وصیت‌های مسلم بن عقیل

13:16 - 1400/04/29

مسلم گفت: در این شهر به اندازه هزار درهم بدهکارم. ان را از جانب من، ادا کن. وقتی کشته شدم، جنازه‌ام را از ابن زیاد، تحویل بگیر تا مثله نشود. و قاصدی را از جانب خود به سوی حسین بن علی بفرست...

 انساب الاشراف: مسلم بن عقیل را نزد ابن زیاد اوردند. ابن اشعث به وی امان داده بود؛ ولی [عبید الله] امانش را نپذیرفت. وقتی مسلم در برابر ابن زیاد ایستاد، به همنشین‌های عبید الله نگاه کرد.

ان گاه به عمر بن سعد بن ابی وقاص گفت: میان من و تو، خویشاوندی است و تو ان را می‌دانی.

برخیز تا به تو وصیت کنم.

عمر بن سعد، امتناع کرد. ابن زیاد به وی گفت: برخیز و نزد عموزاده‌ات برو.

عمر بن سعد برخاست. مسلم گفت: از هنگامی که به کوفه وارد شده‌ام، هفتصد درهم بدهکارم. ان را ادا کن. جنازه‌ام را از ابن زیاد، تحویل بگیر و به خاک بسپار، و کسی را به سوی حسین بفرست تا او را برگرداند.

عمر بن سعد، تمام انچه را که مسلم گفته بود، برای ابن زیاد باز گفت.

ابن زیاد به عمر بن سعد گفت: مال تو، اختیارش با توست. هر کاری می‌خواهی، بکن. در باره حسین نیز، اگر او قصد ما را نداشته باشد، ما هم با او کاری نداریم. و اما جنازه مسلم، شفاعت تو را در این باره نمی‌پذیریم؛ زیرا او تلاش کرد که ما را نابود کند.

سپس گفت: پس از کشتن او، با جنازه‌اش می‌خواهیم چه کنیم‌؟!1

464. الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه): ابن زیاد به دنبال مسلم فرستاد و او را اوردند. پس او را بسیار سرزنش و توبیخ کرد و دستور کشتنش را داد. مسلم گفت: بگذار وصیت کنم.

ابن زیاد گفت: باشد.

مسلم به عمر بن سعد بن ابی وقاص نگاه کرد و گفت: من از تو خواسته‌ای دارم، و میان من و تو، خویشاوندی است.

عبید الله گفت: در خواسته عموزاده‌ات بنگر.

1) اتی‌ به‌ [ای بمسلم‌ بن‌ عقیل‌] ابن‌ زیاد، وقد امنه‌ ابن‌ الاشعث‌، فلم ینفذ امانه‌، فلما وقف‌ مسلم‌ بین‌ یدیه‌، نظر الی‌ جلسایه‌، فقال‌ لعمر بن‌ سعد بن‌ ابی وقاص‌: ان‌ بینی وبینک‌ قرابه‌ انت‌ تعلمها، فقم معی حتی‌ اوصی‌ الیک‌، فامتنع‌، فقال‌ ابن‌ زیاد: قم الی ابن‌ عمک‌.فقام‌، فقال‌ [مسلم‌]: ان‌ علی‌ بالکوفه‌ سبعمیه‌ درهم‌ مذ قدمتها، فاقضها عنی، وانظر جثتی فاطلبها من‌ ابن‌ زیاد فوارها، وابعث الی الحسین‌ من یرده‌. فاخبر عمر بن‌ سعد ابن‌ زیاد بما قال‌ له‌.فقال‌: اما مالک‌، فهو لک‌ تصنع‌ فیه‌ ما شیت‌، واما حسین‌، فانه‌ ان لم یردنا لم نرده‌، واما جثته‌، فانا لا نشفعک‌ فیها؛ لانه‌ قد جهد ان یهلکنا، ثم‌ قال‌: وما نصنع‌ بجثته‌ بعد قتلنا ایاه‌؟! (انساب الاشراف: ج 2 ص 339).

475عمر بن سعد، نزد مسلم رفت. مسلم گفت: ای مرد! در این جا مردی قرشی، جز تو نیست.

