تیرانداز حرفه‌ای

11:40 - 1400/04/12

هشام که ازنظر علمی نمی‌توانست امام باقر علیه‌السلام را مغلوب سازد، مسابقه تیراندازی تدارک داد. اما امام بااینکه سن بالایی داشت و رقیبان امام افراد ورزیده‌ای از لشگریان هشام بودند، نتوانستد کاری کنند و باز دوباره امام، هشام را در مسابقه تیراندازی هم شکست داد.

در زمان‌های قدیم، حاکم زورگویی که بسیار ظالم بود، زندگی می‌کرد. بسیار حریص، بی‌رحم، فریب‌کار و مال‌اندوز بود. اسراف‌کاری و تجمل‌گرایی را دوست داشت. در آن زمان، امام باقر(علیه‌السلام) در بین مردم بسیار محبوب بودند. زمانی که مردم به حج می‌رفتند، امام با مردم حرف می‌زد. از حاکم زورگویی می‌گفت که حکومت می‌کرد و مال و ثروت مردم را برای خود ذخیره می‌کرد. هشام تحمل این صحبت‌ها را  نداشت. با خود فکری کرد که دیگرکسی به حرف‌ها او دیگر گوش ندهد.
بعدازآن نقشه‌ای کشید. بلافاصله از سفر حج که برگشت. دستور داد امام باقر را از مدینه به دمشق بیاورند.
هشام نقشه کشید تا امام را سه روز پشت در نگهدارند. بعدازآن، هشام مجلسی فراهم کرد. به کسانی که در مجلس بودند گفت: زمانی من توهین‌ها را آغاز کردم، شما هم یکی‌یکی با حرف‌هایتان به او جسارت کنید.

هشام با این کار می‌خواست خود را بزرگ و امام را کوچک جلوه دهد. همه حرف‌های خود را گفتند و بعدازآن امام باقر صحبت کرد و فرمود: ای مردم به کدامین سو می‌روید و شمارا به کجا می‌برند؟ خداوند نسل پیشین شمارا به‌وسیله خاندان ما هدایت کرد و نسل‌های آینده شما نیز به‌وسیله ما هدایت می‌شوند. اگر شما پادشاهی زودگذر در دنیادارید، بدانید آینده فرمانروایی از آن خاندان ماست.
هشام از این سخنان امام ناراحت شد و او را به زندان انداخت.
اما هشام دست‌بردار نبود، نقشه دیگری کشید. با خود گفت: این دفعه شکست نمی‌خورم. باز دوباره مجلس دوم را فراهم کرد.
هشام که می‌دانست امام باقر بسیار عالم است، از عالمی در مجلس استفاده نکرد. به‌جای دانشمندان از افسران جنگی استفاده کرد و مسابقه تیراندازی به راه انداخت.
هشام گفت: ای محمدباقر، تو هم باید مشغول رقابت تیراندازی شوی.
امام گفت: سن من از تیراندازی گذشته است. این کار را از من نخواه.
اما هشام اصرار کرد و گفت: قسم به خدای که پیامبر را مبعوث کرد تو باید تیراندازی کنی.
دیگر او در پوست خود نمی‌گنجید. از طرفی هم وقتی ممانعت امام را دید، دیگر فهمید پیروز شده است. با خود گفت: چگونه کسی با این سن می‌تواند تیراندازی کند؟

هشام دستور داد تیر و کمانی به امام باقر بدهند.

امام تیر گمان را گرفت: تیر را به کمال گذاشت. تیر را پرتاب کرد. تیر به وسط هدف نشست.
امام باقر برای شکست دادن هشام تیر بعدی را برداشت این بار تیر دقیقاً پشت تیر قبلی نشست و آن‌ها به بدونیم تبدیل کرد. مردم چنان به امام نگاه می‌کردند که انگار چین کسی را تابه‌حال در عمر خود ندیده بودند. امام تیر سوم را در کمان نهاد و این بار تیر به پشت دو تیر قبلی اصابت کرد. این داستان تا نه بار ادامه پیدا کرد.

هشام که مضطرب شده بود، گفت: تو گفتی با این سن نمی‌توانی تیراندازی کنی. چه جور توانستی این کار را انجام دهی؟ در عرب و عجم مثل تو نیست!
بعد هشام سرش را تا مدت‌ها از خجالت به پایین انداخت. دیگر نمی‌دانست باید چه‌کار کند؟ این بار مجبور شد امام را آزاد کند.
اما سرانجام بعد از مدتی امام باقر علیه‌السلام را توسط سم به شهادت رساند.

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 0 =
*****