لاف عاشقی! قلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ
یه فامیل داشتیم راننده اتوبوس مشهد بود، یادم هست که یه کاپشن خوب برای یکی از فامیل گرفته بود، پدرم بهش سپرد که یکی هم برای من بگیره. چند روز بعد که خونشون بودیم، پدرم گفت کاپشن چی شد؟ اون راننده هم گفت: یادم رفت! چند بار دیگه هم همینطور شد و کاپشن را نیاورد. که بالاخره پدرم بهش گفت: آقا این همه وسایل برای دیگران میاری فقط کاپشن ما یادت میره؟ اون بندهی خدا هم دستش را به حالت پول شمردن نشان داد و گفت: آخه شما یک کاری نمیکنی که من باور کنم کاپشن را میخوای و یادم بمونه! پدرم چشمش گرد شد و گفت: آهان! و دست در جیبش کرد و پول کاپشن را داد! پس فردای اون روز کاپشن تنم بود!
داستان محبت ما و خدا هم شبیه همین حکایته. الکی نمیشه به کسی بگی دوستت دارم. بعد هم ازش انتظار بیجا داشته باشی. اونوقت باید هی بشینی و بگی:
واقعا دوستم داره؟ الکی میگه! اگر دوستم داره پس چرا یه زنگ نزده؟ چرا فلان کار را به خاطر من نکرد؟
تا یه کاری براش نکنی و یه قدمی برنداری، میشه لاف زدن!
قلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ
(اگر خدا را دوست دارید به دستورات من عمل کنید تا خداوند هم شما را دوست بدارد!)
ال عمران 31