جسورترین مردان تاریخ در عصر عاشورا

06:52 - 1400/05/02

يكي از مباحث مهم نهضت عاشورا، درس ها و پيام هایی است كه در اين نهضت نهفته است. حادثه‌ای كه در ساعات محدود در سرزمينی معين واقع شد؛ اما در بطن و متن خويش ده‌ها درس اخلاقی و تربيتی دارد.

جسورترین مردان تاریخ در عصر عاشورا

 يكي از درس‌های عاشورا پرداختن به شجاعت و دلیری و وفاداری یاران عاشورایی حضرت اباعبدالله علیه السلام است. اساسا در تاریخ نهضت‌هاى الهى هیچ نهضتى بدون یاران وفادار و فداکار جان نگرفته است، انبیا و پیام آوران حق با این که مؤید از ناحیه خداوند بودند، اما روى یاران مؤمن خود حساب مى کردند: «وَكَأَيِّن مِن نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنوا لِما أَصابَهُم في سَبيلِ اللَّهِ وَما ضَعُفوا وَمَا استَكانوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ؛[1]چه بسیار پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه آنان جنگ کردند! آنها هیچ‌گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان می‌رسید، سست و ناتوان نشدند (و تن به تسلیم ندادند)؛ و خداوند استقامت‌کنندگان را دوست دارد. در این نوشتار کوتاه تلاش داریم به برخی ازجسورترین مردان تاریخ در عصر عاشورا اشاره کنیم.

جسورترین مردان تاریخ در عصر عاشورا
از خدا می ترسيد اما از دشمن هرگز

یکی از جسورترین یاران عاشورایی سیدالشهداء عابس بن ابی شبيب شاكری است. از خدا می ترسيد اما از دشمن نمی ترسيد. آمد مقابل دشمن ایستاد. ربیع بن تمیم همدانی که یکی از حاضرین در صحنه کربلا و از اعوان و انصار عمربن سعد بود می‌گوید: «چون دیدم عابس به سوی میدان می‌آید او را شناختم؛ من نبرد او را در جنگ‌ها دیده بودم و می‌دانستم که او از شجاع‌ترین مردم است؛ پس به سپاه عمربن سعد گفتم: «این شخص شیر شیران است، این فرزند شبیب است، مبادا کسی به جنگ او برود» پس عابس مکرر فریاد می‌زد و مبارز می‌طلبید و کسی جرأت نمی‌کرد به میدان او برود. هنگامی که عابس دید هیچ فردی برای مبارزه با وی جلو نمی‌آید، زره از تن به در کرد و کلاه خود از سر برداشت، و به سپاه کوفه حمله کرده و آرایش سپاه ابن سعد را بهم ریخت. به فرمان عمربن سعد او را سنگباران کردند. ربیع بن تمیم می‌گوید: به خدا سوگند او را دیدم که بیش از دویست نفر را تار و مار کرد؛ سرانجام با محاصره، او را به شهادت رسانده و سر از بدنش جدا ساختند و من شاهد بودم که سر عابس بن شبیب در دست مردانی دست به دست می‌شد و هر یک از آنان با هم منازعه می‌کردند تا کشتن او را به خود منسوب کنند. تا این که عمربن سعد گفت: «با هم ستیز نکنید، سوگند به خدا قسم یک نفر نمی‌توانست این مرد را کشته باشد.»[2] به راستی این شجاعت و شهامت و فداکاری از کجا نشأت گرفته است که این چنین بی‌باکانه خود را به قلب سپاه دشمن می‌زدند و بدون ذره‌ای خوف، در راه اهداف و آرمان‌های امام مظلوم خود جانفشانی می‌کردند؟!

