خرگوش کوچولوی مهربون و سوپ هویج خوشمزه

09:11 - 1400/09/22

خرگوش کوچولوی مهربون و سوپ هویج خوشمزه،خرگوش کوچولوی مهربون و سوپ هویج خوشمزه،خرگوش کوچولوی مهربون و سوپ هویج خوشمزه،خرگوش کوچولوی مهربون و سوپ هویج خوشمزه،خرگوش کوچولوی مهربون و سوپ هویج خوشمزه،خرگوش کوچولوی مهربون و سوپ هویج خوشمزه

خرگوش کوچولوی مهربون و سوپ هویج خوشمزه

بسمه تعالی

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون، خالق باصفا نبود.روزی روزگاری توی جنگل شاد و باصفا، خرگوش مهربونی زندگی می کرد. یه روز صبح خرگوش کوچولوی مهربون تصمیم گرفت که به فروشگاه جنگل بره و برای ناهارش چندتا هویج بخره تا با اون یه سوپ خوشمزه درست کنه. خرگوش قصه ما وقتی به فروشگاه رسیدچهار تا هویج خرید و به طرف خونه خودش به راه افتاد.

اون توی مسیر برگشتن به خونه، خانم موشی رو دید. موشی به خرگوش سلام کرد و گفت: خرگوش جون! بچه‌هام گرسنه‌ان و نمی تونم اون ها رو تنها بذارم و برم چیزی بخرم تا براشون ناهار درست کنم، آخه اون ها کوچیکن و میترسم براشون اتفاقی بیفته. میشه از هویج‌هات به من بدی؟ خرگوش هم با مهربونی دو تا هویج رو به خانم موشی داد و از اون خداحافظی کرد و به راه خودش ادامه داد.

خرگوش کوچولو که داشت با عجله به خونه برمی گشت، ناگهان چشمش به خاله خرسه افتاد که یه گوشه به درختی تکیه داده بود. خرگوش کوچولو از خاله خرسه پرسید: خاله جون چی شده چرا اینجا نشستی؟ خاله خرسه گفت: من خیلی گرسنمه و حال ندارم. خرگوش کوچولو تا این حرف رو شنید سریع دو تا از هویج های خودش رو به اون داد و گفت: بیا خاله خرسه، این یه دونه هویج باشه برای شما. من می خواستم سوپ هویج درست کنم ولی حالا با یه دونه هویجی که دارم اون رو درست می کنم.

خاله خرسه که خیلی خوشحال شده بود، از خرگوش کوچولو تشکر کرد. خرگوش قصه ما هم سریع به طرف خونه خودش به راه افتاد.

اون چند قدمی نرفته بود که صدای دوستش کلاغ رو شنید که روی یه شاخه نشسته بود و داشت گریه می کرد! خرگوش کوچولو کلاغ رو صدا زد و گفت: قار قاری چِت شده چرا گریه می کنی؟!

قار قاری: مامانم بهم پول داده بود تا برم و یه دونه هویج بخرم ولی وقتی وارد فروشگاه شدم، دیدم پولم نیست. الآن خجالت می کشم برم خونه.

خرگوش کوچولو که این رو شنید گفت: این که گریه نداره بیا این هویج رو بگیر، من لازمش ندارم.

قاقاری تا این رو شنید با گوشه پَرِش اشکاش رو پاک کرد، هویج رو از خرگوش کوچولو گرفت و به طرف خونه شون به راه افتاد.

خرگوش کوچولو که خسته و گرسنه بود، به خونه رسید. ولی هیچ هویجی نداشت تا با اون سوپ درست کنه. اون در یخچال رو باز کرد تا از داخل اون یه سیب برداره و بخوره. اما دید هیچی توی یخچال نیست. اون یه گوشه روی صندلی نشسته بود که ناگهان زنگ در خونه به صدا دراومد. خرگوش کوچولو پرسید: کیه؟

- چند نفر باهم دیگه و هم صدا گفتن: سلام، ما هستیم در رو باز کن. خرگوش کوچولو در رو باز کرد و دیدخانم موشه و بچه هاش با یه ظرف سوپ جلوی در ایستادن.

خرگوش کوچولو که از دیدن اون ها تعجب کرده بود پرسید: بفرمایید!

خانم موشی گفت: من سوپ هویج درست کرده بودم، گفتم برای شما هم بیارم تا با هم بخوریم.

خرگوش کوچولو که خیلی خوشحال شده بود، از اون ها تشکر کرد و اون ها رو به داخل خونه دعوت کرد.

خرگوش کوچولو تا اومد در رو ببنده، صدای خاله خرسه رو شنید که داشت با یه قابلمه بزرگ به طرف خونه خرگوش کوچولو می‌اومد.

- خانم خرسه گفت: خرگوش کوچولو مهمون نمی خوای؟ یه مقدار سوپ درست کردم، حیفم اومد اون رو تنهایی بخورم. اومدم تا با هم بخوریم.

خرگوش کوچولو که حسابی خوشحال شده بود، از خاله خرسه تشکر کرد و اون رو هم به داخل خونه دعوت کرد.

اون ها تازه می خواستن غذا بخورن که خرگوش کوچولو دید زنگ آیفون خونه اش به صدا در اومد.

اون به طرف آیفون تصویری رفت و با تعجب گفت: اِ قارقاری اینجا چیکار می‌کنی؟!

قارقاری گفت: در رو باز کن. من و مامانم با هم اومدیم. من برای مامانم ماجرا رو تعریف کردم اون هم یه سوپ خوشمزه درست کرد و تصمیم گرفتیم تا با تو سوپمون رو بخوریم.

خرگوش کوچولو در رو باز کرد و از قارقاری و مامانش خواست تا به داخل خونه بیان و با هم غذا بخورن. اون ها همه با هم دور میز نشستن و شروع به خوردن سوپ هویج کردن.
بله کوچولوهای دوست داشتنی من، قصه ما به سر رسید ولی کلاغه به خونش نرسید.

بالا رفتیم دوغ بود
 پایین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود.

نتیجه گیری: ما هم به عنوان یک انسان وظیفه داریم که به همدیگه کمک کنیم.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
15 + 0 =
*****