اینک، حسین بن علی به سوی کوفه رو کرده است. فرستاده‌ای به سویش بفرست که باز گردد؛ چرا که این قوم به او نیرنگ زده و او را فریفته و به او دروغ گفته‌اند. به راستی، اگر حسین کشته شود، دیگر برای بنی هاشم، پیوستگی نخواهد بود. من، قرضی دارم که هنگام ورود به کوفه گرفته‌ام. ان را از جانب من، ادا کن. جنازه‌ام را نیز از ابن زیاد، تحویل بگیر و به خاک بسپار.

ابن زیاد گفت: چه گفت‌؟

عمر بن سعد، وصایای مسلم را به وی بازگو کرد. عبید الله گفت: مال تو، اختیارش با توست و ما جلوی ان را نمی‌گیریم. حسین نیز، اگر کاری به کار ما نداشته باشد، ما هم با او کاری نداریم. و اما جنازه‌اش، وقتی او را کشتیم، دیگر برای ما مهم نیست که با ان چه شود.

ان گاه دستور داد و مسلم را کشتند.... عمر بن سعد، بدهی مسلم بن عقیل را پرداخت و جنازه‌اش را گرفت و کفن کرد و به خاک سپرد و مردی را به سوی حسین علیه السلام روانه کرد و او را بر شتری سوار کرد و توشه راه به وی داد و دستور داد انچه را مسلم به وی گفته بود، به حسین علیه السلام ابلاغ کند.

قاصد، حسین علیه السلام را در منزل چهارم [از مکه به کوفه] دید و به ایشان گزارش داد.1

465. العقد الفرید - به نقل از ابو عبید قاسم بن سلام -: مسلم را نزد ابن زیاد اوردند. او را جلو برد تا گردنش را بزند که مسلم گفت: بگذار وصیت کنم.

ابن زیاد گفت: وصیت کن.

مسلم به سرشناسان [مجلس]، نگاه کرد و به عمر بن سعد، رو کرد و گفت: من در این جا

1) بعث‌ [ابن‌ زیاد] الی‌ مسلم‌ فجیء به‌، فانبه‌ وبکته‌ وامر بقتله‌.فقال‌: دعنی اوصی. قال‌: نعم. فنظر الی‌ عمر بن‌ سعد بن‌ ابی وقاص‌، فقال‌: ان‌ لی الیک‌ حاجه‌، وبینی وبینک‌ رحم‌. فقال‌ عبید الله‌: انظر فی حاجه‌ ابن‌ عمک‌.فقام‌ الیه‌، فقال‌: یا هذا، انه‌ لیس‌ هاهنا رجل‌ من قریش‌ غیرک‌، وهذا الحسین‌ بن‌ علی‌ علیه السلام قد اظلک‌، فارسل الیه‌ رسولا فلینصرف؛ فان‌ القوم‌ قد غروه‌ وخدعوه‌ وکذبوه‌، وانه‌ ان قتل‌ لم یکن لبنی هاشم‌ بعده‌ نظام‌، وعلی‌ دین‌ اخذته‌ منذ قدمت‌ الکوفه‌ فاقضه‌ عنی، واطلب جثتی من‌ ابن‌ زیاد فوارها.فقال‌ له‌ ابن‌ زیاد: ما قال‌ لک‌؟ فاخبره‌ بما قال‌، فقال‌: قل له‌: اما مالک فهو لک‌ لا نمنعک‌ منه‌، واما حسین‌ فان ترکنا لم نرده‌، واما جثته‌ فاذا قتلناه‌ لم نبال‌ ما صنع‌ به‌.ثم‌ امر به‌ فقتل‌... وقضی‌ عمر بن‌ سعد دین‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌، واخذ جثته‌ فکفنه‌ ودفنه‌، وارسل‌ رجلا الی الحسین‌ علیه السلام، فحمله‌ علی‌ ناقه‌ واعطاه‌ نفقه‌، وامره‌ ان یبلغه‌ ما قال‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌، فلقیه‌ علی‌ اربع‌ مراحل‌ فاخبره‌ (الطبقات الکبری/الطبقه الخامسه من الصحابه: ج 1 ص 461، سیر اعلام النبلاء: ج 3 ص 300).

476قرشی‌ای جز تو نمی‌بینم. نزدیک بیا تا با تو سخن بگویم.

