داستان جوجه طلایی و موشی

23:50 - 1400/04/07

-جوجه به موشی گفت: اگه من کنار مامان قدی بودم الان می رفتم زیر بال مامانم اون اصلاً نمی زاره خطری تهدیدمون کنه اما الان مامانم نبود تا کمکم کنه بعد شروع کرد به گریه کردن، نا گهان صدای قد قد قدا رو شنید خوشحال شد، اومد از سوراخ بیرون و رفت پیش مامان قدی، مامان قدی هم گفت، جوجه طلا خطر همیشه در کمینه دیگه از خونه زیاد دو نشو تا اگه اتفاقی افتاد ما ببینمیت و کمکت کنیم.

یه باغ خوشگل و سر سبزی بود، پر از درخت های سیب و گلابی، جوجه طلایی با مامانش خانم قدی و بابا قوقولی زندگی می کرند.
یه موشی هم اون طرف باغ با مامان موشی و بابا موشی زندگی می کرند، بهترین بازی برای موشی کوچولو، کندن زمین بود. یه بار که داشت زمین و می کند، وقتی اومد بالای سوراخ و به اطراف نگاه کنه  دید یه جوجه خوشگل بالا سرش ایستاده، گفت: وای تو کی هستی ترسیدم چرا اینجوری نگام می کنی
جوجه گفت: خوب منم ترسیدم، چرا اینجوری از توی زمین بیرون میایی.
موشی گفت: خوب معلومه دارم بازی می کنم.
جوجه گفت: موشی تو خونت کجاست؟
موشی گفت: کنار این درخت سیب  زیر زمین بعد سوال کرد  خونه تو کجاست؟ جوجه طلایی من تا حالا اینجا ندیدمت.
جوجه طلای گفت: اون گوشه باغ از اینجا دیده نمیشه خیلی دوره باید بریم تا نشونت بدم.
موشه گفت: مامانم گفته اطراف خونه بازی کنم می گه اگه از پیشمون دور بشی پیشی میاد می خورتت، تازه یه بار هم پیشی اومد خیلی ترسیده بودم ، بدو بدو کردم رفتم پیش مامانم  مامان من میگه هر موقع پیشی رو دیدید جیغ بزن فرار کنید، تا صدا تو بشنویم بیاییم کمکت. در همین موقع یه شاهین ظاهر شد، جوجه طلایی لرزید و موشه هم ترسید و داخل سوراخش رفت جوجه فقط جیک جیک می کرد و مامان قدی رو صدا می کرد، اما فایده ای نداشت مامانش خیلی دور بود صدای جوجه طلایی رو نمی شنید،
جوجه که دور خودش می چرخید و نمی دونست می خواد چه کار کنه صدا موشی و شنید می گفت بدو بدو بیا بیا پیش من اونم  پرید داخل سوراخ همون موقع هم شاهین از راه رسید اما دید نه جوجه هست نه موشی.
جوجه به موشی گفت: اگه من کنار مامان قدی بودم الان می رفتم زیر بال مامانم اون اصلاً نمی زاره خطری تهدیدمون کنه اما الان مامانم نبود تا کمکم کنه بعد شروع کرد به گریه کردن، نا گهان صدای قد قد قدا رو شنید خوشحال شد، اومد از سوراخ بیرون و رفت پیش مامان قدی، مامان قدی هم گفت، جوجه طلا خطر همیشه در کمینه دیگه از خونه زیاد دو نشو تا اگه اتفاقی افتاد ما ببینمیت و کمکت کنیم.
جوجه هم گفت: ببخشید دیگه خیلی دور نمیشم و از موشی که باهم تازه دوست شده بودند تشکر و خدا حافظی کرد.

جوجه نوک طلایی
بود جوجه بلایی
از لونشون دور میشد
قدی نگران میشد
یه روزی بود بچها
جوجه که بود دور دورا
موشی رو دید که مشغول بازی بود
شاهینه هم اونجا بود
منتظر یه فرصت
جوجه رو دید مثل یه لقمه چرب
تا که اومد جستی کنه بپره
اونو به چنگال خودش ببره
جوجه و موشی کوچولو
رفتند تو سوراخ کوچولو
جوجه که بود پیشیمون
دیگه نبودش خندون
مامان قدی پیداش کرد
زیر بال و پرش کرد

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 1 =
*****