مشورت در كارها

21:30 - 1392/05/23
رهروان ولایت ـ فرزندان حضرت يعقوب در بازگشت سفر نخست خود به مصر از پدر درخواست كردند، كه بنيامين را نيز همراهشان كند. حضرت يعقوب (ره) فرمود: <آيا توقع داريد كه به گفتارتان اعتماد كنم و خاطرم آسوده باشد؟
كلاغ

(قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَمَآ أَمِنتُكُمْ عَلَيٰ أَخِيهِ مِن قَبْلُ ...)؛ <[يعقوب] گفت: "آيا همان گونه كه شما را پيش از اين بر برادرش امين گردانيدم، بر او امين سازم؟ ...>.

فرزندان حضرت يعقوب (ره) در بازگشت سفر نخست خود به مصر از پدر درخواست كردند، كه بنيامين را نيز همراهشان كند. حضرت يعقوب (ره) فرمود: <آيا توقع داريد كه به گفتارتان اعتماد كنم و خاطرم از شما آسوده و مطمئن باشد؟ قبل از اين نيز در خصوص برادرش يوسف، به همين وعده امروز دل بستم و اعتماد كردم، حال مي خواهيد همان گونه، به همين وعده درباره بنيامين دل ببندم و به شما اطمينان كنم؟>.

بسيار كسي كه كــرد  دعوي وفا               

با او به وفا زيستم از صدق و صفا

ليكن چو رسيد وقت ياري كردن              

پيدا نشـد از جـانـب او غـير جـفا

در حكايت آمده است: آورده اند كه در كوهي بلند، درختي بود بزرگ، شاخه هاي آهخته از وي جسته، و برگ بسيار گرد او درآمده و در آن، قريب هزارخانه زاغ بود و آن زاغان را ملكي بود كه همه در فرمان و متابعت او بودندي و اوامر و نواهي او را در حلّ و عقد، امتثال نمودندي.

شبي، ملك بومان، به سبب دشمنايگي كه ميان بوم و زاغ است، بيرون آمد و به طريق شبيخون، بر زاغان زد و كام تمام براند، و مظفّر و منصور و مؤيد و مسرور بازگشت.

ديگر روز، ملك زاغان، لشكر را جمع كرد و گفت: <ديديد شبيخون بوم و دليري ايشان؟ و امروز ميان شما چند كشته و مجروح و پركنده و بال گسسته است، و از اين دشوارتر جرأت ايشان است و وقوف بر جايگاه و مسكن، و شك نكنم كه زود بازآيند و بار دوم، دستبرد بار اول بنمايد، و هم از آن شربت نخست بچشانند. در اين كار تأمل كنيد و وجه مصلحت باز بينيد>.

در ميان زاغان، پنج زاغ بود به فضيلت رأي و مزيت عقل، مذكور، و به يمن ناصيّت و اصابت تدبير، مشهور و زاغان، در كارها اعتماد بر اشارت و مشورت ايشان كردندي و در حوادث به جانب ايشان نگذشتي. يكي را از ايشان پرسيد كه: <رأي تو در اين حادثه چه بيند؟> گفت: <اين رأيي است كه پيش از ما، علما بوده‌اند و فرموده كه چون كسي از مقاومت دشمن عاجز آمد، به ترك اهل مال و منشأ ببايد. گفت و روي بتاخت، كه جنگ كردن خطر بزرگي است، خاصه پس از هزيمت، و هر كه بي تأمل قدم در آن نهد، بر گذر سيل، خوابگه كرده باشد، و در تيزاب خشت زده؛ چه، بر قوت خود تكيه كردن و به زور و شجاعت خويش فريفته شدن، از حزم دور افتد، كه شمشير دو روي دارد. مردان را نيكو نشناسد و قدر ايشان نداند و گردش او اعتماد را نشايد>.

ملك روي به ديگري آورد و پرسيد كه: <تو چه انديشيده اي؟> گفت: <آنچه او اشارت مي كند از گريختن و مركز خالي گذاشتن، من، باري هرگز نگويم و در خرد چگونه در خورد در صَدْمت نخست، اين خواري به خويشتن راه دادن و مسكن و وطن را بدرود كردن؟ به صواب نزديك تر كه اطراف فراهم گيريم و روي به جنگ آريم. و روزگار دراز در آن مقاتلت بگذرانيم. يا ظفر روي نمايد، يا معذور گشته، پشت بدهيم. چه پادشاهان بايد كه روز جنگ و وقت نام و ننگ، به عواقب كارها التفات ننمايند و هنگام نبرد مصالح حال و مال را بي خطر شمرند>.

