رهروان ولایت ـ هزار و سیصد و هفتاد و سه سال از روزی که حسین (عليه السلام) و یارانش را مسلمانان به طمع بهشت! به شهادت رساندند می گذرد. با شروع محرم عاشقان آن حضرت بساط میگساریشان را پهن میکنند و شراب اشک مینوشند. اما چقدر از خودمان پرسیدهایم که هدف از این همه شور چیست؟ نکند ما نیز از کسانی باشیم که روی امام زمانمان شمشیر کشیدهایم...
همه می دانیم که امام حسین (عليه السلام) برای حفظ دین جدشان قیام کردند و این شعار را دیگر بچهها هم حفظ شده اند که ایشان برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند. اما ما چقدر مصداق معروف و منکر را می شناسیم؟ نکند ما نیز از مصادیق منکر باشیم؟ اصلا چه بر سر جامعه اسلامی که هنوز برخی یاران پیامبر در آن زندگی می کردند آمده بود که جز با خون اصلاح نمیشد؟
مقام معظم رهبری تحت عنوان عبرت عاشورا پاسخ ما را میدهند:
غیر از درس، عاشورا یک صحنهی عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد. یعنی چه، عبرت بگیرد؟ یعنی خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتی است؛ چه چیزی او را تهدید میکند؛ چه چیزی برای او لازم است؟ این را میگویند (عبرت). شما اگر از جادهای عبور کردید و اتومبیلی را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده؛ مچاله شده و سرنشینانش نابود شدهاند، میایستید و نگاه میکنید، برای اینکه عبرت بگیرید. معلوم شود که چطور سرعتی، چطور حرکتی و چگونه رانندگیای، به این وضعیت منتهی میشود. این هم نوع دیگری از درس است؛ اما درس از راه عبرت گیری است. این را قدری بررسی کنیم.
چرا امام حسین (علیه السلام) مجبور به فداکاری شد؟
اولین عبرتی که در قضیهی عاشورا ما را به خود متوجه میکند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیامبر (صلواتاللَّه و سلامه علیه)، جامعهی اسلامی به آن حدی رسید که کسی مثل امام حسین (علیهالسلام)، ناچار شد برای نجات جامعهی اسلامی، چنین فداکاریای بکند؟ این فداکاری حسین بن علی (علیهالسلام)، یک وقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است؛ یک وقت در قلب کشورها و ملتهای مخالف و معاند با اسلام است؛ این یک حرفی است. اما حسینبنعلی (علیهالسلام)، در مرکز اسلام، در مدینه و مکه - مرکز وحی نبوی - وضعیتی دید که هر چه نگاه کرد چارهای جز فداکاری نداشت؛ آن هم چنین فداکاری خونین با عظمتی! مگر چه وضعی بود که حسینبنعلی (علیهالسّلام)، احساس کرد که اسلام فقط با فداکاری او زنده خواهد ماند، و الّا از دست رفته است؟! عبرت اینجاست.
آیا مردم حسین بن علی (علیه السلام) را نمی شناختند؟
ما امروز یک جامعهی اسلامی هستیم. باید ببینیم آن جامعهی اسلامی، چه آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیهالصّلاة و السّلام)، در همان شهری که او حکومت میکرد، سرهای پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند؟! کوفه یک نقطهی بیگانه از دین نبود! کوفه همان جایی بود که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در بازارهای آن راه میرفت؛ تازیانه بر دوش میانداخت؛ مردم را امر به معروف و نهی از منکر میکرد؛ فریاد تلاوت قرآن در (آناء اللیل و اطراف النهار) از آن مسجد و آن تشکیلات بلند بود. این، همان شهر بود که پس از گذشت سالهایی نه چندان طولانی در بازارش دختران و حرم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را، با اسارت میگرداندند.
در ظرف بیست سال چه شد که به آنجا رسیدند؟ اگر بیماریای وجود دارد که میتواند جامعهای را که در رأسش کسانی مثل پیغمبر و امیرالمؤمنین (علیهما السلام) بودهاند، در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند، این بیماری، بیماری خطرناکی است و ما هم باید از آن بترسیم.
