
به هیچ مرد دیگهای علاقه ندارم. هر چند که هنوز باکره هستم اما بخاطر تماسهای بدنی که تا حالا با ایشون داشتم فکر کردن به ازدواج با یه مرد دیگه باعث ناراحتی و عذاب وجدان شدیدم میشه...
عقد موقت پنهانی
دختری 28 ساله هستم. 3سال قبل با یه آقا ی مجرد که 2 سال از من کوچکتره از طریق چت آشنا شدم. اول نیتشو دوستی تلفنی بیان کرد اما وقتی بعد از تماسهای مکرر بهش علاقمند و شدیدا وابسته شدم بهم پیشنهاد ازدواج موقت داد. اولش قبول نمیکردم چون فکر میکردم بخاطر باکره بودن من صیغه برام اشکال شرعی داره و حرامه. اما بعد از مدتی بخاطر اصرارهای ایشون و رجوع به نظرات مجتهدهای مختلف بالاخره قبول کردم و بدون اطلاع خانوادم با ایشون عقد موقت کردم.
الان 3ساله که با هم هستیم. ایشون از اول رابطه نیتشو فقط عقد موقت اعلام کرده و بارها و بارها بهم گوشزد کرده که رابطه ما منجر به ازدواج دائم نخواهد شد. اما من بخاطر وابستگی شدید به ایشون و امید داشتن به اینکه ایشون بالاخره راضی به ازدواج دائم خواهد شد به رابطمون ادامه دادم. البته مواقعی که من تصمیم به جدایی گرفتم ایشون با محبتهای بی اندازه ش منو از تصمیمم منصرف کرده. میدونم حماقت کردم اما تا حالا خواستگارهایی رو بخاطر ایشون رد کردم و الان مدتیه که دیگه اصلا خواستگار ندارم.
به هیچ مرد دیگهای علاقه ندارم و حتی با شنیدن اسم خواستگار حالت تهوع شدید بهم دست میده. هر چند که هنوز باکره هستم اما بخاطر تماسهای بدنی که تا حالا با ایشون داشتم فکر کردن به ازدواج با یه مرد دیگه باعث ناراحتی و عذاب وجدان شدیدم میشه. نمیتونم با یه مرد دیگه ازدواج کنم و قضیه عقد موقتم و داشتن رابطه جنسی هرچند در حد نامزدی بوده رو از همسر آینده ام پنهان کنم. نمیدونم باید چکار کنم. بارها و بارها از ایشون شنیدم که عقد موقتمون منجر به ازدواج دائم نخواهد شد اما بازهم نا امیدانه امیدوارم که شاید بالاخره ایشون راضی به ازدواج دائم بشه.
از یه طرف هم بهشون علاقه و وابستگی شدید دارم و علاقه به ایشون نمیزاره به هیچ مرد دیگری فکر کنم و از طرف دیگه عذاب وجدان نمیزاره که با یه جوون دیگه به عنوان یه دختر سالم ازدواج کنم. من جسما باکره هستم اما روحا باکره نیستم. نمیدونم باید چکار کنم. دوستش دارم. نمیتونم ازش جدا بشم اما ایشون اصلا به ازدواج دائم فکر نمیکنه نه با من و نه با هیچکس دیگه. اصولا فرد مسئولیت پذیری نیست و راضی به تن دادن به ازدواج و قبول مسئولیت بعد از آن نیست البته میگن که اگه من راضی باشم میتونن تا آخر عمر بطور پنهانی فقط منو صیغه کنن اما ازدواج دائم نمیکنن.
بخاطر وابستگی عاطفی و روانی شدیدی که بهشون پیدا کردم راضیم که تا آخر عمر ازدواج نکنم و با ایشون بطور پنهانی صیغه بمونم. واقعا درمانده ام. نمیدونم باید چکار کنم. نمیدونم آیا بهتره که وارد یه رابطه دیگه بشم و به این طریق ایشون رو فراموش کنم یا نه. احمقانه ست اگه بگم که بارها حتی به دنبال دعا یا جادو بودم که بتونم ایشون رو راضی به ازدواج دائم کنم اما چیزی پبدا نکردم. از یه طرف سنم داره میره بالا و دیگه خواستگار ندارم و از یه طرف دیگه اصلا نمیتونم هیچ مرد دیگهای رو دوست داشته باشم.
