خانواده ای چهار نفره که سه نفر از اعضایشان ناشنوا و یک نفرشان شنوا هست، ما را در یک تجربه مفرح و احساسی حدودا ۲ ساعته فرو می برند، سعی دارند خودشان و مشکلات این چنین خانواده ها را به جهانیان بشناسانند.
مهمترین اثری که این فیلم داشت، داشتن و دادن نگرشی سرشار از احترام و به شدت صمیمانه برای خانواده ناشنوای فیلمش است. اجازه ی ترحم به این خانواده در هیچ یک از صحنه های این فیلم به مخاطب داده نمی شود و شما نمی توانید به خاطر نقص مادرزادیشان برای آنها دلسوزی کنید. فقط بار ترحم را مقداری بر روی دختر شنوای خانواده یعنی "روبی" به شما اجازه داده می شود و آن هم به مقدار کم و کنترل شده.
مهم ترین شرط اصلی و حساس ترین شرط پرداختن و نوشتن درباره خانواده ای با این شرایط، این است که وضعیت معیشتی و رفتار های اجتماعی این است که، بیکم و کاست وضعیت فعلی آن ها را بپذیریم، بدون هیچ نگاه ترحم برانگیز و از بالا به پایین. در همین راستا، اتحاد این خانواده را از همان اولین پلان فیلم به رخ مخاطب می کشد.
این خانواده بسیار فعال هستند و از طریق ماهیگیری مانند اغلب همشهریان شان گذران زندگی می کنند و سعی دارند بی عدالتی موجود در سیستم مدیریت بندر را اصلاح کنند.
با این سبک کارگردانی و مدیریت داستان، این فیلم باعث شده تا نه تنها عنصر ناشنوا بودن این خانواده در سایه قرار بگیرد بلکه با اجرای دلچسب و زیبای بازیگران، مدت زمان زیادی از این فیلم را در سکوت و با زبان اشاره سپری می کنیم و نه تنها این مورد مخاطب فیلم را خسته نمی کند بلکه فیلم را بدل به لحظاتی خندهدار و دوست داشتنی می کند.
یک قراردادی نا محسوس بین مخاطب و کاراکتر ها شکل می گیرد که مخاطب احساس صمیمیت خیلی زیادی را با بازیگران می کند. این نوع نگاه و قرارداد همان نگرش و در خواستی است که در واقعیت هم میتواند این خانواده را بدون هیچ محدودیتی به جامعه بقبولاند.
کارگردان برای این که بتواند نقص شنوایی این خانواده را به سایه ببرد، شروع به نشان دادن بحران های ریشه ای که اعضای این خانواده با آنها دست و پنجه نرم میکنند، می کند که محدود به نقصشان نمیشود. اینکه استقلال ندارند، به نفر دیگری وابسته هستند، ترسی که از مواجهه با مشکلات دارند، احساس خود کم بینی و دفاع نکردن از حقوق خود، بخشی از مشکلاتی هستند که گریبان هر آدم شنوا یا ناشنوایی را می گیرند.
این مشکلات حتی گریبان آدمهایی که اگر هم صدایی دارند و آن را در خود خفه کردهاند را هم می گیرد. این دلیلی است که در طی مسیر فیلمنامه، مرزی میان انواع مخاطبان و کاراکترهای متفاوت فیلم نمیگذارد و آنها را دعوت به حل بحران های در شخصیت خود میکند. عدم پذیرشی اگر وجود دارد، ابتدا از سوی تک تک اعضای این خانواده شکل گرفته است. مسیر قبولاندن خود به جامعه، مسیری کاملا یک طرفه و از مبدا خودشان است.
سوال جالبی که در مسیر این فیلم با آن برخورد می کنیم این است که از خود بپرسیم که چرا تنها دختر شنوای این خانواده علاقه مند به آواز خوانی است؟ و این مسیری است که چیده شده تا هرچه بیشتر نقص شنوایی این خانواده را به حاشیه براند. این استعداد مشخصا در نگاه اول بدیهی به نظر می رسد که از سوی دیگر اعضای ناشنوای خانواده درک نشود، ولی این پایان ماجرا نیست چون فیلمساز قرار دیگری گذاشته است و آن اینکه این خانواده را به درک عمیقتری از مفهوم صوت و شنوایی سوق دهد. این درک و فهم جایی است که خانواده به ما می فهماند ابزار شنیدن صدا نه فقط گوش، بلکه همه وجود انسان است. و این را در چند سکانس به ما هم می فهماند یکی از این سکانس ها مربوط به صحنه لذت بردن پدر خانواده به واسطه اینکه حس می کند لرزش صندلی خودرو به هنگام پخش موسیقی رپ با صدای بلند میبرد شروع می شود و در پلانی دیگر این حس لذت را به اوج می رساند و آن هم همان سکانسی است که پدر با چشمانی گریان، دستانش را روی تارهای صوتی دخترش به هنگام آواز خوانی میگذارد.
ادامه دارد...
خانواده ای چهار نفره که سه نفر از اعضایشان ناشنوا و یک نفرشان شنوا هست، ما را در یک تجربه مفرح و احساسی حدودا ۲ ساعته، سعی دارند خودشان و مشکلات این چنین خانواده ها را به جهانیان بشناسانند.