نمایشنامه کودکانه در قضاوت عجله نکن

13:59 - 1400/09/07

-نمایشنامه عروسکی کوتاه، نمایشنامه عروسکی برای دبستان، موضوع برای نمایشنامه عروسکی، نمایشنامه طنز اخلاقی، نمایشنامه طنز خنده دار
 

-ننه شما به این بچه ها، بگید اگر یک دانش آموزی یک کمی بازیگوش بود یا خوب درس نخوند، دلیل نمیشه که هر کار اشتباهی را انجام بده.
*ننه جون فکر کنم دوباره یک اتفاق جدید برای یکی از نوه هاتون افتاده
 -عمو دیروز برای نوه ام یک اتفاق خیلی بد افتاد.
*ننه این بار نوه تون چه دسته گلی به آب داده؟ منظورم اینه که چه خرابکاری کرده؟
-ننه شما هم دارید زود قضاوت می‌کنید؟
*ببخشید ننه من باید اول می‌پرسیدم، ماجرا چیه؟ می‌شه یک کم توضیح بدید؟
-آفرین ننه ماجرا از این قراره که: دوست قدیمی و همکلاسی نوه ام که با هم توی یک میز می نشینن، دوتا چک پول صد هزار تومانی توی کیف مدرسه اش  می‌گذاره و با خودش به مدرسه میاره و به نوه من نشون میده.
*ننه جون حتما نوه شما پول‌ها رو می‌گیره و با جادوگری غیبشون می‌کنه؟ اون وقت هرکاری می‌کنه نمی‌تونه ظاهرشون کنه؟
-نه ننه زنگ تفریح همه از کلاس بیرون میرن، وقتی به کلاس برمی‌گردن، پول‌ها توی کیف نبوده، همکلاسی نوه ام هم، زودی به نوه عزیز من تهمت می‌زنه که تو برداشتی.
*آخه برای چی باید بین این همه بچه  به نوه شما بد گمان بشه؟
-آخه فقط نوه من می‌دونسته که دوستش، از خونه پول آورده!
*خوب ننه بگو بعدش چه اتفاقی می افته؟
-ننه بعد از اینکه معلّم و مدیر مدرسه کلّی در مورد بدی و زشتی دروغ و دزدی با همه بچه ها صحبت می‌کنند، می‌دونی عمو چی میشه؟
*حتما نوه تون با گریه و زاری اعتراف می‌کنه که این کار زشت رو انجام نداده.
-ننه پوله پیدا میشه.
*خدا رو شکر، ننه کجا بوده؟
-ننه لای برگه های کتاب علومش گیر کرده بوده!
*خدا رو شکر که پول پیدا شد و ختم به خیر شد.
-ننه پول پیدا شد اما دوست نوه ام از تهمتی که زده خیلی ناراحت و پشیمونه و بارها معذرت خواهی کرده ولی نوه من  می‌گه نمی‌تونم کسی رو که آبروی من رو برده به این زودی‌ها ببخشم.
* ننه من رو یاد یه داستان قدیمی انداختی که به صورت ضرب المثل در آمده « یک بار صبر کن و هزار بار افسوس نخور.»، ننه جون بگو ببینم داستان این ضرب المثل چیه؟
فرمانروایی عادل و با انصاف بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. او و همسرش از این که بچه نداشتند، خیلی غمگین و ناراحت بودن.در این سال‌های تنهایی سرشان را به یک راسوی خوشگل گرم می کردند. چند سال بعد خداوند با دعا و راز  نیاز یک پسر زیبا به آن‌ها داد. یک روز ظهر که خدمت‌کار فرزند فرمانروا از خستگی خوابش برده بود، یک اتفاقی می‌افته
-ننه من دارم فکر می‌کنم: مثل فیلم‌های جنگی دشمن‌ها یواشکی پسرک رو می‌دزدن وقتی می‌بینن خیلی پسر خرابکاری هست می‌برن  پسش میدن.
