نمایشنامه هرچه کنی به خود کنی

13:54 - 1400/08/19

-نمایشنامه عروسکی کوتاه، نمایشنامه عروسکی برای دبستان، موضوع برای نمایشنامه عروسکی، نمایشنامه طنز اخلاقی، نمایشنامه طنز خنده دار

عمو میگه:*سلام ننه جون حال شما خوبه؟

ننه جون میگه: سلام عمو، چرا بعضی ها این قدر ناسپاسن؟

*چی شده ننه؟ کی ناسپاسی کرده؟ بگو خودم سپاسگذارش کنم.

-نوه ام دیروز به من می‌گفت: که من هرچی به دوستام خوراکی میدم، می‌خورن. وسایلم رو هم استفاده می‌کنن، امّا نه تشکّر می کنند و نه  جبران. دیگه تصمیم گرفتم حتی اگر داشتن  می‌مردن هم به هیچ کدومشون کمک نکنم.

*ننه این که خوب نیست.

-منم همین رو میگم، ننه ما خونوادگی یه جوری هستیم اگه به دیگران کمک نکنیم می‌میریم، البته فقط به کسانی کمک می‌کنیم که چند برابر جبران می‌کنن.هه هه، هه هه، ببخشید ننه شوخی کردم. اما ننه من چی به این نوه ام بگم تا این رسم خونوادگی ما  یعنی کمک به دیگران تا دم مرگ رو ادامه بده؟

 *ننه جون، کافیه، قصه هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی رو برای نوه ات تعریف کنی؟

 -ننه جون میشه شما این قصه رو برای من و بچه ها  بگید؟

* بله حتما ننه جون، یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود، یه مادری بود که پسرش مدت‌ها به یه سفر دور رفته بود و هیچ خبری ازش نداشت. مادر که خیلی نگران و ناراحت بود، هر روز  یک نان اضافه  می‌پخت و برای فقرا پشت پنجره سمت کوچه می‌گذاشت تا هر رهگذر گرسنه ای که از آن جا می‌گذره، نان را بر داره  و بخوره. امّا هر روز پیر مرد فقیری از آن جا می‌گذشت و نان را بر می‌داشت و پس از شکر خدا، با صدای بلند این شعر را می‌خواند: هر چه کنی به خود کنی، گر همه خوب و بد کنی

-ننه منظورش این بوده که: هر چه کنی بی خود کنی، اگر که کار بد کنی هه هه هه هه

*ننه یعنی: خوبی که به دیگران می‌کنی در حقیقت به خودت خوبی کرده ای و اگر بدی کردی هم به خودت کرده ای.

- ننه اگه من جای اون بودم یه شعر قشنگ‌تر می‌خوندم که همه خوششون بیاد

*کدوم شعر؟

-توپ سفیدم، قشنگی و نازی، پس بیا با هم، بریم به بازی

*ننه جون! ننه جون!مثل اینکه من دارم قصه می‌گم.

-ببخشید ننه اسم شعر اومد همه چیز یادم رفت.

*داشتم می‌گفتم: این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته‌های پیر مرد ناراحت و رنجیده شد و با خودش گفت: هر روز نان دستپخت من رو می‌خوره واز من تشکر نمی‌کنه، بلکه هر روز این شعر رو می‌خونه. نمی‌دونم منظورش چیه؟ اما من اصلا خوشم نمیاد. یک روز زن  تصمیم گرفت از شر پیر مرد خلاص بشه.

-ننه بگم: بعدش چی شد؟ یک بمب به نون بست، تا وقتی مرد اون رو برمی‌داره منفجر بشه و دیگه اون طرفها پیداش نشه.

*آفرین ننه به جواب نزدیک شدی. نان اون را زهر آلود کرد و با دست‌های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خودش گفت: این چه کاری هست که می‌کنم؟ بلافاصله پشیمون شد و نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای پیر مرد فقیر گذاشت.

-عمو من بعدش رو حدس بزنم ؟

*بفرمایید.

 -پیر مرده این بار برای برداشتن نان نیامد و پرنده ها نون رو بردن و با پنیر خوردن.

*نه ننه پیر‌مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف‌های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.وقتی شب شد  درِ خانه  به صدا در آمد. زن در را باز کرد، می‌دونید چی دید؟

-حتما یک چراغ جادو پشت در افتاده بوده که،غولش میره پسر گمشده رو پیدا می‌کنه و به مادرش می‌رسونه

*ننه وقتی زن در رو باز کرد، با کمال تعجب دید فرزند دلبندش با چهره ای مریض و خمیده با لباس‌هایی پاره، پشت در ایستاده، معلوم بود  خیلی سختی کشیده، پسر در حالی که به مادرش نگاه می‌کرد، گفت: مادر اگر این معجزه نشده بود نمی‌توانستم خودم را به شما برسانم.

-ننه چه معجزه ای؟

* پسر میگه:من از بیابان به سمت شهر می آمدم، چون چند روز بود چیزی نخورده بودم، نزدیک شهر از ضعف و ناتوانی روی زمین افتادم و داشتم از هوش می‌رفتم. ناگهان پیر مرد فقیری را دیدم که به سمت من می‌آمد. ازش لقمه‌ای غذا خواستم. ننه به نظر شما پیر مرد باید چه کار می‌کرد؟

-باید نان را خودش می‌خورد. وقتی خوب سیر شد و چیزی باقی موند به جوان می‌داد .

 *اما پیر مرد با اینکه گرسنه بود، همه نان رو به جوان داد و گفت: این تنها چیزی است که من هر روز می‌خورم امروز اون را به تو می‌دم چون، تو بیشتر از من به اون احتیاج داری و یک چیزی گفت و رفت.

-ننه من خیلی دوست دارم بدونم پیر مرده قبل از رفتن، چی گفته؟

* پیر مرد گفت: هرچه کنی به خود کنی گر همه خوب و بد کنی.

-ننه همون پیرمرد فقیر بوده؟

*بله ننه، خودش بوده، وقتی که مادر این ماجرا را شنید، رنگ از چهره‌اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهرآلودی برای پیر مرد گذاشته بود و اگر نان  را عوض نکرده بود، فرزندش نان سمّی را می‌خورد و شاید دیگر هیچ وقت پسر عزیزش را  نمی دید. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان هر روز  پیرمرد فقیر رو  فهمید.

-عجب داستانی بود ننه فکر کنم این حرف قشنگی که پیر مرد می‌زده  از قرآن می‌گفته.

*بله ننه جون، خدا جون، توی قرآن می‌گن: اگر نیکی و احسان کردید به خود کرده اید و اگر بدی و ستم کردید باز به خود کرده اید.«1»

-عمو چرا بعضی ها کارهای بد می‌کنن و خیلی توی دنیا بهشون خوش می‌گذره؟

*ننه جون دنیای بعد از مرگ  ادامه همین دنیاست، لذا اگر اینجا نتیجه خوبی‌ها رو ندیدیم، نباید فکر کنیم همه چیز تموم شده.

-بله ننه من هم به نوه ام می‌گم توی دنیا آدم تا می‌تونه باید خوبی کنه.

*خوب ننه جون دیگه وقت خدا حافظیه.

-بچه های عزیز ننه، خدا نگهدارتون

*به امید دیدارتون

........................

1.سوره اسرا آیه 7

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 1 =
*****