سرنوشت آدمی در گرو انتخاب

13:34 - 1400/09/28

تفاوت در نگرش ها، انتخاب‌ های متفاوت را به دنبال دارد و انتخاب های متفاوت، سرنوشت‌ های متفاوت را رقم خواهد زد.

سرنوشت آدمی در گرو انتخاب

به یکی گفتند؛ چرا اینطوری زندگی می کنی؟! گفت: چون دلم می خواهد ... اینطوری مردم بیشتر دوست دارند.

به دیگری گفتند؛ تو چرا اینطور زندگی می کنی؟! گفت: «چرا» نداره! چون خدا اینطور می خواهد. مردم راضی باشند یا نباشند!

این گونه است که عاقبت آدم‌ ها، بسته به سطح نگرش آن‌ها متفاوت می شود.

نظرات

تصویر به تو از دور سلام

با سلام و عرض ادب

دو پست اخیرتون رو خواندم؛ سؤالی برام پیش اومد.
توی مواردی از مشاوراتتون هم از این حدیث حضرت امیر (ع) استفاده می کنید که فرمودند: "هنگامیکه از چیزی ابا داری، خود را در آن بیفکن؛ چراکه سختی پرهیز از آنچه میترسی بیشتر است."
بهرحال باید بپذیریم افراد جنم و عرضه همسان ندارند. قدر و اندازه آدمها اندازه هم نیست. نمیدونم این جنم های متفاوت از کجا میاد. شاید حاصل تربیت باشه!
گاهی رفتاری، ممکنه دلخواه خود فرد هم نباشه؛ علیرغم میل باطنیش یکجورایی جبراً در اون شرایط قرار گرفته و نتونسته بر شرایط فائق بیاد.(حالا نه اون اجبار اصطلاحی که در تقابل با اختیاره که بگیم همه انسانها مختارند و ...؛ نه) انگار زور شرایط از زور فرد و حساسیتهاش و احتیاطهاش و... و... و... بیشتره!

من نمیدونم چجوری سؤالم رو بپرسم. اصل سؤالم انگار گم میشه. هر چه هم تلاش میکنم آخرش بنوعی حق مطلب ادا نمیشه. و بقول سهراب سپهری "واژه ای در قفس است."

از صحبت یک آقایی کمک می گیرم. من با آقایی صحبت میکردم که ایشون قاضی بود. ایشون پدر و مادرش، در بمباران زمان جنگ شهید شده بودند. از من پرسیدند چرا نمیتونی با پدرت ارتباط بگیری؟ گفتم توضیح دادنش هم برام سخته. نمیدونم چجوری باید بگم! (من از بدو ولادت پدر و مادرم از هم جدا شدند.) 
ایشون گفت: زمانی که پدر و مادرم شهید شدند؛ خانواده مادریم ما رو به خانواده پدریم دادند. الان گاهی داییهام رو توی بازار می بینم. مکث میکنم. میرم اون دست خیابون می ایستم نگاهشون می کنم. اشک توی چشمم جمع میشه؛ ولی نمیتونم سلام بدم. گویی خجالت میکشم. هفت پشت غریبه ایم. حالا فکر کن در قضاوت، عدالت هم شرطه!

من می فهمیدم چه میگند؛ خب شرایط جوری پیش میره که بقدددددددری فاصله میفته که انگار فامیلی محو میشه. برای ما این محو شدن واقعی هست. ولی واقعیتیست که حقیقت نداره. خیلی سخته میشه درک و فهم و باورش برای کسی که در اون شرایط قرار نگرفته!!!!!!
ما سایه و بدل حقیقت رو حقیقت می پنداریم که اصالت نداره!
به ایشون گفتم خب خوبه توی یک شهرید و ارحامتون رو میشناسید. یک سلام بدید؛ خودتون رو معرفی کنید. میگفت نمیتونم. یک چیزی مثل رودروایستی ؛ یک چنین چیزی مانع میشه! نمیدونم اون چیه!
عدالت در قضاوت هم شرطه! (من پیش خودم فکر کردم، آیا اون مانع درونی، هوای نفس میتونه باشه؟؟!!! فکر نمی کنم. ان شاء الله خدا خودش رحم کنه.)

