قصه سوره قارعه

12:41 - 1400/09/24

قصه سوره قارعه

قصه سوره قارعه

قصه سوره قارعه

پادشاهی بود که سه وزیر داشت. یک روز خواست اون‌ها رو امتحان کنه. برای همین اون‌ها رو به قصرش دعوت کرد. وزیرها با لباس های زیبا، با ادب و احترام در مقابل پادشاه ایستادند. پادشاه که تاج خیلی زیبایی روی سرش داشت، با قدرت و غرور عجیبی روی تخت پادشاهیش نشسته بود. به هر کدوم از وزیرها یه کیسه بزرگ داد و گفت: شما یک هفته در این باغ مخصوص من که بهترین درخت های میوه و انواع گل های زیبا رو داره، مهمان هستید. از هر میوه و نعمتی که در این باغ وجود داره، مصرف کنید. ولی در آخر هفته باید کیسه هایی را که به شما دادم، پر از میوه کنید و برای من بیاورید.

همه وزیرها با خوشحالی از پادشاه تشکر کردند. داخل باغ شدن از دیدن باغِ مخصوصِ پادشاه شگفت زده شدند. هرکجا رو که نگاه می‌کردند، از بهترین گل ها و درختان میوه تزیین و زیبا شده بود. صدای آبشارها و بلبل ها به گوش می‌رسید. بوی گل‌های محمدی و مریم باغ را معطر کرده بود.

درخت‌های میوه  بسیار زیبا و پربار بودن. ولی چون خیلی بلند بودن و میوه هاشون بالای شاخه ها بود، چیدن اون‌ها سخت بود. وزیر اول از همون روز اول دست به کار شد و کیسه بزرگش را از میوه های عالی و بزرگ و خوش آب و رنگ پر می‌کرد. وزیر دوم به وزیر اول گفت: آدم عاقل! یک هفته وقت داری! الان خوش بگذران و استراحت کن. از آبشارها و گل ها و میوه ها خوب استفاده کن. روز آخر کیسه رو پر می‌کنیم. وزیر سوم هم که اصلاً گوشش بدهکار نبود که نبود. با خودش می‌گفت: اصلاً پادشاه به این میوه هایی که من بخواهم براش بچینم، احتیاج نداره. بعدش هم رفت دنبال بازی و تفریح و خوشگذرونیش. خلاصه یه هفته گذشت. از بس باغ بزرگ بود و درخت‌های میوه‌ی زیادی داشت، فرصت نشد که همه درخت‌ها رو ببینند.  وزیر دوم گفت: من که الان نمی‌رسم از بالای شاخه های درخت‌ها میوه بچینم. برای همین میوه‌هایی که پیر شده بود و پایین افتاده بود رو از روی زمین جمع کرد و کیسه‌اش رو پر کرد. میوه‌هایی که کِرم خورده شده بودن و دیگه شاداب نبودند. وزیر سوم هم که اصلا فکر نمی‌کرد پادشاه به کیسه‌ی اون‌ها نگاه کنه، کیسه‌اش رو پر از خاک و علف هرزه کرد. وقتی به سمت کاخ پادشاه می‌رفتند، توی راه به وزیر اول  گفتند: تو اصلا استراحت نکردی. فقط کیسه ات رو پُر کردی.

وقتی به کاخ رسیدن، پادشاه میز و صندلی مخصوصی براشون گذاشته بود. بعد از خوش آمدگویی گفت: این یک مهمونی همراه با امتحانِ سیاست و دوراندیشی بود. درسته که من هیچ احتیاجی به این میوه‌ها ندارم. ولی چون می دونم وزیرای من بهترین انتخاب رو دارن و و بهترین هدیه رو برای من انتخاب کردن، می خوام یک هفته هر کدوم توی اتاق مخصوصی که هیچ آب و غذایی اونجا نیست، مهمون باشین و از بهترین میوه هایی که برای من چیدین، میل کنید. وزیر اول بسیار خوشحال شد. وزیر دوم هم در دلش گفت عجب کاری کردم. ولی وزیر سوم از کاری که کرده بود، خیلی پشیمون بود. اما دیگه پشیمونی سودی نداشت.

بله بچه‌های دانا! خدای بزرگ هم که پادشاه تمام این جهانه، بنده‌هاش رو در باغ دنیا با این همه نعمت‌های زیبا و زیاد مهمون کرده. به اون‌ها فرموده: از این دنیا برای سفرِ آخرتِ خودتون یه کیسه کار خوب بفرستید.  فرموده * فاما من ثقلت موازینه* فهو فی عیشه راضیه.

هرکسی که ترازوی کارهای او سنگین تر و ارزشمند تر باشد، در زندگی خوشحال و شادمانه.
*و اما من خفّت موازینه* اما هرکسی که ترازوی اعمال و کارهاش سبک و بی ارزش و بی قیمت باشه،

*فامه هاویه* پس جایگاهش جهنمه.

معلومه که کارهای گرانقیمت و ارزشمند انجامش سخت‌تره و کارهای بی ارزش انجام دادنش بی زحمت تر و راحت تر.

قصه سوره قارعه

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 14 =
*****