آیا فقر برای انسان ذاتی هویت است نه ذاتی ماهوی؟

12:59 - 1400/09/10

ذات و ماهیت هر چیزی فقط جنس و فصل او‌ است؛ لذا نه وجود از اجزای ماهیت است و نه عدم و نه چیز دیگر. اما وجود برای ماهیت هر چند عرض نیست؛ ولی در عالم ذهن و با نوعی تسامح در عالم واقع، می‌تـواند به نحو عروض و عرضی مطرح باشد.

امکان ماهوی چیست,امکان فقری چیست,فقر ذاتی انسان.نظریه امکان فقری

پرسش: سلام علیکم؛ گفته شد که فقر برای انسان ذاتی هویت است نه ذاتی ماهوی، فرقش چیست. چگونه وجود برای ماهیت ذاتی نیست ولی عرضی هم نیست؟!

پاسخ:
کلمه «ماهیت» به معناى «چیستى» است که در مقابل «وجود» و «هستى» می‌آید. در کلمه «ماهیت»، «ما» را «ما» ى استفهامیه دانسته و می‌‏گویند «ما هى هى؟» یا «ما هو هو؟» فلان چیز چیست؟ و سپس از عبارت (ما هى هى؟) مصدر ساخته‌‏اند. به این صورت که یک «تا» ى مصدرى اضافه کرده و «ماهیت» ساخته شده است.[1] بنابراین مقصود از ماهیت یا ذات ماهیت یک چیز، همان جنس و فصل، و ذات و ذاتیات یک چیز است. به بیان دیگر ماهیت عبارت است از اجزا و عناصرِ عقلی و درونیِ یک چیز.

کلمه «هویت» در واقع به معناى «هُو هُوَیت» یا «الذى به الشى‏ء هو هو» است. مقصود از آن تشخص و تحقق است؛ یعنى آن چیزى که مناط تشخص و تحقق شیء است. در این صورت باید گفت؛ واژه هویت معنای وسیع‌تری دارد که شامل ماهیت نیز می‌شود؛ زیرا هنگامی که مناط تشخص و تحقق دانسته شد، ماهیت نیز به نوعی شناخته می‌شود.

به بیان دیگر، «هویت» کلمه مبهمى است که با آن هم به وجود می‌توان اشاره کرد و هم به ماهیت؛ زیرا هر هویتى تحلیل می‌شود به ماهیت و وجود، یعنى ذهن براى آن دو چیز تشخیص می‌دهد: ماهیت و وجود[2] با هویت می‌توان به مجموعه وجود و ماهیت چیزی اشاره کرد. البته گاهی این دو واژه به صورت مرادف کنار هم یا به‌جای یکدیگر ذکر می‌شوند.[3]، [4]

بنابر این ماهیت و ذات انسان چیزی جز حیوان ناطق مثلاً نیست؛ قهراً نه فقر و نیازمندی جزء ذات و ماهیت انسان است و نه بی‌نیازی؛ اما از آن‌جا که هویت یعنی وجود انسان چیزی جز وابستگی و نیاز به علت نیست، بنابراین وجود انسان مانند وجود همه‌ی ممکنات عین فقر و نیازمندی است.[5]

با توجه به مطالب گفته شده، روشن شد که وجود ذاتی ماهیت نیست؛ زیرا ذات و ماهیت هر چیزی فقط جنس و فصل او‌ است؛ لذا نه وجود از اجزای ماهیت است و نه عدم و نه چیز دیگر. اما وجود برای ماهیت هر چند عرض نیست؛ ولی در عالم ذهن و با نوعی تسامح در عالم واقع، می‌تـواند به نحو عروض و عرضی مطرح باشد.[6] البته در عالم واقع به نحو عکس الحمل است؛ یعنی بر اساس اصالت الوجود، باید گفت ماهیت عارض وجود می‌شود.[7]

پی نوشت:
[1]. ر. ک: مطهرى، مرتضی، مجموعه ‏آثار، ج ‏8، ص 147، تهران، صدرا.
[2]. همان، ج10، ص 24.
[3]. همان، ج1، ص 122؛ ج 6، ص 730.
[4]. اقتباس از پاسخ 84990
[5]. ر. ک: 25356 و 85952.
[6]. عرض بودن وجود، امری تبعی است؛ به این بیان که وجود ذاتاً جوهر یا عرض نیست، لیکن از آن جهت که در خارج، عارض بر جواهر و اعراض نبوده، بلکه متحد با آنها می‌باشد و حکم هریک از متحدین به دیگری سرایت می‌نماید، حکم عرض بودن یا جوهر بودن ماهیت به آن سرایت می‌نماید؛ یعنی وجود جوهر، جوهر است به تبع و وجود عرض، عرض است به تبع. ر. ک: جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم 1-1، ص 437، قم، اسراء.
[7]. در قضایایی که از واقعیت و هستی اشیاء و از کان تامّهٴ آنها خبر داده می‌شود، واقعیت و موجود و یا وجود بنابر اصالت وجود موضوع حقیقی آن قضایاست و از این‌رو حمل مفهوم موجود یا وجود بر آنها در واقع از باب عکس الحمل است. به عنوان مثال آن‌گاه که گفته می‌شود: (انسان موجود است)، برخلاف آنچه در ظاهر می‌نماید، موجود، محمول قضیّه نیست، بلکه موضوع آن است که از باب عکس الحمل در جای محمول نشسته است، پس صورت صحیح این قضیه این است که (موجود انسان است)، یعنی موجود مطلق با تعیّن خاص انسانی متعیّن شده است. ر. ک: همان، ص 174.

بر گرفته از اسلام کوئست

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 0 =
*****

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.