بدحجابی، إکرانی که خانواده را ویران می کند!

23:56 - 1400/04/13

-شما که چنین توقعی از مردها دارید که نگاه نکنن، چرا مردها از شما توقع نداشته باشند که خانم‌ها با رعایت وضعشون، جلوی نگاه های آلوده رو بگیرند؟ مطمئن باشید اگر بر فرض، نگاه هم نکنند همین خانم‌ها به دید أمل‌ها و متحجرها نگاشون می کنند.

حجاب و بد حجابی

صبح جمعه بود و اولین پیاده‌ رویِ متأهلیمون بعد از عقد. به جز صدای چند گنجشگی که بالای درخت داشتن با هم بگو مگو می کردند، آرامش خاصی در پارک حاکم بود.

در همین حین که قدم می زدیم و تو دلی با هم استخاره می گرفتیم که کی شروع کنه به صحبت ، گوشه چشام گذرا به خانمی افتاد که انگار وضع جالبی نداشت. به فال نیک گرفتم و اعتنا نکردم و دیگه دنبال این نبودم که شکّمو به یقین تبدیل کنم. داشتیم به راه و سکوتی که داشت عادت می شد ادامه می دادیم که خانمم گفت: عجب دنیایی شده؛ که ارزش ها بی ارزش شده. اینو که گفت، به اونچه دیده بودم مطمئن شدم.

به خانمم گفتم: بسم الله، یه تذکری بهش بدید، خانما حرف همدیگرو می فهمن و با هم دمسازترند.

با چاشنی إنّ و منّی که زاییده روحیه خجالتیش بود گفت آقا مهدی دنبال دردسری؟ من که اصلا احتمال نمیدم با ظاهر مذهبی که داریم، اجازه بده به جز دو کلوم باهاش حرف بزنیم! که جمله دومش، همون خداحافظیه و بس!

گرفتگی صدامو صاف کردم و گفتم یعنی چی؟! مگه با هم دعوا داریم؟! هموطن و خواهر دینی ماست، دشمن ما که نیست! مگر اینکه طرف، فرعون باشه که با زبون خوش هم، جنجال و سروصدا بپا کنه!

پاکت خوراکی ها رو دادم دستش و گفتم: دوس داشتی منو همراهی کن.

به سمت نیمکتی برگشتم که روش نشسته بود. سلام که کردم، سرشو از گوشی کند و گردنشو چپ و راست کرد و گفت: فرمایش؟

گفتم: می تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ خانمم که داشت به ما ملحق می شد، سلام کرد. به خانمم جواب سلام داد و بعد رو کرد به من و گفت: «بفرما»!

با حس امنیتی که در کنار خانمم حس می کردم، بهش گفتم: معلوم هست که اهل منطق و گفتمان هستید. می تونم ازتون بپرسم که: به نظر شما حجاب و عفاف چیز خوبیه یا بد؟

گفت: قطعاً چیز خوبیه!

گفتم: پس چرا بعضی خانم‌ها سهل انگاری می‌کنند؟

یه کم روسریشو جمع و جور کرد و با ژستی فیلسوفانه گفت: خیلی چیزا ممکنه خوب باشه، اما آدما بهش ملزم نباشن. مثل گردش، مثل سینما، مثل... !

داشت مثال های سوم و چهارم رو میزد که گفتم: اگر ضرر داشته باشه چی؟

گفت: ضرر؟!

دو قدم جابجا شدم وگفتم: بله ضرر. به خانمم اشاره کردم و گفتم: این خانم چند روزه همسرم شده. به نظر شما اگر بد حجابی و رنگ و لعاب های هفت قلم خانما را ببینم، در انتخاب خودم مشوّش نمی شم و حیف و دریغا نمی خورم؟  چه بسیار خونواده هایی که وضع خانم ها در جامعه چه به لحاظ رفتاری چه ظاهری، جرقه و کلید ارتباطی شده برای طلاق های عاطفی و واقعی با همسراشون، جرقه ای شده برای بزه و بزهکاری و... به قول معروف «آنچه دیده بیند، دل کند یاد»

حرفم تموم نشده گفت: خوب نگاه نکنن.

