نقش سردار سلیمانی در عملیات طریق‌ القدس

11:37 - 1400/10/07

تا دشمن را در این خاک به خاک نسپاریم، نمی‌خواهیم از این مرز، از این خاک برگردیم، حتی اگر دست‌هایمان قطعه‌قطعه و پاهایمان تکه‌تکه شوند. ان‌شاءالله این طرح را که تمام کنیم، به یاری الله این یاری‌دهنده مستضعفان در کربلاهای دیگر دشمن را سخت، سخت، سخت در خاک فرو خواهیم برد.

سردار سلیمانی

چهارده ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی و اشغال بخش‌های وسیعی از خاک کشورمان، عملیات طریق‌القدس با هدف آزادسازی دشت آزادگان، بستان و سوسنگرد و رسیدن به مرز در چزابه توسط رزمندگان ایرانی اجرا شد. آن زمان، تیپ ثارالله شکل نگرفته بود و قاسم سلیمانی و نیروهای کرمانی (رزمندگان سپاه منطقه شش) در قالب دو گردان تحت امر تیپ کربلا به فرماندهی مرتضی قربانی وارد عملیات شدند.

پیش از آن، حسن باقری، قاسم سلیمانی را که چند ماهی بود به جبهه‌های جنگ آمده بود و سرپرستی بخشی از نیروهای کرمانی را که خود آموزش داده بود، برعهده داشت، به خط کرخه کور فرستاد و مسئولیت آن محور را به او و نیروهایش واگذار کرد. مرتضی قربانی می‌گوید اوّلین‌بار قاسم را در آبان سال 60 و پیش از عملیات طریق‌القدس دیدم. او همراه با ششصد نفر نیرو از کرمان آمده بود. آن روزها آوردن آن تعداد نیرو به اهواز و مستقرکردن در دشت وسیع سوسنگرد آن هم با کمترین امکانات، کار بسیار سختی بود.

مأموریت قاسم و نیروهایش در عملیات طریق‌القدس، مشارکت در تک جبهه‌‌ای و پشتیبانی از اقدام اصلی عملیات بود. آن‌ها مأموریت داشتند با آرایش در منطقه‌ای به عرض یک هزار و پانصد متر در سمت راست جاده سوسنگرد–بستان در شرق پل سابله، این پل را تصرف و به‌سوی هدف‌های تعیین‌شده پیشروی کنند. او و نیروهایش از چند روز پیش، شناسایی‌ها را آغاز کرده بودند. رزمندگان کرمانی که از آبان سال 60 به اهواز رسیده بودند و در پادگان پرکان دیلم (غیور اصلی) مستقر شده بودند، به مدرسه‌ای در سوسنگرد انتقال یافتند تا آماده عملیات شوند.  

قاسم، در عملیات طریق‌القدس فرمانده گردان‌های حضرت ابوالفضل علیه‌السلام و شهیدان رجایی و باهنر بود. دیگر فرماندهان کرمانی حاضر در عملیات نیز جواد رزم‌حسینی، مسئول اطلاعات و عملیات؛ محمود انجم‌شعاع، مسئول تخریب؛ حمید عسکری، مسئول تدارکات؛ حبیب‌الله باقری، مسئول نیروی انسانی؛ اکبر مهاجری، مسئول تعاون؛ ابوالفضل کارآمد، مسئول تبلیغات؛ علی‌اکبر محمدحسینی، فرمانده گردان حضرت ابوالفضل علیه‌السلام و عبدالحسین رحیمی، فرمانده گردان شهیدان رجایی و باهنر بودند. یک گردان نیز به فرماندهی سیدجواد حسینی در احتیاط قرار داشت. آن گردان شب قبل از آغاز نبرد به منطقه عملیاتی رسید و در مدرسه‌ای که قبل از آن گردان‌های حضرت ابوالفضل علیه‌السلام و شهیدان رجایی و باهنر حضور داشتند، استقرار یافت. 

حاج قاسم، پیش از اجرای عملیات، در جمع رزمندگان گردان حضرت ابوالفضل علیه‌السلام سخنرانی می‌کند و می‌گوید: «یاحسین! این گردان به نام گردان ابوالفضل نام‌گذاری‌شده. یاحسین! می‌خواهیم چون ابوالفضل دست‌هایمان در ره اماممان خمینی، قطعه‌قطعه شود. حسین جان! تا دشمن را در این خاک به خاک نسپاریم، نمی‌خواهیم از این مرز، از این خاک برگردیم، حتی اگر دست‌هایمان قطعه‌قطعه و پاهایمان تکه‌تکه شوند. ان‌شاءالله این طرح را که تمام کنیم، به یاری الله این یاری‌دهنده مستضعفان در کربلاهای دیگر دشمن را سخت، سخت، سخت در خاک فرو خواهیم برد.»

