گوش باشیم.

12:16 - 1400/03/01

-من با همان دو جلسه حرف زدن، کلا از آن فضای خطرناک نجات پیدا کردم.

ایام محرم برای تبلیغ به یکی از روستاها رفته بودم. روزی، دانش آموزی با شش صفحه درد و دل و اعترافات که از قبل نوشته بود پیش من آمد. اول، همه را گفت. بعد هم نوشته ها را به من داد تا بخوانم. طی دو جلسه، او فقط حرف زد و من فقط گوش دادم. آخر حرفش خود کشی بود. زمانی که از غصه هایش می گفت، تمام تلاشم این بود که او راحت حرف دلش را بزند. صحبتش را قطع نمی کردم و با سعه صدر گوش می دادم اما چیز زیادی نمی گفتم. آن قدر اعتماد کرده بود که با رضایت خودش شماره تلفن منزلشان را به من داد. دو ماه بعد، از قم به منزلشان زنگ زدم. وقتی حالش را پرسیم گفت: « من با همان دو جلسه حرف زدن، کلا از آن فضای خطرناک نجات پیدا کردم.»

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 3 =
*****