را هم بِهَم ریخت
حرم با تو زمین افتاد عباس
عمود آمد سرت را هم بِهَم ریخت
تو را بست از سرگیسو به نیزه
مگر تابت دهد هر سو به نیزه
الهی بشکند دستان خولی
تو را محکم زد از پهلو به نیزه
سرت بر خاک بود و درد سر شد
که سرگرمی چندین رهگذر شد
سرت برگشت بر نیزه ولیکن
شکاف ابروی تو بازتر شد
هزاران تیر برتن تا پرآمد
هزاران تیر بود و مادر آمد
مگر کم بود حجم تیر این سو
که غلطیدی و از آن سو در آمد
پُر است اینجا پری آتش گرفته
لباس و مَعجری آتش گرفته
شنیدم روضه ات را بار اول
خودم از دختری آتش گرفته
چقدر آن قافله شرمنده ام کرد
نشان سلسله شرمنده ام کرد
تو را نه، کاش مَشکَت را نمیزد
بمیرد حرمله شرمنده ام کرد
ببین این روزهای آخری را
شنیدم روضهی انگشتری را
خداوندا سنان از من گرفته
تمام لذت نامادری را
شاعر:
حسن لطفی
اشعار وفات حضرت ام البنین(علیه السلام)
رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است
تو را کنار علی شأنِ همسفر شدن است
بزرگ مادرِ ماهِ همیشه کامل عشق!
هنوز نور تو در حال بیشتر شدن است
محبتت رقمی در دل علی دارد
که رو به آینه در حال ضربدر شدن است
رسیدن تو به وصل علی به ما آموخت
مهمتر از همه از جانبش نظر شدن است
حسودهای مدینه تو را نمیفهمند
و قلب تیره سزاوار شعله ور شدن است
تمام میشود این غم همین که برگردی
فرشته مشکلش از بابت بشر شدن است
تو آن ضمیر بلندی که راز عرفانت
نتیجهی گذر از مرز خون جگر شدن است
سکوت کن که ادب یادداشت بردارد
سخن بگو که حیا فکر بارور شدن است
که عشق در تو نه با مهر مادری یکسوست
نه فارغ از غم هفتاد و یک نفر شدن است
دو دست خویش به جای تو داده فرزندت
وگرنه میل تو هم بر شکسته پر شدن است
حسین تا که نماند به روی نیزه غریب
سفارشت به پسرها بدون سر شدن است
خیال مرثیه سازم به روضه میکشدم.
ولی تمایلم امشب به برحذر شدن است
به زخمتان دم رفتن نمک نمیپاشم
بشیرم و همه سعیم به خوش خبر شدن است
خیال مرثیه ساز مرا ببخشای سرو
کبوترست و به دنبال نامه بر شدن است
شاعر:
کاظم بهمنی
چه گام استواری در دفاع از اصل دین داری
به راهی که در آن هستی بدون شک یقین داری
تو هم ام الادب هستی و هم ام البنین هستی
ارادتهای دیرین بر امیرالمومنین داری