عمر بن سعد، نزدیک شد. مسلم به وی گفت: ایا می‌خواهی تا قریش هست، اقای قریش باشی‌؟ به راستی که حسین و همراهانش - که نود زن و مردند - در راه‌اند. انها را باز گردان و احوال مرا برایش بنویس.

سپس گردن مسلم، زده شد. عمر به ابن زیاد گفت: ایا می‌دانی به من چه گفت‌؟

ابن زیاد گفت: رازنگهدار عموزاده‌ات باش.

عمر بن سعد گفت: مهم‌تر از این حرف‌هاست.

ابن زیاد گفت: چیست‌؟

عمر بن سعد گفت: مسلم به من گفت: حسین، همراه نود زن و مرد، در راه است. انها را برگردان و احوال مرا برایش بنویس.

ابن زیاد به عمر بن سعد گفت: حال که تو این مطلب را خبر دادی، بدان که - به خدا سوگند - کسی جز تو با او (حسین) نمی‌جنگد.1

466. الاخبار الطوال: چون مسلم بر عبید الله وارد شد، نگهبانان - که او را محاصره کرده بودند -، به وی گفتند: بر امیر، سلام کن.

مسلم گفت: اگر امیر می‌خواهد مرا بکشد، از سلام بر او چه نفعی می‌برم‌؟ اگر نخواهد مرا بکشد، سلامم بر او در اینده بسیار خواهد شد.

ابن زیاد گفت: گویا امید زنده ماندن داری‌؟

مسلم گفت: اگر تصمیم قطعی بر کشتنم داری، بگذار به یکی از افراد این جا، وصیت کنم.

ابن زیاد گفت: هر چه می‌خواهی، وصیت کن.

مسلم به عمر بن سعد بن ابی وقاص نگاه کرد و گفت: با من به این گوشه اتاق بیا تا وصیت کنم، که در میان این جمع، کسی نزدیک‌تر از تو به من نیست.

1) واتی‌ به‌ [ای بمسلم‌] ابن‌ زیاد، فقدمه‌ لیضرب‌ عنقه‌، فقال‌ له‌: دعنی حتی‌ اوصی‌، فقال‌ له‌: اوص‌. فنظر فی وجوه‌ الناس‌، فقال‌ لعمر بن‌ سعد: ما اری‌ قرشیا هنا غیرک‌، فادن‌ منی حتی‌ اکلمک‌، فدنا منه‌.فقال‌ له‌: هل لک‌ ان تکون‌ سید قریش‌ ما کانت قریش‌؟ ان‌ حسینا ومن معه‌ - وهم تسعون‌ انسانا ما بین‌ رجل‌ وامراه‌ - فی الطریق‌، فارددهم، واکتب لهم ما اصابنی. ثم‌ ضرب‌ عنقه‌.فقال‌ عمر لابن‌ زیاد: اتدری ما قال‌ لی: قال‌: اکتم علی ابن‌ عمک‌، قال‌: هو اعظم‌ من ذلک‌. قال‌: وما هو؟قال‌: قال‌ لی: ان‌ حسینا اقبل‌، وهم تسعون‌ انسانا ما بین‌ رجل‌ وامراه‌، فارددهم واکتب الیه‌ بما اصابنی.فقال‌ له‌ ابن‌ زیاد: اما والله‌ اذ دللت‌ علیه‌، لا یقاتله‌ احد غیرک‌ (العقد الفرید: ج 3 ص 365، المحاسن و المساوی: ص 60).

477عمر بن سعد و او به گوشه‌ای رفتند. مسلم گفت: ایا وصیت مرا می‌پذیری‌؟

گفت: اری.

مسلم گفت: در این شهر به اندازه هزار درهم بدهکارم. ان را از جانب من، ادا کن. وقتی کشته شدم، جنازه‌ام را از ابن زیاد، تحویل بگیر تا مثله نشود. و قاصدی را از جانب خود به سوی حسین بن علی بفرست و او را از احوال من و از نیرنگ این قوم که گمان می‌کنند شیعه اویند، باخبر ساز و به وی گزارش بده که هجده هزار نفری که با من بیعت کرده بودند، بیعتشان را شکستند، تا به حرم خدا برگردد و در ان جا اقامت گزیند و فریفته کوفیان نشود.

