من 22 سالم است. 7سال پیش با پسری آشنا شدم؛ یعنی دوستیمان 7 ساله شد. دوستش داشتم؛ با جان و دل. به همه خواستگارانم جواب منفی میدادم. در پاکی او شکی نبود؛ چون داشت درس میخواند و شرایط سنمان هم کم بود. از طرفی هم هیچ کدام شرایط ازدواج نداشتیم. با هم بودیم. او با تمام پاکیش کنارم بود. من خراب کردم ...
چگونه اعتماد از دست رفته را جلب کنم
نمی دانم چه بنویسم و چطور بنویسم؛ ولی اینقدر بدانید که آخر خطم. نمیدانم اینجا کجاست که پناه بردم به اینجا؛ فقط اینقدر بدانید از ته دل توبه کردم. اما دیر شد و زندگیم را باختم. من 22 سالم است. 7سال پیش با پسری آشنا شدم؛ یعنی دوستیمان 7 ساله شد. دوستش داشتم؛ با جان و دل. به همه خواستگارانم جواب منفی میدادم. در پاکی او شکی نبود؛ چون داشت درس میخواند و شرایط سنمان هم کم بود. از طرفی هم هیچ کدام شرایط ازدواج نداشتیم. با هم بودیم. او با تمام پاکیش کنارم بود. من خراب کردم اما خدا شاهد است که توبه کردم. امسال پسری آمد در زندگیم. نمیدانم چه شد... چرا... چه بود که اینطور شد؟ با او دوست شدم؛ چون بعضی از نیازهایم از طرف رفیق فابریکم تأمین نمیشد. من دنبال شادی بودم. خوشی سنم اقتضا میکرد. دوست داشتم با او خوش باشم. گاهی نیازهایم را میگفتم؛ اما نمیشد؛ چون از اول آرام بود. با چشمهای گریان این نوشتهها را مینویسم. به خاطر خدا نجاتم بدهید. بگوئید که بر میگردد. با این پسر دوست شدم و زندگی با استرسم شروع شد تا این که یک روز رفیق فابریکم ما را با هم دید. آن روز با خواهش از او خواستم که برود و بگوید من مزاحمش شدم. مدتها گذشت تا اعتماد رفیقم یا همان نامزدم را دوباره جلب کردم. خطم را عوض کردم که همین پسر دومی دوباره نیاید سراغم؛ اما خدا با من یار نبود و من هم جا زدم. ایمانم سست شد. اینقدر از طریق تلفن شرکت و رفت و آمد روی مخم رفت که دوباره شروع شد. میدانستم ایندفعه دیگر دارم با خونم بازی میکنم. هر بار یک قدم بیشتر بر میداشت. از طرفی هم نمیتوانستم به نامزدم بگویم؛ چون میترسیدم او همه چیز را بگوید. رابطهها نزدیکترو نزدیکتر شد. اینقدر نزدیک که به رابطه نزدیکی رسید.
ناگهان به خودم آمدم و دیدم که دارم نامزدم را از دست میدهم. با خودم گفتم چرا من که مادرم و خانوادهام به این پاکی هستند و آدم خوبی مثل او کنارم است باز چنین کارهایی انجام میدهم؟! گفتم من زندگیم را دوست دارم و برمیگردم؛ بلکه باید برگردم. من حالا یک نفر نیستم؛ باید جوابگوی همه باشم. جوابگوی مادرم؛ پدرم؛ خانوادهام و حتی مادر و پدر و خانواده او. یک هفته برگشتم به زندگیم؛ اما او نگذاشت. زندگیم را خراب کرد. به پوچیم رساند. زنگ زد به نامزدم و همه چیز را گفت. او را دید و با مدرک همه چیز را برای او ثابت کرد. من برگشته بودم اما دیر.
الان یک هفته است یک دانه قند هم نخوردهام. دائم در امامزادها و مسجادم. الان که دارم این متن را مینویسم چشمانم دارد از حرکت میایستد. شبها با قرص میخوابم. روزهای سختی است. ازطرفی هم من اشتباه را یک بار مرتکب شدم و قطعاً راه برگشتی دارم. باید برگردم پیشش؛ اما میدانم دوام نمیاورم. شما را به خدا کمکم کنید. دلداریم بدهید.
خدا را شکر... شاید این کار راهی بود که به خدا نزدیکتر شوم. بخدا وقتی با خدا هستم اینقدر آرامم. اینقدر سبکم وقتی حس میکنم عاری از هرگونه گناهم. من میمیرم اگر برنگردد. گذشت زمان حل نمیکند؟؟؟ من به او خیانت کردم اما توبه کردم؛ به خداوندی خدا توبه کردم.
جواب:
بد کردی؛ اما با توبه کردنت بهترین کار را انجام دادی؛ چون اگر از همه نا امید شوی یا هیچ کس را نداشته باشی، لااقل خدا را داری که به او تکیه کنی و با او درددل کنی و بوسیله مناجات با او آرامش پیدا کنی.
کسی که توبه کند خدا گناهانش را میبخشد؛ اما مردم این طور نیستند؛ لذا وقتی که از دختری گناهی - خصوصاً در امور جنسی - ببینند، هرچند پشیمان شود او را نمیبخشند؛ چون اولاً فکر میکنند اگر دختری حتی یک بار گناه جنسی کرد دیگر پاک نیست و باصطلاح دست خورده شده و دیگر لایق ازدواج نیست ثانیاً: اعتمادشان نسبت به او سلب میشود و دیگر اطمینان ندارند که آن دختر دوباره مرتکب گناه نشود و رابطه گناه آلود برقرار نکند.
ثالثا: مردم اهل احتیاط هستند و دوست ندارند مورد اشاره و نگاههای معنا دار دیگران باشند و چون احتمال میدهند که برخی این مسأله را بدانند، لذا حتی اگر طرف توبه کرده باشد باز احتیاط میکنند و تن به این ازدواج نمیدهند.بنابراین اگر آن پسر فکرش همین باشد، علاوه بر اینکه شما را دست خورده میبیند، احساس میکند که نمیتواند به شما اعتماد کند. لذا ممکن است دیگر شما را قبول نکند. البته اگر شما را دوست داشته باشد و بتوانید نسبت به پاک بودنتان در آینده اطمینانش را جلب کنید، امکان دارد که از فکر دست خورده بودن شما صرف نظر کند و شما را بپذیرد.
بنابراین شما میتوانید علت کارتان را برای او توضیح بدهید و حتی اگر لازم شد با التماس از او بخواهید که شما را ببخشد و اگر قبول نکرد بگذارید یک مدت بگذرد و در خواستتان را تکرار کنید تا شاید علاقه شما دلتنگش کند و شما را قبول کند.پس اگر آن پسر هنوز به شما علاقه مند باشد، میتوانید امیدوار باشید که شما را خواهد بخشید؛ اما اگر عشقی که به شما داشته مبدل به نفرت شده باشد، فکر نمیکنم امیدی وجود داشته باشد؛ مگر اینکه بتوانید با گریه و زاری ترحمش را نسبت به خودتان جلب کنید تا بلکه دلش بسوزد و شما را ببخشد.