قصه شب برای کودکان دبستانی، قصه شب کودک و نوجوان، قصه شب کودکان جدید، قصه شب کودکانه قدیمی، قصه شب آموزنده، قصه کودکانه ۴سال، قصه کودکانه،
بسمهتعالی
سبد میوهها
تازه زنگ کلاس خورده بود، حیوونهای ریزهمیزه باعجله به سمت کلاس اومدن و منتظر بودن تا خانم معلم خوشاخلاق و مهربونشون به کلاس بیاد. اونها میخواستن ببینن که امروز خانم معلم میخواد چه چیزی رو بکشه! آخه خانم معلم یه نقاش حرفهای بود و چیزهای زیبا و قشنگی رو میکشید.
زبل(میمون) که روی میز اول نشسته بود، از جاش بلند شد و به سمت تخته رفت و نوشتههایی رو که زنگ قبل روی تخته نوشتهشده بود، پاک کرد.
در کلاس به آرومی باز شد. خانم معلم با یه دفتر نقاشی خوشگل و قشنگ دستش بود، وارد کلاس شد. یه نگاهی به بچهها کرد و بدون اینکه چیزی بگه به سمت میزش حرکت کرد. صندلی رو به سمت عقب کشید و پشت میز خودش نشست.
دستش رو داخل کیفش کرد و جعبه آبرنگی رو از کیفش بیرون آورد. اون رو روی میز خودش قرارداد.
دوباره دستش رو توی کیفش کرد و چند برگه سفید درآورد و به بچهها داد. خانم معلم به بچهها نگاه کرد و گفت: لطفاً هر کدوم از شما یه میوه روی این برگهها بکشین و بعد اون رو رنگ کنین.
هر کدوم از بچهها شروع به کشیدن یه میوه کرد، یکی موز کشید، یکی سیب کشید و یکی پرتقال. خلاصه هر کدوم یه میوه زیبا رو توی دفترش کشید و اون رو رنگ کرد.
خانم معلم هم یه سبد میوه رو توی دفتر نقاشیای که با خودش آورده بود، کشید و اون رو رنگ کرد.
بعد به بچهها گفت: کیا نقاشیهاشون تموم شده؟!
همه گفتن: ما نقاشیهامون تموم شده و منتظر بودیم تا شما اجازه بدین تا آنها رو به شما نشون بدیم.
خانم معلم دم پنبهای رو صدا زد و از اون خواست تا به دفتر مدرسه بره و یه قیچی بیاره. خانم معلم از تکتک بچهها خواست تا برگههای نقاشی رو روی میز اون قرار بِدَن. دانش آموزها یکییکی از جاشون بلند شدن و بهطرف میز خانم معلم اومدن و برگههای نقاشی خودشون رو روی میز قراردادن و سر جای خودشون نشستن.
خانم معلم یکییکی برگهها رو برداشت و با قیچی، شکل میوههایی رو که کشیده بودن جدا کرد و کنار هم قرارداد. بعد سبد میوهای رو که خودش هم کشیده بود، با قیچی جدا کرد. میوهها رو روی سبد قرارداد، یه سبد میوه خوشگل و زیبا درست شد اما یه اشکالی داشت...!
اشکالش این بود که میوهها یکی بزرگ بود و یکی کوچیک، یکی کمرنگ بود و یکی پررنگ و خلاصه بااینکه میوهها زیبا کشیده شده بودن، ولی این اشکالات رو داشتن.
خانم معلم با مهربونی از تکتک بچههای کلاس تشکر کرد و گفت: بچهها می دونین چرا این میوهها با همه زیبایی که دارن و زحمتی که شما برای کشیدن و رنگآمیزی اونها کشیدین ولی یکی بزرگ ِو یکی دیگه کوچیکه؟!
همهمه عجیبی توی کلاس به راه افتاد و بعد بچهها گفتن: شاید چون هر میوهای رو یکی از ما کشیدیم. اگه همه اونها رو یه نفر میکشید، این اتفاق نمیافتاد، چون حواسش به اندازه سبد میوه و میوههای دیگه هم بود.
خانم معلم که از حرف بچهها لذت میبرد یه نگاهی به آنها کرد و گفت: آفرین به شما! حالا دقت کنین اگه این دنیا رو هم چند نفر ساخته بودن، یه بینظمی عجیبی توی عالم میافتاد. یکی از اونها میخواست امروز آفتاب باشه؛ یکی دیگه دوست داشت بارون بیاد. یکی دوست داشت فلان میوه باشه؛ یکی دیگه میوه دیگه ای رو دوست داشت؛ خلاصه یه بینظمی عجیبی توی نظم عالم رخ میداد.
بالاخره اینکه همه باید بدونیم که دنیا فقط یه خدا داره که همهچیز رو اون خلق کرده و به همهچیز نظارت کامل و دقیقی داره.
بچهها که یه مطلب خوب دیگه یاد گرفته بودن با صدای بلند شروع به تشویق خانم معلم شون کردن و از اون به خاطر یاددادن مطالب خوب و آموزنده تشکر کردن.
نظرات
××××