قصه کودکانه باهوش خرگوش زیرک و دانا

11:17 - 1400/08/23

قصه شب آموزنده و جذاب امتحان داریم یا نه؟،قصه شب آموزنده و جذاب امتحان داریم یا نه؟،قصه شب آموزنده و جذاب امتحان داریم یا نه؟،قصه شب آموزنده و جذاب امتحان داریم یا نه؟،قصه شب آموزنده و جذاب امتحان داریم یا نه؟

قصه کودکانه باهوش خرگوش زیرک و دانا

بسمه تعالی
 باهوش که تازه از مدرسه اومده بود، با عجله وارد خونه شد. به مامانی که کنار اجاق گاز ایستاده بود و داشت مثل همیشه یه غذای خوشمزه درست می کرد، سلام کرد. بعد آروم کیفش رو روی زمین گذاشت. زیپ کیفش رو باز کرد و از داخلش یه  برگه بیرون آورد. یه نگاهی به اون انداخت و لبخندی زد. بعد خیلی آروم و یواشکی  وارد آشپزخونه شد. برگه خودش رو جلوی صورت مامانش گرفت و گفت: مامان جون از زحمت هایی که برای من و بابایی می کشی ممنونم. باهوش هر روز می دید مامانش صبح زود از خواب بیدار میشه و چایی و صبحونه رو آماده می کنه  تا باهوش و باباش صبحونه بخورن. مامانی تموم طول روز توی خونه کار می کرد. بابای باهوش هم که کارمند یه شرکت بود، صبح های زود با سرویس، سرکارش می رفت و بعد از ظهرها هم خسته و کوفته بر می گشت. باهوش که زحمت های بابا و مامانش رو می دید، همیشه تلاش می کرد تا خوب درس بخوونه تا بتونه از اون ها تشکر کنه.
خلاصه، باهوش برگه خودش رو به مامانش نشون داد و گفت: مامان این هم برگه امتحان ریاضی. مامان باهوش ملاقه ای رو که دستش بود روی اجاق گاز گذاشت و برگه رو گرفت. وقتی چشمش به نمره خوب باهوش افتاد، اون رو بغل کرد و بوسید. باهوش هم مثل همیشه خم شد و دست مامانش رو بوسید و به خاطر زحمت هایی که مامانش برای اون ها می کشید، تشکر کرد.
چند روزی از این ماجرا گذشت. باهوش هر روز که از مدرسه به خونه می‌اومد، بعد از این که ناهارش رو می خورد و یه کمی استراحت می کرد به اتاق خودش می رفت و شروع به درس خوندن می کرد.  یه روز بعد از این که زنگ مدرسه به صدا دراومد و بچه ها برای رفتن به خونه داشتن کتاب و دفترهاشون رو جمع و جور می کردن، گرگی رو به بچه ها کرد و گفت: بچه ها دو ساعت دیگه  همه توی زمین ورزشی کنار رودخونه باشین.
بچه ها که  از شنیدن این حرف تعجب کرده بودن، پرسیدن چرا؟! گرگی گفت: دیشب کاپیتان تیم فوتبال جنگل اقاقیا به خونمون زنگ زد و از من خواست تا امروز یه بازی دوستانه با اون ها داشته باشیم، من هم قبول کردم.
بچه ها به هم نگاه کردن و بعد از چند لحظه پچ پچ ، جواب دادن: باشه. ولی باهوش به گرگی نگاه کرد و گفت: گرگی چقدر طول می‌کشه؟ گرگی که از این حرف خنده اش گرفته بود گفت: چرا این رو می پرسی؟! تا وقتی که بتونیم بازی می کنیم!
باهوش گفت: آخه می خوام بدونم ؟!  یه دفعه پرسیاه گفت: آخه می ترسه نتونه درسش رو بخونه و فردا نمره بدی بگیره!
لاکی تا این رو شنید رنگش پرید. اون رو کرد به پرسیاه و گفت: مگه فردا امتحان داریم؟!
پرسیاه جواب داد این رو از باهوش بپرسین که همیشه داره درس می خونه، اون یه جوری درس می خونه که انگار امتحان داره؟!
لاکی به باهوش نگاه کرد و گفت:  باهوش فردا امتحان داریم؟!
باهوش  یه نگاهی به لاکی کرد و گفت: نه عزیز من، کی این رو گفته؟!
لاکی جواب داد: پس چرا تو این قدر می‌خونی؟! نکنه خانم معلم به تو گفته و تو به ما نمیگی تا بتونی مثل دفعه قبل ، نمره خوب بگیری؟!
باهوش که از این حرف لاکی تعجب کرده بود به دوستاش که هنوز توی کلاس بودن  نگاهی کرد و گفت: بچه ها درس خوندن من ربطی به امتحان داشتن نداره! یه سؤال دارم از شما! یه ورزشکار موفق کیه؟!
بچه ها به هم نگاه کردن، بعد زبل جواب داد: خوب معلومه یه ورزشکار موفق کسیِ که خوب تمرین کنه و خودش رو برای مسابقه آماده کنه!
باهوش که از شنیدن این جواب خوشحال شده بود به زبل نگاه کرد و لبخندی زد. بعد رو به زبل گفت: اون برای چی تمرین میکنه؟! مگه مسابقه داره؟! اگه مسابقه نداشته باشه تمرین نمی کنه؟!
زبل سری تکون داد و تا خواست جواب بده، خرسی جواب داد: ورزشکار موفق همیشه  بدن خودش رو آماده نگه می داره تا بتونه روز مسابقه کم نیاره!
باهوش به خرسی نگاه کرد و بعد رو به بچه ها کرد و گفت: شما هم حرف خرسی رو قبول دارین؟!
همه جواب دادن: بله!
باهوش گفت: حالا به نظرتون من هم که دانش آموز هستم نباید مثل یه ورزشکار همیشه آماده باشم؟! حتماً باید امتحان داشته باشم تا درس بخونم؟!
بچه ها که با شنیدن این حرف به فکر فرو رفته بودن به هم نگاهی کردن و گفتن: واقعاً کسی که عقل داره باید همیشه درس بخونه وخودش رو آماده کنه .
صحبت بچه ها ادامه داشت که یه دفعه در کلاس باز شد و خانم معلم با تعجب گفت: چرا هنوز اینجایین؟! چرا نرفتین؟! بچه ها که از دیدن خانم معلم تعجب کرده بودن همه ساکت شدن! زبل وقتی سکوت بچه ها رو دید تموم ماجرا رو از سیر تا پیازش تعریف کرد.
خانم معلم وقتی ماجرا رو شنید به بچه ها گفت: بینین بچه ها کسی که درسش رو میخونه هیچ وقت نگران نیست، هر وقت امتحان باشه اون آماده اس و اگه هم امتحانی نباشه اون باز هم خیالش راحته چون درسش رو خوب خونده.
حالا شما هم سعی کنین مثل باهوش همیشه درستون رو بخونین چه امتحان باشه و چه نباشه.
بله دوستای گلم، دخترها و پسرهای نازنینم، انسان موفق همیشه تلاش می کنه و خودش رو آماده نگه می داره.
*داستان نگارش شده اقتباسی است از این سخن امام معصوم که فرمودند: یا آخرتی وجود دارد یا آن که وجود ندارد، اگر آخرتی نباشد ما ضرر نکرده ایم و راه احتیاط را در پیش گرفته ایم ولی اگر آخرتی باشد آن کس که اعمال خود را انجام نداده ضرر کرده و خسران دیده است.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
18 + 2 =
*****