اما شرایط من شاید سختتر باشه؛ چون عمه و عموها و فامیلهای پدریم رو به چشمم ندیدم. توی یک شهر هم نیستیم؛ وگرنه توی یک فاتحه ای به خواهرم که اون رو هم فقط یکبار دیدم، میگفتم خبرم کن، من بیام. و شاید ارتباط از اونجا شکل میگرفت. لااقل به اندازه همان حق الله!

حالا این سرنوشت در گرو انتخابی نیست که من مطابق میل باطنیم انتخابش کردم. رضایت مردم هم برام مهم نبوده. و الا وقتی عزیزانم میگفتند رها کن؛ بی خیال میشدم. ولی با توجه به روایات و ... رضایت خدا هم درش نیست. نگرشم هم کفر آمیز نبوده؛ پس سرنوشت و عاقبت من در گرو چی هست؟!
چند روزه به خودم میگم اعتقاد قوی و یا بهتر بگیم نگرش صحیح؛ منجر به فلاح نمیشه؛ اراده قوی میخواد.
ولی اراده قوی؛ آدم با جنم میخواد. آیا خدا به همه یک اندازه جنم و عرضه داده؟! آیا همه میتونند به جنم واحد برسند؟ 

(عذر خواهی میکنم اگر جزء قوانین نیست که من توی صفحات کارشناسان بنویسم؛ لطفا بگید که اینکارو نکنم.)

ممنونم.

تصویر روئین تن مهدی

سلام خدمت شما

نه از باب مشورت دهی بلکه از باب هم افزایی مطالبی رو عرض می کنم که شاید خود شما هم بهش ملتفت باشید کما اینکه بهش هم اشاره کردید.

1- آنچه در پستها از سرنوشت گفتم منظور انتخابهایی بود که سرنوشت و عاقبت آدمها رو رقم می زنه. اگر به متن پست دقت بفرمایید انسان در دو راهی خود خواهی یا خداخواهی در کلان زندگی خود ممکنه عاقبت بخیر بشه یا عاقبت به شر! عاقبت به شری به یک انتخاب خیلی جزئی مثل موردی که فرمودید حاصل نمیشه چه بسا ممکنه شخص اهل تقوا  هم باشه و بر صراط و شاه راه مستقیم هم حرکت کنه اما باز هم ممکنه در جاهایی ظرفیت انتخاب درست رو نداشته باشه. سرنوشت بد و عاقبت به شری در اثر انتخاب شاهراه ها و فرعیاتی حاصل میشه که منشا این انتخاب خودخواهی است. اینکه اساسا در زندگی من خدا رو کنار بزارم و خودم رو بگیرم این یک گمراهی عمیق هست. اینکه خدا اصلا در زندگی من جایگاهی نداشته باشه این یک انتخاب خسارت بار هست.همچنین در مصادیق و فرعیات. منتهی در فرعیات و مصادیق که اصطلاحا به گناه تعبیر میشه، انتخاب های نادرست ممکنه به تدریج به انتخابهای نادرست در حیطه کلان هم منجر بشه. چنانچه قران میفرماید:« ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ ؛سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند!»

انتخاب دو راهی سرنوشت ساز (خدا خواهی و خود خواهی) که در پستها بهش اشاره شد از این ایه قران گرفته شد که « أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ ۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ؛ آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده‌ای افکنده است؟! با این حال چه کسی می‌تواند غیر از خدا او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمی‌شوید؟!».

