بهترین پدر دنیا

00:05 - 1400/07/07

«بابای عزیزم، دیروز پیشم بدترین بابای دنیا بودی، اما با صحبتای مامان فهمیدم هر چند کار خوبی نکردی که بهم سیلی زدی، اما هنوز بهترین بابای دنیامی که بخاطر من و خواهر و مامان، گرفتاری اومده سراغت»

معلم پدر

چند روزی بود طلبکارا پشت سر هم پیام میدادن و تماس می‌گرفتند . اعصابم به کلی داغون بود و حواسم سر جاش نبود .

از کار که برگشتم، کلید زدم و وارد خونه شدم . چند قدمی وارد خونه نشده بودم که پسرم از دور با کلی ذوق، "بابا بابا کنان" اومد سراغم و پیگیر دوچرخه ای شد که قبلاً بهش وعده داده بودم. مثه کَنه بهم چسبید و داشت از سر و روم بالا میرفت که یهو با چاشنی یه داد بلند، یه سیلی خوابوندم تو صورتش. برا لحظاتی هنگ کردم نفهمیدم چکار کردم، دست خودم نبود.

پسرم گریه کنان رفت پیش مادرش. پشیمونی از سرو روم می بارید. رفتم جلو روشویی تا آبی به صورتم بزنم، آروم شم. بخاطر وضعیت مالیم ، مدتی بود قاضی درونم بخاطر خطاهام تو خونه، مکرر بیدار می شد. که این بار پسرم قربانی شد. آینه روشویی تصویر یک جانی رو بهم نشون میداد که بخاطر گرفتاریهاش، پسر بیگناهش رو سیلی زده بود. با خودم می گفتم: حتما پسرم از داشتن پدری مثه من زده شده، حتما با کارم آمال و آرزوهاش رو تیکه تیکه کردم.

تصمیم گرفتم هر طور شده فردا براش دوچرخه بخرم. فردا زودتر مرخصی گرفتم و به مغازه رفتم و دوچرخه ای که بارها نشون کرده بود براش خریدم. به سمت خونه رفتم. مثه همیشه کلید زدم و در رو باز کردم. در که باز شد، یادداشتی که لای در بود افتاد زمین.

 با دستخط دبستانیش نوشته بود:  «بابای عزیزم، دیروز پیشم بدترین بابای دنیا بودی، اما با صحبتای مامان فهمیدم هر چند کار خوبی نکردی که بهم سیلی زدی، اما هنوز بهترین بابای دنیامی که بخاطر من و خواهر و مامان، گرفتاری اومده سراغت» .

اخرشم نوشته بود « فرزند همیشگیت، سینا»

آینه‌ی روشویی، تصویر یک جانی رو بهم نشون میداد که بخاطر گرفتاریهاش، پسر بیگناهش رو سیلی زده بود.

نظرات

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 1 =
*****