از غرب سوي شرق زن، بدخواه را بر فرق زن                برفرق او چون برق زن، مگذار ازو نام و نشان

ملك، وزير سوم را گفت: <رأي تو چيست؟> گفت: <آن نيكوتر كه جاسوسان فرستيم و منهيان متواتر گردانيم و تفحص حال دشمن به جاي آوريم و معلوم كنيم كه ايشان را به مصالحت، ميلي هست، و به خراج از ما، خشنود شوند و ملاطفت ما را به قبول استقبال نمايند. اگر از اين باب، ميسر تواند گشت، و به وسع طاقت و قدر امكان در آن معنا، رضا افتد، صلح قرار دهيم و خراجي التزام نماييم تا از بأس و خشم ايشان، ايمن گرديم و بياراميم>.

ملك، وزير چهارم را گفت: <تو هم اشارتي بكن و آنچه فراز مي آيد باز نماي> گفت: <وداع وطن و رنج غربت، به نزديك من، ستوده تر از آن كه حسب و نسب در من يزيد كردن، و دشمني را كه هميشه از ما كم بوده است، تواضع نمودن. و گفته اند كه نزديكي به دشمن، آن قدر بايد جست كه حاجت خود بيابي، و در آن غلوّ نشايد كرد، كه نفس تو خوار خوار شود و دشمن را دليري افزايد. و مثل آن، چون چوب ايستانيده است بر روي آفتاب، كه اگر اندكي كژ كرده  آيد، سايه او دراز گردد، وگر در آن افراط رود، سايه كم تر نمايد. و هرگز، ايشان، از ما به خراج اندك قناعت نكنند. رأي ما صبر است و جنگ>.

پنجم را فرمود: <جنگ اولي تر يا صلح؟> گفت: <نزيبد ما را جنگ اختيار كنيم، مادام كه بيرون شد كار ايشان را طريق ديگر يابيم؛ زيرا كه ايشان، در جنگ، از ما قوّت و شوكت زيادت دارند و عاقل، دشمن را ضعيف نشمرد كه در مقام غرور افتد و هر كه مغرور گشت، هلاك شد. و خردمندتر خلق، آن است كه از جنگ بپرهيزد و ضرورت نباشد كه در جنگ، نفقه و مؤونت از نفس و جان باشد و نشايد كه ملك، عزيمت بر جنگ بوم مصمم گرداند، كه هركه با پيل درآويزد، ريز آيد>.

ملك گفت: <اگر جنگ كراهيت مي داري، پس چه مي بيني؟> گفت: <در اين كار، بايد تأمل كرد، و فراز و نشيب و چپ و راست آن، نيكو بنگريست، كه پادشاهان به رأي ناصحان، آن اغراض حاصل آيد، كه به عدّت بسيار و لشكر انبوه، ممكن نباشد، و رأي ملوك، به مشاورت وزيران ناصح، زيادت نور گيرد، چنانكه آب دريا را به مدد جوي ها، مادّت و فراواني حاصل آيد، و بر خردمند، اندازه قوت و زور خود و مقدار مكيدت و رأي دشمن، پوشيده نگردد و هميشه كارهاي جانبين، بر عقل، عرضه مي كند، و در تقدم و تأخير آن، به انصار و اعوان كه امين و معتمد باشند، رجوع نمايد و ..>.

بنابراين فرد عاقل و هوشيار، تلاش مي كند با ياري و مشورت با هم نوع و هم رأي خود، بر مشكلات و تهديدات دشمن، فائق آيد و اگر يك بار فريب رقيب و دشمن را خورد، بار ديگر با زيركي هرچه تمام تر، مقهور آن نگردد و بر آن چيره گردد و خصم را در بند خود گيرد.

رسول خدا مي فرمايد: <اَلكَيّسُ مَنْ دَانَ نَفسُه وَعَمِلَ لِمَا بَعْدَ المَوْتَ؛ هوشيار و زرنگ، آن است كه بر خويش مسلط است و براي پس از مرگ، عمل مي كند>.

 

منبع: ماهنامه نامه جامعه، شماره چهل و سوم.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
16 + 2 =
*****