اما در قضیه شما که اصلا بحث عاقبت بخیر و شری نیست، باز هم شاید ما محصور در منیت خودمون هستیم که اگر واکاوی کنیم یک خودبرتر بینی یا تنبلی یا .. ممکنه ما رو محصور کرده که حاضر نباشیم حتی یک سلام یا معرفی تو خالی رو از خودمون خرج کنیم. قطعا کسی که از هر قید و بندی آزاد باشه در جهت اصلاح، حرکت خواهد کرد. حالا این اصلاح ممکنه در رابطه خود با دیگران باشه. با این قضیه نباید دید صفر و صدی داشت که هر کسی در هر شرایطی مثلا پا پیش نگذاشت پس آدم بدی هست. نه! می خوام بگم یه ذره منیت و غرور هم که ممکنه نویسنده یه خرمن از اون رو داشته باشه ممکنه مانع کار باشه.

گاهی ممکنه تصورات ما از اتفاقی که هنوز نیفتاده بسیار بزرگتر از واقعیت باشه. و این هیولای تصوری ممکنه مانع کار ما بشه. حتما دیدید در چنین شرایطی اگر وارد عمل بشیم به وضوح با خودمون میگیم "همش همین بود؟ این آن چیزی بود که خواب و زندگی رو ازم گرفته بود؟" که در عرصه عمل، یک رضایت درونی و حس پیروزی تولید خواهد شد

دراین موارد خوب هست که خودمون رو طوری تصور کنیم که در معرکه هستیم و با خیال پردازی بر کار فائق اومدیم که به خوبی و خوشی گذشته. این راهکار حداقل ما رو نسبت به هیولای دهشناکی  که در ذهن تصور می کردیم به یک هیولای مهربون تبدیل خواهد کرد.

در نهایت شما رو به این آیه از قرآن ارجاع میدم که در مواردی که هیچ کس مقصر نیست خود ما مقصریم. و در این شرایط همه چیز به نفس و نفسانیات برمی گرده. خدا در قران خطاب به پیامبر چنین می فرماید که دیگه بهتر از خودش نیست

مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ ؛ هر چه از انواع نیکویی به تو رسد از جانب خداست و هر بدی رسد از خودِ توست

 

امیدوارم هر چند ناقص اما مفید بوده باشه که نفصانش رو با دانایی تون جبران کنید

موفق باشید

 

تصویر به تو از دور سلام

سلام مجدد. خداقوت

بنده از باب شاگردی از مطالب کارشناسان استفاده می کنم. و اگر چنانچه در مواردی ناخواسته کلامم به سمتی رفته که نابخردانه بر اساتید سبقت گرفتم و یا بنوعی بیانم در شأن کارشناسان نبوده؛ خالصانه عذرخواهی میکنم.

در رابطه با منیّت، همیشه سعی کردم متکبرانه به امورات نگاه نکنم؛ حالا تا چقدر موفق بوده ام؛ نمیتونم با قاطعیت در مورد خودم نظری بدم. ولی اینو میدونم که این عدم ارتباط از تکبر نیست. شاید بشه گفت چیزی تو مایه های رودروایستی و ترس هست. چون از دسته قومیتهای ایرانی هستیم که بشدت تعارفی هستیم! و مهمان ناخوانده نمیشیم و ... . و از طرفی ناپدریم هم بسیار مبادی آداب بودند. برای همین فکر میکنم نقش تربیت هم بی اثر نبوده! ولی اینو میدونم که ترسم ریشه در کودکیهام داره!