آرزوی سوختن و خاکستر شدن داشت
سعید بن عبدالله حنفی یکی دیگر از راست‌قامتان تاریخ است، که این طور از خود غیرت و مردانگی نشان داد؛ می‌گفت: یابن رسول الله (صلی الله علیه وآله) به خدا سوگند ما دست از یاری شما بر نخواهیم داشت... به خدا سوگند اگر کشته شوم، سپس زنده گردم، هفتاد مرتبه مرا بسوزانند و خاکستر مرا به باد دهند باز هم از شما دست بر نخواهم داشت.[3] ظهر عاشورا سعيد بن عبدالله در دفاع از امام، مقابل اباعبدالله ايستاده بود و امام نماز مي‌خواندند، و با صورت، سینه، پهلوها و دست هایش، از اصابت تیرها به امام علیه السلام جلوگیری می‌کرد. وقتی همه تيرها به بدنش اصابت كرد روي زمين افتاد. بعد امام علیه السلام که بالای سرش آمد، فرمود: سعيد بن عبدالله، «أبشِّرُكَ بِالجَنَّه؛ بهشت بر تو بشارت باد.» بعد گفت: يابن رسول الله، يك سؤالي از شما دارم، «أوَفَيتُ؛[4] آیا من به عهدم وفا كردم» و وظيفه ام را انجام دادم؟ حضرت فرمود: آری؛ تو پیشاپیش من  به بهشت خواهی رفت. گفته شده هنگام شهادت، به جز زخم‌های شمشیر و نیزه، ۱۳ تیر بر بدنش بوده است.[5]

حنایی از جنس خون خریدار بود
حبيب بن مظاهر، آن پيرمرد با بصیر، با شهامت و شجاع وقتي وارد بازار كوفه شد، مسلم بن عوسجه را ديد كه دنبال حنا مي گردد، گفت: رنگ براي چه مي‌خواهي؟ گفت كه محاسنم سفيد شده می‌خواهم آنها را رنگ كنم. گفت: لازم نيست، بيا برويم يك رنگی به آن بزن تا قيامت پاك نشود؛ و آن رنگ خون است. پسر فاطمه به كربلا آمده؛ بيا برويم و به او بپيونديم. به هر زحمتی بود شبانه به همراه مسلم و غلامش از كوفه خارج شدند و خودشان را به امام حسين علیه السلام رساندند.[6] وقتي حبيب وارد كربلا شد، زينب كبری به امام حسين عليه السلام عرضه داشت: برادر، سلام مرا به حبيب برسان. چون اين پيغام به حبيب بن مظاهر رسيد، بر روى خاك كربلا نشست و مشتى از آن برداشته بر سرو صورت خويش ريخت و گفت : خاكم به سر! سختى كار زينب به جايى رسيده است كه به مثل من سلام مى رساند.[7] در شب عاشورا، نافع بن هلال، حبیب بن مظاهر را از نگرانی زینب کبری، درباره وفاداری یاران امام آگاه ساخت. نافع بن هلال و حبیب بن مظاهر، اصحاب امام حسین علیه السلام را گرد آوردند و همگی نزد امام رفتند و اعلان کردند که تا آخرین قطره خون خود از خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله حمایت خواهند کرد. هنگامی که ظهرعاشورا حبیب روی زمين افتاد و در خون خودش می‌غلطيد، امام حسين علیه السلام بالای سرش آمد و فرمود:«للهِ دَرُّکَ يا حَبِيب لَقَدْ کُنْتَ فاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِي لَيلَةِ واحِدَة؛ آفرين بر تو ای حبيب، تو شخص فاضلی بودی که در يک شب، قرآن را تمام می‌کردی.»[8]

پی نوشت
[1]. سوره آل‌عمران: آیه 146.
[2]. ابصارالعین، ص127؛ انساب الاشراف ج3، ص197.
[3]. طبری، تاریخ، ج4، ص318 .
[4]. قاموس الرجال، ج5، ص108.
[5]. اعیان الشیعه، ج۷، ص۲۴۱.
[6]. اعیان الشیعه، ج4، ص554.
[7]. فرسان الهيجاء؛ ج 1، ص 92.
[8]. نفس المهموم، ص124.

در طول تاریخ کسانی که منشأ تحولات بزرگ بودند همه از انسان‌های شجاع و نترس و فداکاری بودند که توانستند شگفتی‌ها و هنرنمایی‌های فوق‌العاده‌ای از خود به نمایش بگذارند. همانطور که در تاریخ عاشورا ما از راست‌قامتان تاریخ شاهد بودیم، که چه‌طور بی‌باکانه به قلب سپاه دشمن می‌زدند وذره‌ای خوف و ترس از دشمن به دل راه ندادند و در راه امام مظلوم خود چه جانفشانی‌های زیبایی را از خود به یادگار گذاشتند.

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 3 =
*****