کوه پیمایی

13:31 - 1400/07/08

قصه شب برای کودکان دبستانی، قصه شب کودک و نوجوان،  قصه شب کودکان جدید، قصه شب کودکانه قدیمی، قصه شب آموزنده، قصه کودکانه ۴سال، قصه کودکانه

بسمه تعالی

هوا آفتابی بود. نور خورشید از لای برگ درخت های جنگل دیده میشد. آقا معلم که تازه به مدرسه اومده بود، آروم در کلاس رو باز کرد و وارد کلاس شد. به دانش آموزایی که به احترام ایشون از جاشون بلند شده بودن، نگاهی کرد و با مهربونی خاصی گفت: بفرمایید

بعد به طرف میز فیلی رفت و کنار اون ایستاد، رو به بچه ها کرد و گفت: بچه ها کدومتون اهل کوه و کوه پیمایی هستین؟! همه گفتن: آقا ما....آقا ما....

آقا معلم یه لبخندی زد و گفت: به به چقدر ورزشکار توی این کلاس داریم! دیشب اخبار اعلام کرد وضعیت آب و هوا برای کوه پیمایی خوبه، کسایی که دوست دارن، فردا صبح زود بیان دامنه کوه. البته من خودم زودتر میرم و بالای کوه منتظر شما هستم.

اما یه شرطی داره! من به هر کدوم از شما یه نقشه میدم، هر کدوم باید از همون راهی که توی نقشه هست بیایین بالا تا به نوک قله کوه برسین، وگرنه راه رو گم می کنین، شاید توی تاریکی بمونین، سرما بخورین. یا خدایی ناکرده از بالای کوه سقوط کنین.

بعد آقا معلم به هر کدوم از حیوون‌های کوچولو یه نقشه داد و قرار شد هر کدوم همونطور که ایشون گفت از همون مسیری که توی نقشه بود حرکت کنن.

فردا صبح هنوز خورشید خانوم کاملاً بالا نیومده بود که بچه ها یکی یکی از خونه‌هاشون بیرون اومدن. اون ها با خودشون کوله پشتی و لباس گرم و یه مقدار خوراکی برداشته بودن. حدود نیم ساعت بعد همه اون ها به کنار کوه رسیدن.

باهوش رو به دوستانش کرد و گفت: بچه ها همه آماده این؟! بچه ها جواب دادن: بله

بعد باهوش از همه ی اون ها خواست نقشه هایی رو که آقا معلم بهشون داده رو ببینن و مراقب باشن تا گم نشن.

پرسیاه و شیطونک به باهوش نگاهی کردن و به حرفش خندیدن و گفتن: ما این کوه رو مثل کف دستمون بلدیم. نقشه می خواییم چیکار؟!

بعد رو به بقیه دوستانشون کردن و گفتن: هر کی دوست داره با ما بیاد. ما از راهی میریم که هیچ کسی اون رو بلد نیست! تازه خیلی سریعتر هم می رسیم.

پرسیاه و شیطونک این حرف رو زدن و به راه افتادن ، طوطو، نارنجی و لاکی هم نقشه‌هایی رو که آقا معلم به اون ها داده بود رو روی زمین انداختن و پشت سر پرسیاه و شیطونک حرکت کردن. باهوش و زبل هر چی خواستن جلوی اون ها رو بگیرن، فایده‌ای نداشت.

فیلی رو به باهوش و زبل کرد و گفت: ولشون کنین. اون ها باید سرشون به سنگ بخوره تا بفهمن چقدر اشتباه کردن که به حرف آقا معلم و شما گوش نکردن. بعد نقشه رو از توی کوله پشتی خودش در آورد و از باهوش و زبل خواست از همون جایی که توی نقشه نشون داده شده، به راه بیفتن.

اون ها طبق همون نقشه حرکت کردن و بعد از حدود دو ساعت به محلی که آقا معلم برای اون ها درست کرده بود، رسیدن.

آقا معلم تا چشمش به فیلی، زبل و باهوش افتاد، خیلی خوشحال شد و به سمت اون ها اومد. بعد از اون ها خواست وارد چادری که برای اون ها آماده کرده بود بشن و استراحت کنن.

چند ساعتی گذشت ولی هنوز خبری از بچه‌های دیگه نشد. اون ها مسیر رو گم کرده بودن.

آقا معلم خیلی نگرانشون شده بود، ایشون از بچه ها پرسید: چرا دوستانتون نیومدن؟! نکنه گم شده باشن؟! زبل رو به آقا معلم کرد و گفت: راستش اون ها نقشه ای رو که شما داده بودین روی زمین انداختن و گفتن به نقشه نیازی نداریم.

آقا معلم از جاش بلند شد و دوربین خودش رو برداشت. به اطراف نگاهی کرد و دید که بچه ها خسته و کوفته یه گوشه ای نشستن. سریع خودش رو به اون ها رسوند. پرسیاه بالش زخمی شده بود و شیطونک هم پاش بین چند تا سنگ گیر کرده بود و نمی تونست پاش رو در بیاره. آب و خوراکی هاشون تموم شده بود. هر کدوم یه گوشه نشسته بودن و غرغر می کردن. وقتی چشم بچه ها به آقا معلم افتاد، خیلی خوشحال شدن.

آقا معلم از توی کوله ی خودش چند تا بطری آب بیرون آورد و اون رو به بچه ها داد. بعد چند تا ساندویچ به اون ها داد تا بخورن. بال پرسیاه رو هم محکم بست. به هر زحمتی بود پای شیطونک رو از لابلای سنگ ها بیرون آورد و اون رو با باند بست. بعدش اون رو پشت خودش گرفت و به سمت چادری که بقیه بچه ها بودن، حرکت کرد.

زبل و باهوش و فیلی که منتظر معلمشون بودن، تا چشمشون به آقا معلم و بقیه دوستاشون افتاد خیلی خوشحال شدن و سریع اون ها رو داخل چادر بردن و چایی گرمی به اون ها دادن. بله بچه‌ها! درسته همه ی بچه ها به بالای کوه رسیدن. اما بعضی‌هاشون خیلی سریع و راحت رسیدن، بعضی‌هاشون هم با سر و صورت زخمی و خستگی و تشنگی.

 خدا هم مثل آقا معلم به ما یه نقشه داده تا توی دنیا گم نشیم  راه درست رو از نادرست تشخیص بدیم و مسیرمون رو برای این که یه انسان خوب بشیم گم نکنیم.

اسم این نقشه« قرآنِ» کتاب خوب ما مسلمون هاست.

نظرات

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 8 =
*****