ظلم من بزرگه! بخاطر همین هم بشدت اذیت میشم. و احوال متغیری پیدا می کنم. منظورم اینه که خودگویی های متضادی دارم. مثلا به خودم میگم تو دقیقا مصداق عالم بی عمل و زنبور بی عسلی که فقط بلده برای دیگران لالایی بخوانه. به خودش که میرسه خوابش نمیبره! و امثال این خودگویی ها... بعد می بُرم. داغون میشم به خودم میگم حالا تو همه چیزت درسته، فقط همین یک کار روی زمین مانده که درست انجام نمیدی؟! الان تو دیگه حقوق همه اون افرادی که باهاشون در ارتباطی رو مراعات کردی و پشت ابواب بهشت ماندی؛ فقط مانده همین یکی رو انجام بدی؟! بیچاره کجای کاری؟!
و از این قسم خودگویی ها... ولی واقعا گره های زندگیم رو از این می بینم که نتونستم ارتباط درستی بگیرم. هرجا به در بسته خوردم، به خودم میگم بچش اینه عاقبت کسی که کوتاهی میکنه. امیدوارم بدتر از این سرت بیاد و خودم رو لعن و نفرین میکنم. تا اونجا پیش میرم که به خدا میگم اگر عدالت تو بخواد تحقق پیدا کنه، حتما باید منو بسوزونی! بسوزان هر طریقی می پسندی/ که آتش از تو و خاکستر از من! این دقیقا مطابق عدالت تو و حق منه!
آخه پدرم فکر نمی کنم اصلا از جانب من حقی گردنش باشه. شاید حتی از نظر فقهی "رشید" حساب نشه!
طوری هست که شما با یک برخورد 5 دقیقه ای متوجه حالش میشید که طبیعی نیست.
و این مسأله بیشتر حال منو خراب میکنه! و خودم رو نمی بخشم!
گاهی با پدرم ارتباط میگیرم. ولی حرفی برای ایجاد رابطه ندارم. مثلا این دو سری که باهاش تماس گرفتم؛ فکر کنم داروهاش رو خورده بود؛ آروم بود. هیچی نمی گفت. من هم نمی دونستم چی بگم! به بنده خدا گفتم شما چرا حالمو نمی پرسی؟! درحالیکه من ازش انتظاری ندارم که حالمو بپرسه. برای خالی نبودن عریضه گفتم!
وقتی هم بهم ریخته هستند؛ اصلا یک کلمه متوجه نمیشم چی میگند. برای اینکه با لهجه غلیظ و تند تند حرف میزنند و پراکنده گویی زیاد دارند. و بعد ازم سوال میکنه؛ نمیدونم چی بگم، ناراحت میشن! (این از تماس!)
همان یکباری هم که خانه پدرم رفتم؛ زن پدرم گفت با عمه ات تماس بگیر؛ آلزایمر گرفته، حالش خوب نیست. خب زنگ بزنم به کسی که نزدیکان خودش رو به یاد نمیاره، بگم من اون دختر برادرت هستم که چهل و خردی سال پیش نوزاد بود دیدیش و دیگه ندیدیش؟!
بعد دوباره به خودم میگم مغبون! اون تو رو نمیشناسه؛ تو که اونو میشناسی!!!!! (اینم از بازدید.)
اگرچه 10 سال پیش که همسرش زنده بود؛ یکبار زنگ زد و طلبکارانه با من صحبت کرد؛ (فکر میکرد من میتونم وکالت پدرم رو بگیرم.) عمه ام گوشی رو از همسرش گرفت، به من گفت عمه ما رو سیاهیم که هیچ کاری برای تو نکردیم. تو باید ما رو حلال کنی و اینحرفها... به من گفت عمه هیچی گردن تو نیست! کلی از خوبیهای مادرم تعریف کرد... .
این حرفها رو میگذارم کنار هم، عذاب وجدان شدید و عمیقی میگیرم.
از طرفی فکر میکنم هیچ کس رنج پدرم رو درک نکرد. چقدر تنهاست!!!!!  
ولی خودم هم تنها نمیتونم برم خونشون. باید یکی همراهیم کنه. و همین که در هر تماس یا دیداری هم عذاب وجدانم بیشتر میشه؛ نظم زندگیم بهم میریزه. چون بشدت بی حوصله میشم. و الان وقت بی حوصلگی من نیست... بچه هام کوچیکند. همسرم جوانه.