امام بزرگوار ما، اگر خود را شاگردی از شاگردان پیغمبر اکرم (صلوات اللَّه و سلامه علیه) محسوب میکرد، سر فخر به آسمان میسود. امام، افتخارش به این بود که بتواند احکام پیغمبر را درک، عمل و تبلیغ کند. امام ما کجا، پیغمبر کجا؟! آن جامعه را پیغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. این جامعهی ما خیلی باید مواظب باشد که به آن بیماری دچار نشود. عبرت، اینجاست! ما باید آن بیماری را بشناسیم؛ آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.
به نظر من این پیام عاشورا، از درسها و پیامهای دیگر عاشورا برای ما امروز فوریتر است. ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمد که حسینبنعلی (علیهالسلام)، آقازادهی اول دنیای اسلام و پسر خلیفهی مسلمین، پسر علیبنابیطالب (علیهالصّلاة و السلام)، در همان شهری که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مینشست، سر بریدهاش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایی به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به اسارت گرفتند!
دوری از خداوند و پیروی از هوی و هوس دو عامل وقوع عاشورا
حرف در این زمینه، زیاد است. من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سؤال مطرح میکنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمین معرفی میکند. آن آیه این است که میفرماید: (فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا[1]) دو عامل، عامل اصلی این گمراهی و انحراف عمومی است:
یکی دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویت؛ حساب معنویت را از زندگی جدا کردن و توجه و ذکر و دعا و توسل و طلب از خدای متعال و توکل به خدا و محاسبات خدایی را از زندگی کنار گذاشتن.
دوم (و اتبعوا الشهوات)؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبی. به فکر جمعآوری ثروت، جمعآوری مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این، درد اساسی و بزرگ است. ما هم ممکن است به این درد دچار شویم. اگر در جامعه اسلامی، آن حالت آرمانخواهی از بین برود یا ضعیف شود؛ هر کس به فکر این باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ اینکه (دیگری جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم)، معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد.
نظام اسلامی، با ایمانها، با همتهای بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگهداشتن شعارها به وجود میآید و حفظ میشود و پیش میرود. شعارها را کم رنگ کردن؛ اصول اسلام و انقلاب را مورد بیاعتنایی قرار دادن و همه چیز را با محاسبات مادی مطرح کردن و فهمیدن، جامعه را به آنجا خواهد برد که به چنان وضعی برسد.
روزگاری برای مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضای خدا مطرح بود؛ تعلیم دین و معارف اسلامی مطرح بود؛ آشنایی با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حکومت، دستگاه ادارهی کشور، دستگاه زهد و تقوا و بیاعتنایی به زخارف دنیا و شهوات شخصی بود و نتیجهاش آن حرکت عظیمی شد که مردم به سمت خدا کردند. در چنان وضعیتی، شخصیتی مثل علیبنابیطالب (علیهالسلام)، خلیفه شد.
کسی مثل حسین بن علی (علیهالسلام) شخصیت برجسته شد. معیارها در اینها، بیش از همه هست. وقتی معیار خدا باشد، تقوا باشد، بیاعتنایی به دنیا باشد، مجاهدت در راه خدا باشد؛ آدمهایی که این معیارها را دارند، در صحنهی عمل میآیند و سر رشتهی کارها را به دست میگیرند و جامعه، جامعه اسلامی میشود.
اما وقتی که معیارهای خدایی عوض شود، هر کس که دنیا طلبتر است، هر کس که شهوترانتر است، هر کس که برای به دست آوردن منافع شخصی زرنگتر است، هر کس که با صدق و راستی بیگانهتر است، بر سر کار میآید. آن وقت نتیجه این میشود که امثال عمربنسعد و شمر و عبیداللَّهبنزیاد به ریاست میرسند و کسی مثل حسینبنعلی (علیهالسلام)، به مذبح میرود، و در کربلا به شهادت میرسد! این، یک حساب دو دو تا چهارتاست. باید کسانی که دلسوزند، نگذارند معیارهای الهی در جامعه عوض شود. اگر معیار تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که انسان با تقوایی مثل حسین بن علی (علیهالسلام)، باید خونش ریخته شود.
اگر زرنگی و دست و پا داری در کار دنیا و پشت هم اندازی و دروغگویی و بیاعتنایی به ارزشهای اسلامی ملاک قرار گرفت، معلوم است که کسی مثل یزید باید در رأس کار قرار گیرد و کسی مثل عبیداللَّه، شخص اول کشور عراق شود. همهی کار اسلام این بود که این معیارهای باطل را عوض کند. همهی کار انقلاب ما هم این بود که در مقابل معیارهای باطل و غلط مادی جهانی بایستد و آنها را عوض کند.
