لطف خدا

12:38 - 1400/06/11

قصه شب برای کودکان دبستانی، قصه شب کودک و نوجوان،  قصه شب کودکان جدید، قصه شب کودکانه قدیمی، قصه شب آموزنده، قصه کودکانه ۴سال، قصه کودکانه،

بسمه‌تعالی
همه بچه‌ها پشت پنجره کلاس جمع شده بودن و بیرون رو تماشا می‌کردن. به‌خاطر دم و بازدم بچه‌ها، بخار عجیبی روی شیشه پنجره جمع شده بود. بغض توی گلوی بعضی از اون‌ها بود. انگار آسمون به جای اون‌ها گریه می‌کرد و قطرات اشکش رو روی شیشه کلاس می‌انداخت.
درحالی‌که بچه‌ها نگاهشون به بیرون دوخته شده بود، یه دفعه درِ کلاس باز شد و خانم معلم مهربون در حالی که لبخند به لب داشت، با یه چتر مشکی که دستش بود، وارد کلاس شد. چتر رو جمع کرد و یه گوشه کنار دیوار گذاشت.
حیوون‌های ریزه‌میزه با دیدن خانم معلم از پنجره فاصله‌گرفتن و هر کدوم سر جای خودشون نشستن. انگار هیچ‌کس توی کلاس نبود، تا این که خانم معلم با صدای مهربونی پرسید: توی حیاط اتفاقی افتاده؟! چرا این‌قدر ساکتین؟!
نارنجی(روباه قصه) در حالی که داشت دُمِش رو که خیس بود با شال‌گردنش خشک می‌کرد، گفت: انگار خدا ما رو دوست نداره؟!
شیطونک(گرگ قصه ما) توی حرف نارنجی پرید و گفت: انگار خدا با ما لج کرده! چه جوری میشه دیروز آفتاب بود و دیشب ستاره‌های آسمون به ما چشمک می زدن ولی امروز که ما ورزش داریم بارون اومد؟! معلومه خدا ما رو دوست نداره اصلاً!
پَرسیاه(کلاغ قصه) ادامه داد اصلاً یکی به من بگه این بارون چه فایده‌ای داره؟! من مجبور شدم به‌خاطر این که پَرهام خیس شده بودن و نمی‌تونستم پرواز کنم، تموم راه رو پیاده بیام. شلوار و کفشم تموم کثیف و گِلی شدن.
خانم معلم درحالی‌که داشت از پشت شیشه به بارون نگاه می‌کرد،گفت: شما همه همین نظر رو دارین؟!
همه بچه‌ها با صدای بلند گفتن: بَ....له!
خانم معلم درحالی‌که پشت میز خودش می‌نشست، گلدون گلی که روی میزش بود رو به طرف خودش کشید و گفت: ببینین بچه‌ها! درسته امروز بخاطر بارون زنگ ورزش شما تعطیل شد، ولی همین  بارون فایده‌های زیادی داره که ما اون ها رو نمی دونیم! بعد یکی از برگ‌های گلی که جلوش بود رو توی دستش گرفت و اونو نوازش کرد و گفت: ببینین بچه‌ها! روی برگ درخت‌ها و گل‌ها یه سوراخ‌های خیلی ریزی هستش که به اون ها روزنه میگن، گاهی این روزنه ها به‌خاطر گردوخاک بسته میشن و درخت‌ها و گل ها نمی تونن به‌راحتی نفس بکشن. اگر همین بارون نباشه و اون گردوخاک ها رو نشوره، کم‌کم گل‌ها و درخت‌ها خشک میشن و دیگه نمی تونن اکسیژن تولید کنن تا ما راحت تر نفس بکشیم.
تازه اگه بارون نیاد جنگل ما و همه جنگل‌ها و باغ‌ها و دریاها خشک میشن و زمین خشک میشه.
بعد خانم معلم به بچه‌ها کرد و گفت: بچه به نظر شما بارون فایده دیگه ای هم داره؟!
بچه‌ها که انگار این حرف‌ها براشون تازگی داشت از ایشون خواستن به حرف هاش ادامه بده.
خانم معلم به اون ها گفت: میشه به پوست بدنتون نگاه کنین! همه اون ها به دست و پاشون نگاهی کردن و با تعجب گفتن نکنه بارون برای این‌ها هم خوب؟!.
خانم معلم درحالی‌که به سمت میز نارنجی و شیطونک حرکت می‌کرد، دست‌های اون ها رو توی دستش گرفت و گفت: می دونین وقتی بارون میاد رطوبت هوا بیشتر میشه و همین باعث میشه که پوست بدن تَرَک بر نداره و به‌راحتی خونریزی نکنه.
خانم معلم دوباره به سمت در کلاس حرکت کرد و دستش رو به کلیدهای برقی که روی دیوار کنار هم نشسته بودن زد و لامپ کلاس رو خاموش کرد.
تو تو(طوطی قصه ما) که انگار انتظار این کار رو نداشت با تعجب گفت: اجازه خانم! چرا برق رو خاموش کردین؟! کلاس تاریک میشه؟!
خانم معلم که انگار منتظر همین حرف بود، رو به توتو کرد و گفت: می دونستین همین برق هم از بارون درست میشه؟!
حیوونای کوچولو و ریزه‌میزه که دیگه انتظار این حرف رو نداشتن همه پرسیدن برق از بارون تولید میشه؟! یعنی بارون برق رو می سازه؟!
خانم معلم خندید و گفت: هم بله و هم خیر! بارون به‌خودی‌خود برق تولید نمی کنه. بعد با دستش به سدی که نزدیک جنگل بود اشاره کرد و گفت: ببینین بچه‌ها وقتی بارون میاد، قطرات بارون از آسمون به سمت زمین شیرجه میزنن، بعد کنار هم روی زمین سُر می خورن و پشت سد قرار می گیرن، وقتی زیادشدن توربین‌های پشت سد به حرکت در میان و برق تولید میکنن.
بچه‌ها که از حرف‌های خانم معلم خیلی لذت برده بودن، با اجازه معلمشون از جاشون بلند شدن و کنار پنجره کلاس اومدن و با شوق به قطرات بارون نگاه کردن، اون ها دیگه از بارون ناراحت نبودن.
...عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ...(بقره/216)

نظرات

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
18 + 2 =
*****