شاید باورش سخت باشه؛ ولی از وقتی دچار این درد _نمیدونم_ متعالی یا وسواس فکری شدم، هیچ چیزی از این دنیا برام جذابیت نداره! هیچی! و این خیلی بده! خیلی! مرده ای ام می روم بر روی خاک!

میرم مشاوره؛ همینکه گفت رها کن؛ ادامه نمیدم. بگن هم ارتباط بگیر و اینکارها رو انجام بده؛ نمیتونم. روانپزشک میگه مریض نیستی. بعد احساس میکنم تو یک مخمصه ای افتادم. خودم دور خودم حصار زدم. فقط وقت مردم رو گرفتم. همین! الان یکسال از زمانی که این مشاوره رو گرفتم گذشته نتیجه اش دو سه بار تماس با پدرم و چت با یکی از خواهرام بود. همین! بنظرتون کافیه؟!
http://btid.org/node/157371

سپاسگزارم. 

تصویر روئین تن مهدی

علیکم سلام

1- برای صله رحم همینکه عرفا بگن شما قطع رحم نکردید کافیه. و مقدار ارتباط شما به اندازه ای باشه که متعارف از شما انتظار میره که گاه گاهی ارتباطی بگیرید. که طبعا پدر و مادر در راس هستند.

2- تکلیف کردن خود، خارج از حیطه و ظرفیت، زدگی میاره. در تکلم با پدر، و لو با ارتباط کم (ولو در شرایطی با یه پیامک) بسنده کنید اما قطع کننده نباشید. نه "صد" رو ببینید که بیخودی برای خودتون انتظار درست کنید و هر چه تلاش کنید بهش نرسید و دچار وسوسه فکری بشید که آیا این حد بسه یا خیر، و نه صفر رو ببینید که نسبت به همه بی تفاوت باشید. خیر الامور اوسطها. در مورد احترام به پدر، دین مبین این عنصر رو بلا شرط تکلیف کرده. و شما هم بدون ملاحظه سوابق بهش احترام بزارید. و لو اینکه هیچ بازخوردی نبینید.

3- اما در هر حال، حال و حوصله خودتون رو ملاحظه کنید. نفس ارتباط با صله ارحام، اگر به دید معامله با خدا باشه (که خدایا چون تو گفتی! لذا دیگه ملاحظه الزایمر و تحویل گرفتن یا نگرفتن طرف مقابل رو نمی کنید، ملاحظه شرایط مقابل رو نمی کنید، چرا که شما سود خودتون رو از این قضیه می کنید)  باعث شعف میشه. اما سعی کنید در هر ارتباط فقط تا جایی پیش برید که اون شعف ابتدایی حفظ بشه. ارتباط کم اما لذیذ باشه. اینطور خودتون هم احساس رضایتمندی خواهید داشت.

4- خوف و رجا، تقویت خود و سرزنش خود و از این جور عناوین متضاد رو باید در حد وسط داشته باشید. نه امید واهی، و نه نا امیدی، نه سرکوب کردن محض خود، و نه خوش بینی محض به خود... همه این عناوین اگر از حد اعتدال خارج بشه آفت میاره. اگر میبینید که زیاد خودتون رو سرزنش می کنید باید جنبه مثبت و خوبیهای خودتون رو تقویت کنید. و بالعکس. که نهایتا این اعتدال رعایت بشه.

5- خدا فقط در حد توان شما از شما می خواد. این تصور که حتما باید کار فوق العاده انجام بدید تا از شما پذیرفته بشه خطاست. اینکه فقط قله رو ببینید و به دامنه ارزشی قائل نباشید این موجب سرخوردگی میشه. همین دامنه هم اگر نباشه به قله نخواهید رسید. پس هر عملی و لو کم رو شکر گزار باشید که چنین توفیقی پیدا کردید. روحیه شکر گزاری، انرژی مثبت شما رو برای پیمودن به مراتب بالا تامین خواهد کرد.