شب عملیات، رزمندگان کرمانی به منطقه عملیات اعزام می‌شوند. تیپ کربلا با بهره‌گیری از گردان‌های اهواز عملیات را آغاز کرد، امّا به‌دلیل شکسته‌نشدن مواضع دشمن، مرتضی قربانی از قاسم سلیمانی خواست تا مأموریت شکستن خط را او و رزمندگان کرمانی انجام بدهند. مقاومت عراقی‌ها زیاد بود و آتش سنگینی بر سر رزمندگان ریخته می‌شد. درگیری رزمندگان با عراقی‌ها سخت و نفس‌گیر شده بود. نیروها به‌دلیل آتش شدید دشمن زمین‌گیر شده بودند و هر لحظه بر تعداد شهدا و مجروحان اضافه می‌شد. قاسم مأمور شکستن خط بود. از یک‌سو، در ارتباط با فرماندهی در تلاش برای انجام مأموریت بود و از سوی دیگر، به نیروهایش که در حال مقاومت بودند، روحیه می‌داد.

در این لحظه، قاسم به راننده نفربر گفت که از خط عبور کند. راننده تردید داشت، امّا قاسم با تحکم با او برخورد کرد. در نتیجه، او به‌سمت خط دشمن که سقوط نکرده بود، راه افتاد. با بلندشدن صدای نفربر، دشمن آتش‌ها را متوجه آن کرد.

قاسم، به گروهان حمید چریک که گروهان اوّل و خط‌شکن بود و پشت سیم‌خاردارهای دشمن استقرار پیدا کرده بود، رسید. نفربر روی مین رفت و شنی‌های آن پاره شد و از حرکت بازایستاد. قاسم، به همراه بی‌سیمچی‌هایش پیاده شد. حدود صد متر در دشت به‌سمت نیروها رفت، امّا تیربارها امانش را بریده بودند. قاسم، این بار دوید تا زودتر به نیروهایش برسد. هوا ابری بود و او به‌سختی می‌دوید و اطرافش را می‌دید؛ آن هم برای لحظاتی در نور تیربارها و منورها.

در همین لحظه یک گلوله خمپاره کنار قاسم منفجر شد و به چند متر آن طرف‌تر پرت شد. او در ناحیه شکم قدری احساس خنکی کرد. بلند شد، امّا دوباره به زمین افتاد. او نیروهایش را در کانال می‌دید و به هر زحمتی بود خود را به آن‌ها رساند. خون زیادی از او رفته بود. وقتی به بچه‌ها رسید، در آن تاریکی خود را به‌گونه‌ای نشان داد که انگار اتفاقی نیوفتاده است. یکی از نیروها به نام حمید ایران‌منش از او خواست تا خود را به نزدیکی معبر برساند و بر پیشروی نیروها نظارت کند، امّا قاسم گفت خودت برو و هر کاری می‌توانی انجام بده.

قاسم، با کبد پاره و سه نقطه پارگی در شکم، پشت سیم‌خاردارها ماند و تا صبح دیگر کسی از او خبری نداشت. در همان مدت هم دو بار دیگر زخمی شد؛ یک‌بار از ناحیه دست و بار دیگر از ناحیه پا. به‌تدریج قاسم از حال رفت و وقتی هوا روشن شد، رزمندگان او را یافتند. قاسم تصور می‌کرد که در عالم رویاست و حال خوشی دارد.

خطِ تأمینِ دشمن شکسته شده بود و نیروهای خودی به‌سوی پل پیشروی می‌کردند. مرتضی قربانی، در آن سوی خط قاسم را صدا می‌زد که بی‌سیمچی گوشی را برداشت و گفت: «قاسم شهید شد!» وضعیت حاج قاسم به‌گونه‌ای بود که همه تصور می‌کردند او شهید شده است. در بین نیروهای کرمانی نیز پیچیده بود که قاسم شهید شده است. محمدعلی ایران‌نژاد، از نیروهای حاج قاسم در این عملیات می‌گوید یکی از نیرو‌های سیرجانی که مجروح هم شده بود به‌شدت گریه و بی‌تابی می‌کرد و در بین گریه و ناله مدام حاج قاسم را صدا می‌زد. وقتی ماجرا را پرسیدم، گفت حاج قاسم شهید شد. 