برای اینکه از خانمم تاییدیه بگیرم، رو به خانمم کردم و به مزاح گفتم: اگر نگاه نکنن که بهشون برخورد می کنن! دوباره جدی شدم و گفتم: خوب حالا خانما چرا با یک رعایت مختصر، جلوی این تبعات اجتماعی رو نگیرند؟! شما که چنین توقعی از مردها دارید که نگاه نکنن، چرا مردها از شما توقع نداشته باشند که خانم‌ها با رعایت وضعشون، جلوی نگاههای آلوده رو بگیرند؟ مطمئن باشید اگر بر فرض، نگاه هم نکنند همین خانم‌ها به دید أُمّل‌ها و متحجرها نگاشون می کنند. یه نفس تازه کردم و گفتم: اگر کسی در جامعه محدودیت ایجاد کنه، مورد توبیخ واقع میشه! مثلا اگر من بیام پیاده‌رو رو با خرت و پرتام تنگ تر کنم، مردم اذیت میشن. چه فرقی هست بین محدودیت رفت و آمد و محدودیت نگاه؟ چرا مردا باید جُور بی قانونی خانم‌ها رو بکشن و خودشون رو محدود کنن، دائم مواظب نگاشون باشن که دلشون نریزه؟! در ضمن آدما که مثل هم نیستند. اگر من نوعی نگاه نکنم، دیگران که الزاماً مثل من نیستند. اتفاقاً بعضی ها منتظر همچین چیزایی هستند، اونوقته که در مواجهه با چنین افراد مریضی، نه خودتون امنیت خواهید داشت و نه ناموس مردم! حالا بحث حکم شرعیشم جدا...

تا حرف شرع به میون اومد مثل اینکه گنجی پیدا کرده باشه گفت: آقا، خدا خیلی مهربونه. مطمئن باشید خدا به خاطر چند لاخ مو، کسی رو عذاب نمیکنه!

آهی کشیدم و تو دلم گفتم: خدا کسی رو که این حرفو رو زبون ها انداخت هدایت کنه!

در عین حالی که داشتم با نوک کفشم به زمین آروم ضربه می زدم سرمو کج کردم و با تعجب پرسیدم: مطمئنید فقط چند لاخ موهِ؟ با لبخند گفتم چیزی به کشف حجاب نمونده ها! یعنی ما همش برا چند لاخ مو، راهمون رو کج کردیم؟! با این توصیفی که می فرمایید، خانمها فقط 10 لاخ مو دارن که 8تاش بیرون و 2تاش زیر شال! اینطوره؟! با مزاح گویی و هق هق خنده ای که هر سه زدیم فهمید که آدم‌های خشکی نیستیم.

هق هق‌های آخرم بود که در همان حال گفتم: بحث حجاب و وضع خانم ها که این همه جامعه رو ترکونده و آثارش رو داریم می‌بینیم، همش به خاطر چند لاخ مو؟! و الله، اصلاً ارزش نداره که خانم‌ها فقط به خاطر چند لاخ، خودشون رو به زحمت بندازن و این همه هزینه لوازم آرایشی بدن! در ادامه گفتم: می تونم یه سوال بپرسم؟

مثل آدمای ناامیدی که دیگه چیزی برا گفتن نداشت گفت: کم کم باید برم اما بفرما!

گفتم: خدا که تو قرآنش گفته خانم ها باید حجابشون رو رعایت کنن، خانم های امروزی برا اینکه این دستور خدا رو سرپیچی کنن باید چکار کنن و با چه وضعی بیان بیرون که تا بحال نکردن؟

گفت: مگه مساله حجاب، تو قرآن هم اومده؟

گفتم: بله سوره نور، آیه 31.
دوباره سر و وضعشو بهتر کرد و از روی نیمکت بلند شد و ضمن تشکر گفت: دیگه باید برم.

گفتم: واقعاً تشکر می کنیم که وقتتون رو در اختیار ما گذاشتید. اما یه پیشنهاد دارم.

سرشو به نشانه تایید تکون داد و گفتم: ممکنه این اولین و آخرین گفتگوی ما باشه اما محتوای این گفتگو باهاتون هست و در ذهنتون خواهد ماند. خواهش می کنم روش فکر کنید و باهاش کلنجار برید.

خداحافظی کرد و رفت. دیگه نمی دونم به حرف اولش (خوب بودن حجاب)، به حرف خدا، پایبند خواهد بود و به امنیت خودش و دختران این مرز و بوم اهمیت خواهد داد یا باز هم در ناهنجاری های جامعه نقش خواهد داشت....،واقعاً نمی دونم!

 

 

 

یه کم روسریشو جمع و جور کرد و با ژستی فیلسوفانه گفت: ممکنه چیزی خوب باشه، اما آدما بهش ملزم نباشن. مثل گردش، مثل.ِ... !

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 12 =
*****