 

موفق باشید

تصویر روئین تن مهدی

سلام و مجدد خدمت شما

سرگذشت پر فراز و نشیبی داشتید. و زندگی های پرحاشیه نصیب افرادی میشه که طبق حکمت خدا یا ظرفیت تحمل این جور ناگواریها رو دارند (هر که در این بزم مقرب‌تر است، جام بلا بیشترش می‌دهند!) یا خدا می داند که شخص از عهده این ناگواریها بر می اید تا ظرفیت شخص بالا رود و سعه وجودی او قیمتی شود.

اولین موردی که به ذهن میاد اینه که شما این فراز و نشیبهای زندگی که هر کدوم نوبت می زنن که همت و اراده شما رو محک بزنن "بپذیرید" و "شاکر" باشید. چنانچه خودتون مطلع هستید و این گونه بوده اید. و ما فقط زیره به کرمان می بریم.

همانطور که می دونید برای اینکه تحملتون رو بالا ببرید روی دو بستر باید کار کرد. یکی فضای همین دنیا  و انتظاری که ما از این دنیا داریم. دوم ظرفیت خود ما که باید از روح بلندی برخوردار باشیم.

1- ما اگر طرز نگاهمون به دنیا طوری باشه که همه چیزش سرجاش باشه، توقع مانسبت به خود و زندگی بالا باشه که ناز بیایم و ناز بریم، در اینصورت وقتی به حوادثی بر خلاف انتظار مواجه میشیم، سرخورده میشیم. از زمین و زمان گلایه می کنیم که «بین میلیونها نفر آخه چرا من؟»

و حال آنکه زندگی یعنی همین. اگر چیزی غیر از این بود جای تعجب بود. هر کسی مختصات ویژه خودش رو داره. در پیشامدهایی که شما مقصر نیستید، هر اتفاقی رو به فال نیک بگیرید که شکر خدا "این هم یک جام بلاست" برای من.

وقتی خدا در قران میگه "لا یکلف الله نفسا الا وسعها" ما به تعداد نفوس آدمها طبق مختصات زندگی خودشون تکلیف داریم. از اینکه مشکلات رگباری نصبتون میشه خم به ابرو نیارید بلکه از این که این مشکلات رو با اغوش باز "پذیرا" هستید و به تکلیف خودتون عمل می کنید شاکر باشید.

پس برای بالا بردن تحملتون، یا مشکلات رو هیچ بدونید (چنانچه فرمودید دیگه هیچ مشکلی برام مشکل نیست) یا مشکلات رو بر خلاف انتظار ندونید. در این دو صورت به راحتی می تونید مشکلات و سرگذشت خودتون رو فراموش کنید. چون آدما معمولا چیزایی رو فراموش می کنند که براشون مهم نباشه

2- سعه وجودی خودتون رو بالا ببرید که بالطبع، موانع و مشکلات کوچیک خواهد شد. که باز هم  مشکلات به راحتی فراموش یا ناچیز خواهند شد. کسی که در اثر یک ورشکستگی، دچار افسردگی و ایست قلبی میشه برای این هست که روحش کوچیکه، ماهیت اصیل خودش رو هزینه این دنیای خاکی پست کرده. اما کسی که روح بلند داشته باشه به دید "ما رایت الا جمیلا" به همه مصائب و مشکلات نگاه می کنه! بخصوص اعتقاد ما به «دو روزه بودن» دنیا، تحمل ما رو بالا خواهد برد.

از باب اینکه یاداوری، به مومنین منفعت می رساند عرض می شود که همانطور که می دونید تفکر، خودشناسی و رفاقت با خدا، نگاه کلان به گستره افرینش، مخالفت با نفس و سکوت مفید... همه این موارد برای بزرگی روح مؤثرند. تفکر در مورد اینکه واقعا "که هستید" و "چقدر خدا دارید!"