رزمندگان پس از اینکه پیکر بی‌جان قاسم را یافتند، ابتدا با برانکارد به بیمارستانی صحرایی در دهلاویه بردند و از آنجا هم با آمبولانس او را به سوسنگرد رساندند؛ امّا میزان جراحت قاسم به‌قدری بود که باید او را به یک مرکز درمانی مجهز منتقل می‌کردند. بنابراین، او را به بیمارستان نادری در شهر اهواز بردند. مجروحان جنگی بسیاری در آن بیمارستان بودند. آنجا بیش از حد شلوغ بود. در اتاق‌ها، راهروها و محوطه بیرونی بیمارستان پُر از مجروح و بیمار بود؛ امّا قاسم بی‌تابی نمی‌کرد و آرام بود.

سکوتش هم موجب شد تا بعدازظهر عمل درمانی روی او انجام نگیرد. شکم قاسم پُر از خون شده بود و احساس خفگی می‌کرد؛ چراکه ریه‌اش هم زخمی شده بود. قاسم احساس کرد که دیگر وقت رفتن است. به اکبر مهاجری گفت من دارم تمام می‌کنم و خداحافظی کرد. 
اکبر مهاجری و محمد گرامی‌وقت تا این حرف قاسم را شنیدند به‌سرعت با ماشین خودشان او را به بیمارستان شرکت نفت اهواز بردند و او را خارج از نوبت وارد اتاق عمل کردند. قاسم، چند روزی در همان بیمارستان بستری بود و در همان جا بود که خبر شهادت علی‌اکبر محمدحسینی، فرمانده گردان حضرت ابوالفضل علیه‌السلام را شنید و به حالش افسوس و غبطه خورد.

عملیات به‌مدت یک هفته ادامه داشت. در روز دوم عملیات، رزمندگان گردان شهیدان رجایی و باهنر به‌سوی پل الوان حرکت کردند و با استقرار در پشت پل، مانع عبور قوای دشمن شدند. همچنین نیروهای دشمن در روز سیزدهم آذر 60، تلاش کردند تا با عبور از پل سابله، موقعیت خود را بهبود بخشند، امّا هوشیاری گردان‌های کرمان و حضور به‌موقع نیروهای تقویتی موجب شد تا دشمن با تحمل تلفات سنگین عقب‌نشینی کند. در پایان عملیات نیز گردان سوم کرمانی‌ها مأمور شد خطوط پدافندی روستاهای جنوب کرخه را به‌منظور مقابله با تحرکات احتمالی دشمن تشکیل دهد.

چند روز پس از عملیات و با تثبیت مواضع خودی، حسن باقری فرصت یافت تا به عیادت قاسم سلیمانی برود، امّا وقتی به آنجا رفت، قاسم در خواب بود. او اجازه نداد که همراهانش قاسم را بیدار کنند. قاسم، وقتی باخبر شد که حسن به عیادت او آمده است، بسیار ناراحت شد و افسوس خورد که حسن را ندیده است. 
قاسم، چند روز بعد و برای مداوای بیشتر به بیمارستان قائم مشهد منتقل شد.

در آنجا سه بار عمل شد، امّا هنوز به‌طور کامل بهبود پیدا نکرده بود که با دستان گچ‌گرفته به جمع رزمندگان در جبهه‌های جنگ بازگشت. حسن باقری که پیش از عملیات طریق‌القدس با قاسم آشنا شده بود، به او دستور داد تا نیروهایش را به شوش منتقل کند. باقری در آنجا او را به حسن دانایی‌فرد معرفی کرد و از او خواست تا به قاسم سلیمانی آموزش دهد و آماده اجرای عملیات بعدی (عملیات فتح‌المبین) سازد.

جانبازی سردار قاسم سلیمانی در عملیات طریق‌القدس، سومین مجروحیت وی از ابتدای جنگ تحمیلی تا آن زمان بود. او اوّلین‌بار هنگام آموزش، بر اثر تیراندازی سهوی یکی از نیروهای آموزشی مجروح شد. دومین بار در عملیات کرخه کور از ناحیه دست جراحت دید و سومین بار در عملیات طریق‌القدس دچار جراحت شدیدی شد و به‌مدت چند روز در بیمارستان بستری گشت.

سی‌وهشت سال بعد، آن دستی که در عملیات طریق‌القدس و در مسیر آزادسازی بستان مجروح شده بود، در فرودگاه بغداد و در پی حمله تروریستی آمریکا از بدنش جدا شد. او قطعه‌قطعه شد تا دشمن را در خاک فرو برد.

تا دشمن را در این خاک به خاک نسپاریم، نمی‌خواهیم از این مرز، از این خاک برگردیم، حتی اگر دست‌هایمان قطعه‌قطعه و پاهایمان تکه‌تکه شوند. ان‌شاءالله این طرح را که تمام کنیم، به یاری الله این یاری‌دهنده مستضعفان در کربلاهای دیگر دشمن را سخت، سخت، سخت در خاک فرو خواهیم برد.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
13 + 3 =
*****