چگونه می توانم فراموشش کنم

09:51 - 1400/01/15
فراموش کردن معشوق

چگونه می توانم فراموشش کنم

رویا
لطفا سوالم را پست کنید تا نظر دوستان را بدانم...

دختری هستم که همیشه جلوی احساساتم را گرفته ام و نگذاشته ام به پسری علاقه مند بشوم، وارد رابطه دوستی هم هیچ وقت نشده ام, چون از عواقب آن  می ترسیدم. وقتی می دیدم دخترانی که عشق یک طرفه دارند چطوری عذاب می کشند یا دخترانی که اهل رابطه دوستی هستند چطوری دل بسته و وابسته می شوند و اگر به هم نمی رسند حسابی داغون می شوند و از وقتی با این سایت آشنا شده ام و پست هایی را دررابطه با عاشق شدن دخترها و درگیری عاطفی شان می خوانم بیشتر ازقبل می ترسم.

 همیشه از خدا وند می خواستم که کمکم کند و نگذارد به پسری که قسمتم نیست دل ببندم... تااینکه یک شب خواب پسری را دیدم که من درکنارش بودم (من همیشه ازخدا میخواستم که  فردی که  قرار است همسرم بشود رادر خواب نشانم دهد) چندمدت بعد محیط کارم عوض شد، روز دوم وقتی در محیط کاری جدید پیش منشی بودم تا تماسی بگیرم پسری از در وارد شد که همان  کسی بود که توی خوابم دیده بودم، هردو بدون کلمه ای حرف چندثانیه ای بهم خیره شده بودیم و بعد از مدت زمانی  به اتاقش رفت. ازهمکارانم شنیدم که این آقا هم همین جا کارمی کند و فوق العاده مغرورهستند و هیچ رویی حتی درحد رابطه همکاری به دختران نشان نمی دهند، فقط صبح برای کار به اتاقش می رود تا ظهر .
زمانیکه فهمیدم حتی اسم ایشان  هم همان است که در خواب دیده بودم دیگر نتوانستم احساساتم را  کنترل نمایم. اوایل نسبت به ایشان کنجکاو بودم و حسی نداشتم، یکبار برای کاری به اتاقش رفتم و همان زمان بود که فهمید همکارش هستم. بعد از آن چند باری همدیگر را در حد سلام و احوالپرسی ملاقات کردیم. روزایی که مرا می بیند و می داند ان روز در محل کار هستم از اتاقش بیرون می آید و به اتاقی که من در آن هستم نگاه می کند. همکارانم در ابتدا از این رفتارش تعجب می کردند که چرا اینجوری شده است  البته شاید این رفتارش فقط از روی حس کنجکاوی بوده است.

 من روز به روز علاقه ام به ایشان بیشتر و بیشتر شد. خیلی سعی کردم جلوی خودم را بگیرم و ازخداوند کمک خواستم حتی در همین سایت هم به مشکلم اشاره کردم وفرمودند که  چه کار کنم جلوی احساساتم را بگیرم ولی نشد. 

دلیل اصلی شکل گیری این حس همان خوابم بود، دوم اینکه مثل خودم مغرور بود و با جنس مخالف کاری ندارد، سوم هم رفتارهایش می باشد، چهارم هم خودم که نفهمیدم چه بر سرم آمد و وقتی به خودم آمدم دیدم تک تک ذرات وجودم عاشقش شده است. و الان دارم دیوانه می شوم. دقیقا از همان چیزی که می ترسیدم به  سرم آمد. حال نمی دانم که به من  علاقه دارد یا نه؟ از ظرفی دیگر اگر علاقه ای هم باشد انقدر مغرور است که نمی آید بگوید و از یک  طرف هم اینکه به منشی گفته است اصلا شرایط ازدواج ندارد.

 کمکم کنید چگونه باید عشقش را از دلم بیرون کنم؟ من هیچ وقت نمی خواستم عاشق پسری شوم که چیزی از احساسش نسبت به خودم  را نمی دانم. اصلا نفهمیدم چه بر سرم آمد. چگونه می توانم فراموشش کنم؟  به قدری درگیرش شده ام که نه می توانم غذا درست و حسابی بخورم نه حال و حوصله اطرافیان را دارم ,چون دختر شوخ طبع  و شلوغی بوده ام این گوشه گیری ام خیلی توی چشم است و همه به من گیر میدهند.

ویرایش

رهروان ولایت ـ یک شب خواب پسری را دیدم که من درکنارش بودم (من همیشه ازخدا می خواستم که فردی که قرار است همسرم بشود رادر خواب نشانم دهد) چندمدت بعد محیط کارم عوض شد،روز دوم وقتی در محیط کاری جدید پیش منشی بودم تا تماسی بگیرم پسری از در وارد شد ...

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 14 =
*****