مسلم پیش از این برای حسین علیه السلام نوشته بود که بی‌درنگ به سمت کوفه بیاید.

عمر بن سعد به مسلم گفت: همه اینها بر عهده من و من، عهده‌دار انها هستم. و ان گاه نزد ابن زیاد رفت و تمام وصیت‌های مسلم را برای ابن زیاد باز گفت.

ابن زیاد به وی گفت: بد کردی که اسرارش را افشا کردی. گفته‌اند: امین، خیانت نمی‌کند؛ ولی گاهی خیانتکار، امین به حساب می‌اید.1

467. مقاتل الطالبیین - به نقل از مدرک بن عماره -: ان گاه [مسلم] را بر عبید الله بن زیاد - که خداوند، او را لعنت کند - وارد کردند؛ ولی سلام نکرد. نگهبان گفت: ایا بر امیر، سلام نمی‌کنی‌؟

مسلم گفت: اگر امیر، قصد کشتن مرا دارد، چه سلامی‌؟! و اگر قصد کشتن مرا ندارد، بر او بسیار سلام خواهم داد.

1) لما ادخل‌ [مسلم‌ بن‌ عقیل‌] علیه‌، وقد اکتنفه‌ الجلاوزه‌، قالوا له‌: سلم علی الامیر. قال‌: ان کان‌ الامیر یرید قتلی فما انتفع‌ بسلام‌ علیه‌! وان کان‌ لم یرد، فسیکثر علیه‌ سلامی.قال‌ ابن‌ زیاد: کانک‌ ترجو البقاء؟ فقال‌ له‌ مسلم‌: فان کنت‌ مزمعا علی‌ قتلی، فدعنی اوص‌ الی‌ بعض‌ من هاهنا من قومی. قال‌ له‌: اوص‌ بما شیت‌.فنظر الی‌ عمر بن‌ سعد بن‌ ابی وقاص‌، فقال‌ له‌: اخل‌ معی فی طرف‌ هذا البیت‌ حتی‌ اوصی‌ الیک‌، فلیس‌ فی القوم‌ اقرب‌ الی‌ ولا اولی‌ بی منک‌. فتنحی‌ معه‌ ناحیه‌، فقال‌ له‌: اتقبل‌ وصیتی‌؟ قال‌: نعم.قال‌ مسلم‌: ان‌ علی‌ هاهنا دینا مقدار الف‌ درهم‌، فاقض‌ عنی، واذا انا قتلت‌ فاستوهب من‌ ابن‌ زیاد جثتی لیلا یمثل‌ بها، وابعث الی الحسین‌ بن‌ علی‌ علیه السلام رسولا قاصدا من قبلک‌ یعلمه‌ حالی، وما صرت‌ الیه‌ من غدر هولاء الذین‌ یزعمون‌ انهم شیعته‌، واخبره‌ بما کان‌ من نکثهم بعد ان بایعنی منهم ثمانیه‌ عشر الف‌ رجل‌، لینصرف‌ الی‌ حرم‌ الله‌ فیقیم‌ به‌، ولا یغتر باهل‌ الکوفه‌. وقد کان‌ مسلم‌ کتب‌ الی الحسین‌ علیه السلام ان یقدم‌ ولا یلبث‌.فقال‌ له‌ عمر بن‌ سعد: لک‌ علی‌ ذلک‌ کله‌، و انا به‌ زعیم‌. فانصرف‌ الی ابن‌ زیاد فاخبره‌ بکل‌ ما اوصی‌ به‌ الیه‌ مسلم‌.فقال‌ له‌ ابن‌ زیاد: قد اسات‌ فی افشایک‌ ما اسره‌ الیک‌، وقد قیل‌: انه‌ لا یخونک‌ الاالامین‌، وربما ایتمنک‌ الخاین‌ (الاخبار الطوال: ص 240).

478عبید الله - که خداوند، لعنتش کند - به مسلم گفت: حتما کشته می‌شوی.

مسلم گفت: حتما؟

گفت: اری.

مسلم گفت: بگذار به یکی از این جمعیت، وصیت کنم.