آیا اگه تا آخر عمر ازدواج نکنم و فقط با ایشون عقد موقت باشم کار ابلهانهای کردم؟ چطور میتونم به یه مرد دیگه فکر کنم درصورتیکه این آقا رو دیووانه وار دوست دارم؟ چکار کنم که راضی به ازدواج دائم با من بشه. چطوری راضیش کنم؟. من باید چکار کنم؟ دچار افسردگی و نا امیدی بیش از حد شدم
***جواب:
ازدواج موقت پنهانی تا اخر عمر، در ظاهر راهکار ممکنیه اما در عمل هیچ تضمینی نداره که ادامه پیدا کنه بخاطر اینکه اگر اون پسر تصمیم بگیره ازدواج کنه شما رو رها خواهد کرد غیر از اینکه شما هم نمیتونی تا اخر عمر ظاهرا مجرد بمونی چون خانواده راحتت نمیذارن و بهت فشار خواهند آورد که به یکی از خواستگارها "بله" بگی ، علاوه بر اینکه از نعمت تشکیل خانواده و بچه دار شدن محروم میشی غیر از اینکه رابطهای که داری امیزش جنسی ناقصه لذت و آرامش بخشیش با رابطه زناشویی با همسر قابل مقایسه نیست و همین مساله میتونه بعد یه مدت مشکل ساز بشه بخاطر اینکه اون پسر ممکنه بعد یه مدت احساس کنه که دیگه این نوع رابطه بهش لذت نمیده و دلش بخواد که با تو امیزش کامل داشته باشه و اگر بخاطر بکارتت مخالفت کنی ممکنه از تو زده بشه و در نتیجه مجبور بشی برای اینکه ترکت نکنه اجازه بدی که امیزش کامل با تو داشته باشه و این یعنی خدا حافظی با ازدواج دائم تا آخر عمر
پس فکر تا آخر ادامه دادن با ازدواج موقت رو از سرت بیرون کن و در پی راهکار دیگهای باش، به اینکه سعی کنی وادارش کنی برای ازدواج جلو بیاد مثل اینکه به صورت تصنعی ازش جدا بشی ببینی که برای ازدواج دائم طرفت میاد یا نه یا اینکه بگی خواستگار دارم ببینی آیا با جدایی مخالفت میکنه یا نه؟
اگر این کار نتیجه نداد با توجه به مطالب بالا تدریجا خودتو برای ازدواج دائم آماده کن و سعی کن یواش یواش زمینه فکری پذیرش خواستگار رو در خودت ایجاد کنی، همچنین برای اینکه خواستگار بیاد، میتونی با کمک گرفتن از مراکز و سایتهای همسریابی زمینه آمدن خواستگار رو فراهم کنی.
در مورد اینکه میگی نمیتونی مرد دیگهای رو دوست داشته باشی عرض میکنم اگر بتونی به خودت بقبولانی که خواستگار رو قبول کنی و اونو بررسی کنی، دیدن نقاط مثبت او سبب میشه که برات جلوه کنه و تدریجا در دلت جا بگیره و اگر این اتفاق بیفته علاقه بعدی جایگزین عشق قبلی میشه و اونو کمرنگ میکنه.
در مورد اینم که فکر میکنی روحا باکره نیستی و رابطه ات رو با این فرد باید به همسر آینده ات بگی عرض میکنم اولا: اونی که در زندگی آینده مهمه اینه که شما پاک و با عفت باشید چون ناپاک بودن دختر لطمه به زندگی میزنه و شما هم بخاطر اینکه ارتباط حلال داشته اید ناپاک نیستید که به همسر خیانت کرده باشید پس لازم نیست چیزی بهش بگید و ثانیا: حکایت شما همانند دختری است که ازدواج کرده و در دوران عقد جدا شده، منتها اینو به همسر آیندهاش اطلاع نداده، این مساله هرچند به مذاق همسرش خوش نمیاد و اگر بفهمه ناراحت میشه بخاطر اینکه دوست داره همسرش سابقه ازدواج نداشته باشه و باصطلاح دست نخورده باشه، اما وقتی که به دختر بودن او لطمه نزده و حقی رو هم از همسر ضایع نکرده لازم نیست در این مورد حرفی بزنه چون آخرش اینه که یه نقطه ضعفیه که قبلا داشته و گفتن نقطه ضعفهای سابق که در زندگی اثر نداره لازم نیست بلکه حتی درست نیست چون فقط زندگی رو خراب و برای طرف دل چرکینی ایجاد میکنه علاوه بر اینکه مگر طرف مقابل شما همه نقاط ضعف سابقش رو میگه که شما هم لازم باشه بگی؟
پس فکر گفتن این مساله رو از خودت دور کن و به جای تفکر در این مساله به آینده تاریکی که با ادامه این رابطه ممکنه در انتظارت باشه فکر کن که اگر تا مدتی دیگه ازدواج نکنی ممکنه اون بعد یه مدت به هر دلیل ولت کنه و تا آخر عمر در حسرت ازدواج و تشکیل زندگی بمونی .
موفق باشید