*اون روز وقتی خدمتکار خواب بود، مار بزرگ و خطرناکی از باغ جلوخانه، آرام آرام وارد اتاق شد و یک راست به طرف گهواره ی پسر یکی یک دونه ی فرمانروا رفت. راسو که همان دور و برها در حال بازی بود، مار رو دید  که وارد گهواره شده، پیش از اون که مار به بچه آسیبی بزنه، به روی مار پرید. راسو کمر مار رو گرفت و اون قدر به این طرف و آن طرف کوبید تا توانست مار رو بکشه. در همین زمان، خدمت‌کار مخصوص پسر فرمانروا از خواب پرید. به نظرتون چی دید؟
-من چه می‌دونم ننه جون چی دیده؟ من که اونجا نبودم.
*دید راسو با دهن خونی از توی گهواره ی بچه بیرون میاد، جیغی کشید و فریاد زنان ، گفت: «ای وای! راسوی حسود بچّه رو کشت!».با سر و صدای زن خدمتکار، همه به اتاق بچه دویدن، فرمانروا هم با خشم و غضب از راه رسید، وقتی داد و فریادها و گریه و زاری ها را دید و شنید، با ناراحتی شمشیر کشید و راسوی بیچاره رو کشت.
-ننه بزرگان ما گفتن: موقع خشم تصمیم نگیرید، بلکه از این اتاق به اتاق دیگه برید و بنشینید و فکر کنید به اشتباهاتی که کرده اید و خدا جون دیده و ما را به خاطرش تنبیه نکرده.
*بله ننه اون لحظه فرمانروا تصمیم گرفت راسو را به جرم کشتن فرزندش مجازات کنه و بدون اینکه لحظه ای صبر کنه جون حیوون زبون بسته رو گرفت وبعد هم گریه کنان، سر گهواره ی فرزندش رفت. حالا چه دید؟ چیزی که باور نمی کرد. بچه زنده بود و می خندید. ماری تکه پاره شده هم  یک گوشه گهواره افتاده بود.
همه  حیرت زده و انگشت به دهان موندن  و فهمیدن که راسو نه تنها حسودی نکرده، بلکه جونش رو به خطر انداخته تا بچه ی بی گناه رو از نیش مار نجات بده.
-ننه فکر کنم همه هم خیلی خوشحال بودن هم خیلی ناراحت، یعنی از کار راسو خوشحال بودن و از کار فرمانروا ناراحت.
*بله ننه جون خود فرمانروا هم از این که بدون جست و جو و پرسش، راسوی فدا کار روکشته بود، غمگین و پشیمان شد، هر روز، یاد کار خوب  راسو و کار زشت خودش می افتاد و می‌گفت: افسوس که یک لحظه صبر نکردم.  ولی  پشیمانی سودی نداشت و راسوی باوفا را زنده نمی کرد. او آنقدر این جمله را تکرار کرد و به اطرافیانش گفت که ضرب المثل شد
-چه جمله ای؟
*« یک  صبر کن و هزار  افسوس نخور.»
ننه خدا جون، بارها در قرآن از مسلمونا خواسته  در این موارد عجله و شتاب نکنن«1». ما نباید وقتی چیزی می‌شنویم بدون بررسی و تحقیق حرفی بزنیم یا کاری بکنیم چون این کار گاهی باعث پشیمانی وافسوس طولانی میشه.
-ننه جون بچه های من که هیچ وقت افسوس نمی‌خورن
*حتما ننه بچه هاتون خیلی صبورن
-نه ننه، هروقت ازشون می‌پرسم: چرا افسوس نمی‌خورید؟ میگن آخه ما تازه غذا خوردیم، سیریم ننه.هه هه هه ببخشید ننه شوخی کردم.
*ننه جون وقت خدا حافظی با بچه های  صبور و مهربون رسیده، بچه های گلم خدا نگهدارتون
-فرشته های آسمون به امید دیدارتون
----------------------------- 
1.سوره ص آیه 21 تا 25

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 3 =
*****