ابن زیاد گفت: به هر که دوست داری، وصیت کن.

پسر عقیل به جمعیت - که هم‌نشین‌های ابن زیاد بودند - نگاه کرد و در میان انها، عمر بن سعد را دید. گفت: ای عمر! میان من و تو و نه دیگران، خویشاوندی هست و اینک از تو خواسته‌ای دارم. به خاطر خویشاوندی، لازم است خواسته‌ام را براوری و ان، سری است.

عمر بن سعد، امتناع ورزید که مسلم خواسته‌اش را بگوید. عبید الله بن زیاد به وی گفت:

امتناع مکن که درخواست عموزاده‌ات را اجابت کنی.

ان گاه عمر بن سعد، نزد مسلم رفت و به گونه‌ای نشست که پسر زیاد - که خداوند، لعنتش کند - ان دو را ببیند.

مسلم بن عقیل به عمر گفت: من در کوفه بدهکاری‌ای دارم که ان را هنگام ورود به کوفه قرض گرفتم. ان را از جانب من، ادا کن تا از محصولاتم در مدینه برایت بیاورند. نیز جنازه‌ام را از ابن زیاد بخواه و به خاک بسپار، و قاصدی به سوی حسین بفرست که او را باز گرداند.

عمر به ابن زیاد گفت: می‌دانی چه گفت‌؟

ابن زیاد گفت: انچه را گفت، افشا مکن.

عمر [دوباره] گفت: می‌دانی چه گفت‌؟

ابن زیاد گفت: بگو. امین، خیانت نمی‌کند؛ ولی گاهی خیانتکار، امین به حساب می‌اید.

عمر، وصیت‌های مسلم را برای ابن زیاد، شرح داد. ابن زیاد گفت: مال تو، اختیارش با توست و ما تو را از ان باز نمی‌داریم. هر گونه دوست داری، عمل کن. حسین نیز، اگر او قصد ما را نکند، ما به او کاری نخواهیم داشت؛ ولی اگر قصد ما را کرد، از او دست بر نمی‌داریم. و اما جنازه مسلم! شفاعت تو را در باره ان نمی‌پذیریم؛ چرا که شایسته ان نیست. او به مخالفت با ما برخاست و برای نابودی ما، تلاش کرد.

سپس ابن زیاد به مسلم گفت: خداوند، مرا بکشد، اگر تو را به گونه‌ای نکشم که [پیش از این] در اسلام، کسی ان گونه کشته نشده است!

مسلم گفت: تو، سزاوار انی که در اسلام، بدعت بگذاری. تو نمی‌توانی بد کشتن و زشت مثله کردن و بدسرشتی و نیرنگ را به کسی غیر از خودت وا بگذاری.

479ان گاه ابن زیاد گفت: او را بر بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید.1

468. الامالی، شجری - به نقل از سعید بن خالد -: مسلم بن عقیل به عبید الله بن زیاد گفت: اجازه بده وصیت کنم.

ابن زیاد گفت: وصیت کن.

مسلم، عمر بن سعد را به خاطر خویشاوندی‌ای که میان او (عمر بن سعد) و حسین علیه السلام بود، خواست و به وی گفت: به راستی که حسین با شمشیرها و زره‌ها و جمعی از فرزندان و خاندانش به سمت کوفه می‌اید. کسی را به سویش بفرست تا او را بترساند و بر حذر دارد، تا باز گردد؛ چرا که بی‌وفایی کوفیان را به عیان دیدم.

عبید الله به عمر بن سعد گفت: چه گفت‌؟

عمر گفت: وصیتش، این بود. و به وی گزارش داد.