حفظ ارزش ها هدف انقلاب اسلامی
دنیای امروز، دنیای دروغ، دنیای زور، دنیای شهوترانی و دنیای ترجیح ارزشهای مادی بر ارزشهای معنوی است. این دنیاست! مخصوص امروز هم نیست. قرنهاست که معنویت در دنیا رو به افول و ضعف بوده است. پولپرستها و سرمایهدارها تلاش کردهاند که معنویت را از بین ببرند. صاحبان قدرت، یک نظام و بساط مادیای در دنیا چیدهاند که در رأسش قدرتی از همه دروغگوتر، فریبکارتر، بیاعتناتر به فضایل انسانی و نسبت به انسانها بیرحمتر مثل قدرت آمریکاست. این میآید در رأس و همینطور، میآیند تا مراتب پایینتر. این، وضع دنیاست.
انقلاب اسلامی، یعنی زنده کردن دوبارهی اسلام؛ زنده کردن (ان اکرمکم عنداللَّه اتقیکم)[2]. این انقلاب آمد تا این بساط جهانی را، این ترتیب غلط جهانی را بشکند و ترتیب جدیدی درست کند. اگر آن ترتیب مادی جهانی باشد، معلوم است که شهوترانهای فاسد رو سیاه و گمراهی مثل محمدرضا باید در رأس کار باشند و انسان با فضیلت منوری مثل امام باید در زندان یا در تبعید باشد! در چنان وضعیتی، جای امام در جامعه نیست.
اگر ارزشها را نگه داشتید، نظام امامت باقی میماند. آن وقت امثال حسینبنعلی (علیهالصّلاة و السّلام)، دیگر به مذبح برده نمیشوند. اما اگر اینها را از دست دادیم چه؟ اگر روحیهی بسیجی را از دست دادیم چه؟
اگر به جای توجه به تکلیف و وظیفه و آرمان الهی، به فکر تجملات شخصی خودمان افتادیم چه؟ اگر جوان بسیجی را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را - که هیچ چیز نمیخواهد جز اینکه میدانی باشد که در راه خدا مجاهدت کند - در انزوا انداختیم و آن آدم پرروی افزونخواه پرتوقع بیصفای بیمعنویت را مسلط کردیم چه؟ آن وقت همه چیز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام فاصلهی بین رحلت نبی اکرم (صلواتاللَّه و سلامه علیه) و شهادت جگرگوشهاش پنجاه سال شد، در روزگار ما، این فاصله، خیلی کوتاهتر ممکن است بشود و زودتر از این حرفها، فضیلتها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. باید نگذاریم. باید در مقابل انحرافی که ممکن است دشمن بر ما تحمیل کند، بایستیم.
مادیگرايی خلاف روح انقلاب است
پس، عبرتگیری از عاشورا این است که نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوی و فرزند انقلاب گوشهگیر شود. عدهای مسائل را اشتباه گرفتهاند. امروز بحمداللَّه مسؤولین دلسوز و علاقهمند و رئیس جمهور انقلابی و مؤمن بر سر کارند، و کشور را میخواهند بسازند. اما عدهای، سازندگی را با مادیگرایی، اشتباه گرفتهاند. سازندگی چیزی است، مادیگری چیز دیگری است. سازندگی یعنی کشور آباد شود، و طبقات محروم به نوایی برسند...
پی نوشتها:
[1] مریم: 59
[2] حجرات: 13
برگرفته از بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار فرماندهان گردانهای عاشورای نیروهای مقاومت بسیج در سالروز شهادت امام سجّاد(ع)، 22/4/1371
وقتی که معیارهای خدایی عوض شود، هر کس که دنیا طلبتر است، هر کس که شهوترانتر است، هر کس که برای به دست آوردن منافع شخصی زرنگتر است، هر کس که با صدق و راستی بیگانهتر است، بر سر کار میآید. آن وقت نتیجه این میشود که امثال عمربنسعد و شمر و عبیداللَّهبنزیاد به ریاست میرسند و کسی مثل حسینبنعلی (علیهالسلام)، به مذبح میرود، و در کربلا به شهادت میرسد!