مخالفت با نفس مثل اینکه در طول روز خیلی تمایل داشته باشید مطلبی رو بگید اما جلوی خودتون رو بگیرید و نگید. یا اون رو به موقع دیگری موکول کنید.

برای کمال گرایی هم عرض میشه که سعی کنید خودتون رو آنگونه که هستید بپذیرید.نه آنگونه که می خواهید بشوید. شما در زمان حال زندگی می کنید نه زمان آینده. تا خودتون رو آنگونه که هستید (با تمام نقاط ضعف وقوت) نپذیرید نمی تونید «حرکت» کنید و به آنچه  می خواهید برسید. برای رسیدن به کمال، اجازه بدید خدا مسیر رو براتون کوتاه کنه چنانچه فرمود«قرّب علینا البعید» (نه اینکه خودتون طلبکارانه و متوقعانه مسیر رو کوتاه ببینید و کوتاه کنید). و در این امر عجله نکنید . خدا به کسانی که «می خواهند» متکامل شوند وقت خواهد داد. پس عجله برای چه؟

برای اینکه شناخت دقیقتری از خود داشته باشید ببینید کجای مسیر هستید. مطالعه عینی سرگذشت شهدا و علما می تونه به ما کمک کنه که کجای کاریم.

تکرار مکرراتی بود که خدمتتان عرض شد.

موفق باشید

تصویر به تو از دور سلام

مجددا سلام و خداقوت

عذرخواهی میکنم متوجه این جمله تون نشدم: "مخالفت با نفس مثل اینکه در طول روز خیلی تمایل داشته باشید مطلبی رو بگید اما جلوی خودتون رو بگیرید و نگید. یا اون رو به موقع دیگری موکول کنید."

چون قبلا به یکی از کاربرانی که سؤال پرسیده بود که من تفسیر میگم و سخنرانم؛ و دچار عجب شدم؛ شما این مطلب رو به ایشون گفتید؛ من الان فکر میکنم توصیه تون به من هم برای دوری از عجب هست؛ درسته؟! یا منظورتون شرکت نکردن در حرفهای لغو و غیبت هست؟

من آخه عذاب وجدان هام در همه ابعاد زندگیم نفوذ کرد. وقتی مدرک لیسانسم رو گرفتم بلافاصله استخدامهای ادواری و سازمانی و ... شرکت کردم و چون شبانه روز درس میخوندم؛ قبول و بعد استخدام شدم. منتها رئیس حوزه ما از اینکه دنبال استخدام رفتم و ... خیلی ابراز ناراحتی کردند و گفت شما یک مبلغی و نون و نمک امام زمان (عج) رو خوردی و تدریس مرا کافی نمی دانستند. خلاصه حرفهایی زد که مرا بیچاره کرد. و بندگان خدا سالهای اول خیلی دنبال من میفرستادند؛ جز چند تا اداره و سازمان که اونم حالت تدریس داشت؛ قبول نمی کردم. و هر باری هم که نمی پذیرفتم، حرفهای بیشتری به من زده میشد که بر عذاب وجدان من اضافه میکرد. تاجاییکه توی خوابهای من هم می اومد. خلاصه اینجا چون بدون اسم و رسم میتونم بنویسم؛ برای من به گونه ای جبران مافات هست. و از نظر روانی بهم حس آرامش میده. و الا زیره به کرمان بردن هست!

از طرفی من فقط می نویسم. زیاد اهل صحبت کردن نیستم. و چون همه جا هم نوشته هام بدون اسم و بصورت ناشناس هست؛ احساس خطر نکردم. حالا نمیدونم اگه بنظرتون کار درستی نیست من ممنون میشم صراحتا بهم بگید!

من اتفاقا دوست دارم وقتی اشتباهی میکنم؛ کسی باشه بهم تذکر بده؛ توی خونه خودم هم این رو رسم کردم. اینه که خواهش میکنم کارشناسها بدون هیچ ملاحظه ای جواب منو بدند. 

