ماهیگیر تا چشمش به ماهی های دیگه افتاد برای اینکه بتونه ماهی های بیشتری بگیره سریع طور خودشو به آب انداخت.اون با خودش می گفت:« چند تا ماهی بهتر از یه ماهیه. می تونم چند تا از این ماهی ها رو ببرم بازار بفروشم و بقیه رو هم ببرم خونه و برای غذا استفاده کنم...
«ماهی طلایی»
توی یه رودخونهی پر از آب، چند تا ماهی زندگی میکردن. توی اونا، یه ماهی بزرگی بود به نام طلایی. اون خیلی بیادب بود. همیشه ماهیهای کوچیکتر رو اذیت میکرد و باخنده میگفت:«اینو ببین چه دمی داره! اونو ببین چه لاغره!». اون هر ماهی رو که میدید، مسخره میکرد و بعدش میخندید.
هر چی دوستاش بهش می گفتن نباید ماهی های دیگه رو مسخره کنی اصلاً فایده نداشت و اون به کار خودش ادامه می داد.
یه روز که ماهی طلایی در حال شنا کردن بود و داشت ماهی های دیگه رو مسخره می کرد ناگهان داخل طور ماهیگیری که کنار رودخونه نشسته بود گیر افتاد. ماهیگیر که از دیدن ماهی طلایی خوشحال بود سریع تور خودش رو از آب بیرون کشید و ماهی طلایی که ترسیده بود، به گریه افتاد و از دوستای دیگه اش کمک می خواست.
ماهی های کوچولو که دیدن ماهی طلایی به دام افتاده ، بدون توجه به اینکه ماهی طلایی قبلاً اونا رو مسخره می کرده، تصمیم گرفتن تا اونو نجات بدن. برای همین دست به دست هم دادن و به نزدیکی ماهیگیر اومدن و داخل آب بالا و پایین می پریدن.
ماهیگیر تا چشمش به ماهی های دیگه افتاد برای اینکه بتونه ماهی های بیشتری بگیره سریع طور خودشو به آب انداخت.اون با خودش می گفت:« چند تا ماهی بهتر از یه ماهیه. می تونم چند تا از این ماهی ها رو ببرم بازار بفروشم و بقیه رو هم ببرم خونه و برای غذا استفاده کنم.
اون سریع سطل آبی رو که کنارش بود رو داخل رودخونه خالی کرد تا سطلش جا برای ماهی های دیگه داشته باشه. ماهی ها تا دیدن که ماهی طلایی که داخل سطل بود آزاد شد و وارد رودخونه شد، خوشحال شدن و دور اون جمع شدن.
ماهی طلایی که دید همون ماهی های کوچولو که هر روز مسخرشون می کرد چقدر تلاش کردن تا اون نجات پیدا کنه به گریه افتاد و بخاطر رفتار های قبلیش از همه ی اونا عذرخواهی کرد.
نظرات
××××