عبید الله گفت: به راستی که امین، خیانت نمی‌کند؛ ولی گاهی خیانتکار، امین به حساب می‌اید.2

1) ثم‌ ادخل‌ علی‌ عبید الله‌ بن‌ زیاد - لعنه‌ الله‌ - فلم یسلم علیه‌، فقال‌ له‌ الحرس‌: الا تسلم‌ علی الامیر؟ فقال‌: ان کان‌ الامیر یرید قتلی فما سلامی علیه‌؟! وان کان‌ لا یرید قتلی، فلیکثرن‌ سلامی علیه‌.فقال‌ له‌ عبید الله‌ - لعنه‌ الله‌ -: لتقتلن‌. قال‌: اکذلک‌؟ قال‌: نعم. قال‌: دعنی اذا اوصی الی‌ بعض‌ القوم‌. قال‌: اوص‌ الی‌ من احببت‌.فنظر ابن‌ عقیل‌ الی القوم‌ وهم جلساء ابن‌ زیاد، وفیهم عمر بن‌ سعد، فقال‌: یا عمر، ان‌ بینی وبینک‌ قرابه‌ دون‌ هولاء، ولی الیک‌ حاجه‌، وقد یجب‌ علیک‌ لقرابتی نجح‌ حاجتی، وهی‌ سر. فابی‌ ان یمکنه‌ من ذکرها.فقال‌ له‌ عبید الله‌ بن‌ زیاد: لا تمتنع من ان تنظر فی حاجه‌ ابن‌ عمک‌. فقام‌ معه‌، وجلس‌ حیث‌ ینظر الیهما ابن‌ زیاد لعنه‌ الله‌.فقال‌ له‌ ابن‌ عقیل‌: ان‌ علی‌ بالکوفه‌ دینا استدنته‌ مذ قدمتها، تقضیه‌ عنی حتی‌ یاتیک‌ من غلتی بالمدینه‌، وجثتی فاطلبها من‌ ابن‌ زیاد فوارها، وابعث الی الحسین‌ علیه السلام من یرده‌.فقال‌ عمر لابن‌ زیاد: اتدری ما قال‌؟ قال‌: اکتم ما قال‌ لک‌. قال‌: اتدری ما قال‌ لی‌؟ قال‌: هات‌، فانه‌ لا یخون‌ الامین‌، ولا یوتمن‌ الخاین‌. قال‌: کذا وکذا.قال‌: اما مالک‌، فهو لک‌ ولسنا نمنعک‌ منه‌، فاصنع فیه‌ ما احببت‌. واما حسین‌، فانه‌ ان لم یردنا لم نرده‌، وان ارادنا لم نکف‌ عنه‌. واما جثته‌، فانا لا نشفعک‌ فیها؛ فانه‌ لیس‌ لذلک‌ منا باهل‌، وقد خالفنا وحرص‌ علی‌ هلاکنا.ثم‌ قال‌ ابن‌ زیاد لمسلم‌: قتلنی الله‌ ان لم اقتلک‌ قتله‌ لم یقتلها احد من‌ الناس‌ فی الاسلام‌. قال‌: اما انک‌ احق‌ من احدث‌ فی الاسلام‌ ما لیس‌ فیه‌، اما انک‌ لم تدع سوء القتله‌، وقبح‌ المثله‌، وخبث‌ السیره‌، ولوم‌ الغیله‌، لمن هو احق‌ به‌ منک‌.ثم‌ قال‌ ابن‌ زیاد: اصعدوا به‌ فوق‌ القصر فاضربوا عنقه‌ (مقاتل الطالبیین: ص 108. نیز، ر. ک: مثیر الاحزان: ص 36).
2) قال‌ [مسلم‌ بن‌ عقیل‌ لعبید الله‌ بن‌ زیاد]: ایذن لی فی الوصیه‌، فقال‌: اوص‌، فدعا عمر بن‌ سعد، للقرابه‌ بینه‌ وبین‌ الحسین‌ علیه السلام، فقال‌ له‌: ان‌ الحسین‌ علیه السلام قد اقبل‌ فی سیافه‌ وتراسه‌، واناس‌ من ولده‌ واهل‌ بیته‌، فابعث الیه‌ من یحذره‌ وینذره‌ فیرجع‌؛ فقد رایت‌ من خذلان‌ اهل‌ الکوفه‌ ما قد رایت‌.فقال‌ له‌ عبید الله‌: ما قال‌ لک‌ هذا؟ قال‌: قال‌ لی کذا وکذا، وجاء عبید الله‌ فاخبره‌ الخبر، فقال‌ عبید الله‌: انه‌ لا یخون‌ الامین‌، ولکنه‌ قد یوتمن‌ الخاین‌ (الامالی، شجری: ج 1 ص 167).

بر گرفته از حوزه نت

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 1 =
*****