ممنونم. جزاکم الله خیرا

تصویر روئین تن مهدی

سلام مجدد خدمت شما

خیلی از مواردی که باهشون مواجهید عذاب وجدان نیست در واقع، چون همونطور که عرض کردم تکلیفی نداشته  و ندارید که بابتش عذاب وجدان داشته باشید. شما هم احترام به والدین گذاشتید و هم ارتباطتتون رو قطع نکردید. عذاب وجدان شما بیشتر ناشی از این هست که توقعی که از زندگی خودتون دارید حاصل نشده، که چون حاصل نشده فکر می کنید مقصرید.

همین عذاب وجدانهای کاذب تون هم که در همه ابعاد زندگیتون نفوذ کرده، با یه میانبر می تونید مُعظمی از این بار رو تحت الشعاع و تعدیل کنید قرار بدید. و اون هم ساختن بیش از پیش "خود" هست. چون مرکز تمام تمایلات و انفعالات و هیجانات شما نفس شما هستش.

ضمن عرض معذرت، سخته برام که این عبارات رو خدمتتون عرض می کنم. از باب مباحثه از ما بپذیرید

صحبت کردن در هر زمینه ای، احکام خودش رو داره. در فضای مجازی هم صحبت کردن چیزی جز تایپ نیست. و اگر کسی شما رو نشناسه، شما که خودتون از فعل و اختیار و اراده خودتون مطلع هستید.

در مورد صحبت کردن هم عرض کنم که ما واقعا از نگارش و خاطرات و شعرهایی که در جواب کاربران میدید، استفاده می کنیم. پس نکته ای که در این مورد عرض شد به هیچ وجه به این معنی نیست که جوابهای سرکار خانم ایراد داره ، خیر! این یک ترفند و مصداق بود برای اینکه بتونید با خودتون مخالفت کنید. لزومی هم نداره در این سایت این مصداق رو عملی کنید. بلکه در طول معاشرتهای روزمره هم می تونید این تمرین رو عملی کنید

بعضی صحبتها هست که اقتضای موقعیت شما این هست که حرف بزنید و اظهار نظر کنید، کسی نیست که این علم رو برداره. به عبارتی صحبت کردن برای ما ضرورت داره. در این موارد حرفی نیست. اما یه موقع هست که گفتنش ضرورتی نداره اما در عوض خیلی اشتیاق دارید که از خوتون چیزی بگید، (این تنش درونی محل اصلی منظور من هستش که اگر چنین حالتی پیش اومد فرصت رو غنیمت بشمارید و باهاش مبارزه کنید، مطمئن باشید در صورت پیروزی لذت شما از بازگو کردن اون بیشتر و عمیق تر خواهد بود)

اگر هم می خواهید این سایت، کارگاه عملی تون باشه، نظرات خودتون رو تعطیل نکنید ، بلکه به لحاظ آماری تعدیل کنید.

امیدوارم از متن بنده، سوءتفاهمی پیش نیومده باشه و مطلب رو درست منتقل کرده باشم.

یا علی

تصویر به تو از دور سلام

سلام و سپاس

قبل از هرچیز از صراحت و صداقت شما تشکر میکنم. به هیچ وجه سوء تفاهمی پیش نیامد. 
همین اندازه که کارشناس محترم با نگاه صفر و صدی مشکل مرا بررسی نکردید و به گونه ای مشاوره دادید که بتونم بار 20 _30 ساله ای رو از روی دوشم بردارم، کمک بزرگی کردید؛ سپاسگزارم. امیدوارم ثمره اش نگاه پر مهر امام زمان (عج) توی زندگیتون باشه.

تشکر میکنم از وقتی که صرف کردید و تحمل نموده و با متانت جواب سوالات طولانی مرا دادید. حلال بفرمایید.

التماس دعا. یاعلی

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 0 =
*****